چهارشنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۵

02. نه يک کودتا بلکه يک انقلاب ارتجاعي 03. ترقي خواهي و انقلاب 1357

02. ترقي خواهي و انقلاب 1357


در سال 1365 (1986)، در سري مقالات "ترقي خواهي در عصر کنوني"، نوشتم که انقلاب 1357 ،. يک عقب گرد دوران مدرن از ترادف انقلاب و ترقي بود، همساني اي که از زمان انقلابات 1775 آمريکا و 1789 فرانسه، اصل فرض شده است،. يعني که با انقلاب 1357 ايران، اين ترادف معکوس شده، و جهان شايد به امانوئل کانت ديگري نياز داشته باشد، تا اين برگشت را فرموله کند، وقتي که واپس گرائي ، و نه ترقي، ويژگي اساسي يک انقلاب سياسي عصر حاضر، در ايران بوده است.

قابل ذکر است که قبل از زمانيکه انقلابات آمريکا و فرانسه اتفاق افتادند، کانت هيجگاه درباره انقلابات چيزي ننوشت، و قبل از آن رويداد ها، وقتي درباره موضوعاتي نظير درگيري هاي مسلحانه مينوشت، موضوع نوشته هايش جنگ و صلح بين دولت هاي مختلف بود، و نه انقلابات دروني يک رژيم. تئوري کانت براي دولت ايده ال، و حقوق فردي، در ارتباط با وضعيت اجتماعي حاصل شده از طريق رفرم بود، و *نه* انقلاب.

در نتيجه، پشتيباني کانت از انقلابات آمريکا و فرانسه، نه بخاطر تعلق خاطر وي به انقلاب بوده است. در واقع، برعکس، با اينکه وي انقلابي *نبود*، از آن انقلابات حمايت کرد، *فقط* چونکه وي مشاهده کرد، که ايده ال هائي که وي سالها ترويج نموده بود، نظير حقوق فردي، در آن انقلابات بدست آمدند. در واقع آرزوي کانت اين بود که، اين ايده الها، از طريق رفرم حاصل شوند، و کوشش وي نيز براي کسب آنها از طريق رفرم در آلمان بود. در نتيجه حمايت وي از آن انقلابها، به اين دليل نبود که وي انقلابي بود، که نبود، بلکه به خاطر ايده الهاي مترقي بود، که آن انقلابها در خواستهاي خود ميجستند. من بيشتر در پائين توضيح ميدهم، اما اجازه دهيد که اول، نکته اصلي بحث خود درباره انقلاب 1357 ايران را توضيح دهم.

همانگونه که در "ترقي خواهي در عصر کنوني" نوشتم، نه آنکه همه نيروهاي فعال در انقلاب 1357، اهداف ارتجائي دنبال ميکردند، اما نيروهاي اصلي انقلاب، در *پي* اهداف واپسگرا بودند. در مقايسه، نيروهاي اصلي انقلابهاي آمريکا و فرانسه، در پي اهداف مترقي، نظير حقوق فردي، جامعه مدني، و انصاف بي طرفانه بودند. لارم بتذکر است که بالعکس، در آن انقلابها نيز، نيروهاي ديگري بودند که در پي اهداف ارتجائي بودند، ولي آن جريانات واپسگرا، نيروهاي اصلي انقلابات آمريکا و فرانسه *نبودند*.

اساسأ نيروهاي اصلي انقلاب 1357 ايران، *ضد* حقوق اجتماعي فرد بودند، و حتي رژيم شاه، که آنها بر ضدش بودند، به آزادي هاي اجتماعي (نه آزادي هاي سياسي)، بيش از اين نيروها احترام ميگذاشت. اين است که اسلامگرايان، از همان نخستين روزهاي پس از پيروزي انقلاب 1357، شروع به زدودن حقوق فردي کردند، با شعار "يا روسري يا تو سري"، وقتي که اولين تظاهرات زنان در تهران، يک ماه پس از بهمن 57 برگزار ميشد.

و اسلامگرايان از اصل اسلامي "امر به معروف و نهي از منکر" ميگفتند، يعني يکي از اصول اسلامي که تحت رژيم جمهوري اسلامي به قانون رفتار اجتماعي در ايران تبديل شده است. اين اصل براي سرکوبي حقوق فردي اجتماعي شهروندان در ايران، بوسيله پاسداران انقلاب اسلامي، و پليس اخلاقي، به اجرا گذاشته شده، و اين چنين ارگان هاي دولتي جمهوري اسلامي، عهده دار پاسداري فضائل جامعه، و مسول تنبيه براي گناهان و معاصي مردم هستند.

