15. آينده نگري، حزب آينده نگر، و ايران
در سال هاي 80 ، در عرصه دانش هوش مصنوعي (يا شعور ماشيني) AI-Artificial Intelligence فعاليت هاي چشمگيري انجام شد. دانشمند مشهور اين رشته، مارو.ين مينسکيMarvin Minsky ، در آن زمان در کتاب "مجمع فکر" "Society of Mind" خود، درباره موجودات نوع جديدي در فراسوي نسل بشر مينوشت. انتظارات بزرگ سالهاي 80 با شک گرائي سالهاي 90 دنبال شد، زمانيکه محدوديت هاي توان کامپيوتر هاي زمان ما آشکار شدند.
اجازه دهيد ذکر کنم که هرچند مد زود گذر hype هوش مصنوعي اوائل سالهاي 80 مرد، اما دلبستگي واقعي درباره موضوع اين عرصه دانش زنده بوده، و در دو دهه گذشته کماکان موضوع کار متفکرين و دانشمندان اين عرصه، نظير کورزويل، بوده است. در واقع در بيبليوگرافي bibliography مبسوطي کارهاي مختلفي که به اين مبحث تاريخ ساز به هر نوع ارتباط دارند ذکر شده است. رساله من تحت عنوان "ابزار هوشمند: شالوده تمدن هاي نوين" نيز که در ليست بالا آمده است، سالها سال پيش در پائيز 1985 ، در ژورنال علمي هوش مصنوعي AAAI چاپ شده بود.
بنظر من تم اصلي نوشته من درباره ابزار هوشمند (هوش به معني محدود آن، يعني ابزارهاي با توان استنتاج inference) ، و اينکه توليد ابزارهاي هوشمند تأثير تاريخي عظيمي بر روي زندگي بشر و جهان ميگذارد، در 18 سال گذشته تائيد شده است، و در واقع رشد اينترنت اين تحول glacial را تسريع کرده است و Internet2 اين سرعت را بيشتر هم خواهد کرد.
بايستي اشاره کنم که اين پيشرفت، صعود و نزول هاي خود را داشته و خواهد داشت، و تحول همواري نخواهد بود، بويژه آنکه برخي نيروهاي اجتماعي، منافع خود را در شکست اين تحول مي بينند، و در برابر آن از ايجاد هيچ مانعي فروگذار نخواهند کرد. در واقع بحران سه سال گذشته در سيليکان ولي امريکا، در تکنولوژي هاي نو، بخشأ به دليل جايگزيني و از رده خارج شدن سکتورهاي مختلف اقتصاد نو و کهنه بوده است. وليکن همانطور که در نوشته ديگري نوشته ام، نيروهاي واپس گراي سياسي ، به توسعه فراصنعتي لطمه زدند، و اين بحران اهميت شرکت نيروهاي آينده نگر در عرصه سياست را آشکار کرد. اما اين جذر و مد ها به اين معني نيست که تحول فراصنعتي قابل بازگشت است. درواقع من آنچه در پايان نوشته 18 سال پيش خود جمع بندي کردم را کماکان درست مي دانم که در زير نقل ميکنم:
"در پرتو آنچه ذکر شد، من فرارسيدن تمدن نوين را استقبال کرده وانتظار آينده بهتري را در پي اين تحولات دارم. ديدگاه هاي بد بينانه از آينده، ناشي از ايستا قلمداد کردن تکامل بشر در دوران رشد و تکوين ابزارهاي هوشمند است. به نظر من با پيدايش شعور ماشيني، براي اولين بار در تاريخ بشر، انسانها با چالش فکري عظيم بهره برداري همه جانبه از خصائص حاکي از هوش مصنوعات متفکر مواجه شده اندو آنچه شاهدش هستيم گوشه کوچکي از پتانسيل عظيمي است که در آينده اي نه جندان دور قابل تحقق است، و مطمئنأ ااين مساعي، ديناميسم خاصي به تکامل نوع بشر نيز خواهند داد. بهمراه پيشرفت هاي مهندسي ژنتيک و ارتباطات ماهواره اي، پروسه توليد در اين جامعه عصر فضا آنقدر سريع تعيير خواهد کرد، که حتي خطوط کلي زندگي اجتماعي جديد را بسختي ميتوان با شعور کنوني انسان به تصورآورد. ليکن جدا از آنکه فرماسيون هاي نوين اجتماعي چه شکلي به خود بگيرند، بعضي تاثيرات اجتماعي ابزار هوشمند جديد ممکن است به شرح زير باشند:
"1- توسعه عميق شعور بشر: عقل سليم انسان در پي اين چالش هوش مصنوعي، بسيار تکامل يافته تر گشته، و انتظار کشفيات، اختراعات، و حتي درک جديدي از خود، در آينده نزديک، دور از حقيقت به نظر نميرسد.
"2- آزادي اکثريت بشريت از زندگي بعنوان ابزار و وسائل توليد: در صد بيشتري از مردم خواهند توانست که به فعاليت مورد علاقه شان در زندگي بپردازند، بجاي آنکه صرفأ بخاطر تآمين نياز هاي اوليه شان ناگزير به انجام کارهاي مورد تنفرشان باشند.
"3- کثرت عظيم ثروت بشريت: گشوده شدن مرزهاي نو در برابر ما، چه در فضا و چه در زمين، مطمئنأ پيامد اين ترقيات خواهد بود.
"ممکن است در نگاه نخست، تکامل دادن پروسه هاي نوين توليد، نظير ايجاد "کارخانجات و دفاتر آينده" ، "خانه هاي آينده"، و امثالهم