اگر در زمان رژيم شاه، تنها حقوق سياسي فرد سرکوب ميشد، دولت جديد جمهوري اسلامي به حقوق سياسي بسنده نکرده، و براي چگونه خوردن، آشاميدن، لباس پوشيدن، يا روابط جنسي داشتن مردم هم تعيين تکليف کرده، و حتي تصميم ميگيرد که مردم در خانه خود هم چگونه زندگي کنند.

يک چرخش ارتجاعي کامل زندگي اجتماعي در ايران، با انقلاب 1357 ؛ به ظهور رسيد، که در رأسش حضور پر قدرت اسلامگرايان در انقلاب بود، علت اين امر هم اين واقعيت بود که شاه جلوي شکل گيري سازمان هاي دموکراتيک را براي سه دهه قبل از انقلاب 1357 ، در ايران سد کرده بود، و به اين شکل مساجد را از چالش نيروهاي سکولار آزاد گذارده، و به اينگونه مساجد به مراکز مقاومت در برابر رژيم شاه مبدل شدند.

وقتي به انقلاب هاي فرانسه و آمريکا دقيق تر بنگريم، گرچه درآنها نيز، در سوي انقلاب، برخي نيروهاي ارتجاعي حضور داشته اند، *اما* نيروهاي اصلي در طرف انقلاب، اهداف مترقي را دنبال ميکرده اند، نظير *حقوق فردي* و جامعه مدني. در صورتيکه در انقلاب 1357 ايران، گرچه برخي نيروهاي مترقي در طرف انقلاب حضور داشته اند، اما نيروهاي اصلي انقلاب ، اهداف ارتجاعي سرکوب *آزادي هاي فردي* و جايگژيني جامعه مدني با امت اسلامي را دنبال ميکرده اند.

به عبارت ديگر، انقلابهاي فرانسه و آمريکا، شکل دهنده ايده ال هائي شدند، که کانت در نوشته هايش، از طريق رفرم خواستار شده بود. اساسا مترقي بودن، ربطي به رفرميست يا انقلايي بودن ندارد، و همانگونه که ذکر مردم، امانويل کانت تئوريسين اصلي ترقي خواهي درعصر روشنگري، فکر ميکرد درآلمان، از طريق رفرم به ايده آلهاي خود در زمينه آزادي هاي فردي نايل خواهد شد، هر جند فردريک ويليام دوم، جانشين فردريک کبير، و برعکس فردريک کبير، احترامي براي حقوق فردي قائل نبود، و نگاشتن درباره مذهب را براي کانت، پس از نگارش کتاب "مذهب در محدوده فقط خرد" در سال 1793 ، ممنوع کرد، وکانت تا زماني که فردريک ويليام دوم زنده بود، در مورد مذهب کتابي منتشر نکرد.

در نتيجه اتفاق تاريخ است که ايده الهائي که کانت در نظر داشت، زودتر در آمريکا و فرانسه از طريق انقلاب حاصل شدند، و نه از طريق رفرم، آنگونه که وي در آلمان اميدوار بود اتفاق افتد. جنين است که وقتي در فرانسه، انقلاب مردم را قادر به دستيابي به اهداف مترقي نظير آزادِهاي فردي نمود، کانت از انقلاب دفاع کرد، همانگونه که ذکر کردم، نه چون انقلابي بود، که نبود، بلکه چون اهداف انقلاب را مترقي ميد يد.

کانت يک مظهر فردي با انديشه دموکراتيک بود، که هم و کوشش وافرش براي عمل سياسي از طريق *فرمانبرداري* مدني بود، و تنها دليل پشتيباني اش از انقلاب هاي آمريکا و فرانسه ، آن بود که وي ميديد که اين انقلابات ايده الهائي را که براي يک دولت مدرن لازم است را، تحقق بخشيدند، و نه چون وي نافرماني مدني يا انقلاب را ترويج ميکرد، که نميکرد.

براي کانت، *ترقي* مهم بود، چه از طريق رفرم يا انقلاب، گرچه وي ترجيح ميداد که ترقي از طريق رفرم حاصل شود. به عبارت ديگر يک انقلاب همانقدر ميتواند ارتجاعي باشد که يک رفرم. و بالعکس، يک انقلاب ميتواند همانقدر مترقي باشد که يک رفرم.

در مقايسه، بسياري از آنان که از انقلاب 1357 ايران پشتيباني کردند، *فراموش* کردند که چه *ايده الهائي* را انقلاب دنبال ميکرد، و نپرسيدند که آيا آن ايده الها مترقي هستند يا ارتجائي، و آنها از آن ايده آلها حمايت کردند، فقط بخاطر آنکه در جهت انقلاب براي سرنگوني رژيم ديکتاتوري و فاسد شاه بودند، و نه به خاطر آنکه اهداف مترقي و دموکراتيک براي آينده ايران در آن ايده آلها بيان ميشد.

منابع فصل 2



03. نه يک کودتا بلکه يک انقلاب ارتجاعي

توسعه مترقي در جهان مدرن، پا به پاي مبارزه براي شکل دادن جامعه باز انجام ميشود. قابل ذکر است که برخي از آن هائي که به تصورشان انقلاب 1357 ، نتيجه نسيم حقوق بشر کارتر است، از زمان انقلاب تا امروز، کارتر و آمريکا را براي عدم ايجاد اهرمهاي لازم براي کنترل آزاديها محکوم کرده اند، و بالنتيجه فکر ميکنند انقلاب ايران به حکومت اسلامگرايان منتج، که از آزادي براي کشتن آزادي استفاده ميکند، چونکه به خيال آنان، آمريکا آزادي ها را از بند رها ساخت، بدون آنکه بتواند از دموکراسي حمايت کند.

البته، در مورد ايران، گرچه خط مشي کارتر در پايان کار، حمايت از اسلامگرايان بود، و اين خط مشي به غلبه نهائي اسلامگرايان در ايران کمک کرد، اما جنبش ايران کار آمريکا نبود، که آمريکا بتواند به "لجام گسيختگي" آزادي ها، در زمان سقوط شاه، مهار بزند، چه با سياست مناسب و چه نامناسب، و دولت موقت و نيروهاي سياسي 57 را بيشتر بايستي سرزنش کرد، که در انقلاب تسليم اراده اسلامگرايان شدند، همانگونه که در "چرا شيعي گري به پرچم انقلاب 1357 ايران" تبديل شد، ذکر کرده ام.

تلقي کردن انقلاب 1357 ، به عنوان يک کودتا، از سوي برخي از سلطنت طلبان و ديگران، تنها به اين معني است که آنها هنوز اين واقعيت را درک نکرده اند، که انقلاب مترادف ترقي *نيست*، و از آنجا که آنها انقلاب 1357 را واپسگرا مييابند، کراهت دارند که آنرا انقلاب بنامند، و آنرا کودتا ميخوانند، گوئي که انقلاب هميشه چيزي مترقي و خوب است، در صورتيکه آنگونه که توضيح دادم، هميشه چنين نيست، نه براي همه انقلابها، و نيز نه براي همه رفرم ها.

براي برخي ديگر از صاحب نظران، دليل آنکه آنها انقلاب 1357 را کودتا ميخوانند، به اين خاطر است که ميخواهند مسائل ايران را به تقصير نيروهاي خارجي بياندازند، و نميخواهند باور کنند که اين توسعه ارتجاعي، يک رويداد داخلي بوده است. دوباره تکرار کنم که نگريستن به خيزش 1357 به مثابه انقلاب، و نه يک کودتا، و ديدن آن بشکل يک رويداد داخلي، و نه يک توطئه خارجي، به معني تلقي آن بمثابه يک رويداد "خوب" و مترقي نيست.

همانگونه که اشاره کردم، من تحول 1357 را يک واقعه *ارتجاعي* ميبينم، گرچه من آنرا يک *انقلاب* ميبينم و آنرا يک تحول داخلي بوسيله خود ايرانيان ارزيابي ميکنم. نه يک توطئه خارجي.

وقتيکه جهان بسوي جامعه فراصنعتي در حال ترقي است، ايران به دست نيروهاي ارتجاعي اي سقوط کرده است، که در پاسخ به مسائل واقعي توسعه در ايران، جز يک عقبگرد ارتجاعي، براي جامعه به ارمغان نياورده اند، و طي سه دهه قبل از انقلاب 1357، در دوران ديکتاتوري شاه، به دليل سرکوب نيروهاي سکولار توسط رژيم شاه، اسلامگرايان بدون چالش رشد کردند، و معني اش آن بود که در جامعه، هيچ تشکيلات اجتماعي و سياسي با قدرتي که بتواند با مسجد رقابت کند در زمان انقلاب وجود نداشت، و اينگونه مسجد به مرکز انقلاب و تشکيلات رهبري آن مبدل شد.

انقلاب 1357 ، سمبل يک پاسخ ارتجاعي به بحران جامعه صنعتي بود، در شرايط عدم وجود نيروهاي اجتماعي و سياسي آينده نگر، که بتوانند توسعه آلترناتيوي را بسوي جامعه فراصنعتي رهبري کنند. ايران کشوري بود که زماني تصميم گيري براي يک آلترناتيو براي آينده خود را پيش روي خود قرار داد، که در جهان راه آينده، ديگر راه حل هاي سرمايه داري يا کمونيستي جامعه صنعتي نبود، چرا که آن راه حل ها در سالهاي پاياني 1970 ديگر کارآئي نداشتند، و تشکيلاتهاي سکولار جديد، با پلاتفورم جديد در فراسوي راه هاي کهنه سوسياليسم و سرمايه داري نيز در آيران موجود نبودند، و همه اين خلأ، به پيروزي نيروهاي ماقبل صنعتي کمک کرد.، که خود را به مثابه آلترناتيو بحران جامعه صنعتي، بمثابه انتخاب موثردر سال 1357 ارائه ميکردند.

از تئوري من که انقلاب ايران، يک انقلاب *عمده* ارتجاعي در عصر ما بوده است، چه نتيجه ميشود؟ بسادگي نتيجه اش اين است که آينده نگر ها بهترين دورنما را براي ايران و منطقه دارند.

درست است که در اين عصر و زمان، هرکس ميتواند راههاي سرمايه داري يا سوسياليستي را هنوز بيازمايد، اما نتيجه اش تجربه شکست خورده ديگري خواهد شد، نظيرآنچه دولتهاي زيادي در آمريکاي لاتين، يا در مزارع مرگ کامبوج ، و يا دولت هاي سوسياليستي نظير ويتنام دوباره آزموده اند و به شکست انجاميده اشت. آن کشورها به جامعه ماقبل صنعتي عقب نرفته اند، اما آلترناتيوهاي سرمايه داري و سوسياليستي جامعه صنعتي را دوباره در اين عصر و زمان آزموده اند، و نتيجه بسادگي شکست بوده و شکست.

تجارب بالا نشان ميدهد که آلترناتيو فراسوي جامعه صنعتي لازم است، راه حلي فراسوي هم شکل سرمايه داري، و هم شکل سوسياليستي جامعه صنعتي گذشته، تا که اين جوامع را بسوي جامعه فراصنعتي به پيش ببرد، تا که با معضلات توسعه در دنياي کنوني دست و پنجه نرم کنند.

آنها که به دنبال آلترناتيو فراسوي جامعه صنعتي در ايران هستند، دو راه دارند. يا که به راه حل ماقبل صنعتي برسند، که اسلامگرايان يا سلطنت طلبان در رأس آن چنان طرح هائي قرار خواهند گرفت، يا آنها بايستي آينده نگر باشند، که فراسوي سنت هاي ليبرالي و سوسياليستي رفته، و براي جامعه فراصنعتي برنامه بريزند.

متأسفانه نيروي آينده نگر، تقريبأ در سال 1357 وجود نداشت، و حتي سه سال بعد از آن، اولين شکوفه هاي انديشه آينده نگري، بشدت با مخالفت و تهديد خود اپوزيسيون مترقي روبرو شدن، اپوزيسيوني که اساسأ چپ گرا بود، و حتي من را بخاطر طرح اينگونه بحث ها درباره دکترين چپ، به مرگ تهديد کردند، بخاطر شک من در جمود فکري کمونيستي اي که آنها چون يک مذهب دنبال ميکردند.

من سه سال پيش درباره درس انقلاب 1357 نوشتم، که مهمترين درسي که اپوزيسيون در انقلاب 1357 آموخت، اين بود که سرنگوني رژيم سخت ترين کار نبود، و داشتن برنامه و سازمان پس از پيروزي تحول، اصل مشکل است.

در همانجا نوشتم که هيچ اکسير سريعي براي آنهائي که واقعأ براي دموکراسي و پيشرفت ايران ميکوشند وجود ندارد، و پس از انقلاب 1357، اپوزيسيون دريافت که چقدر نميداند، در ارتباط با مسائلي که در پيش پاي ايران قرار دارند، وقتيکه اپوزيسيون سالها پيش از انقلاب، همه سالهاي خود را به پلميک صرف کرده بود، و نه به کار جدي تئوريک، برروي موانع واقعي پيشرفت ايران، بسوي قرن 21 ، معضلاتي که رشد ايران را سد کرده اند.

منابع فصل 3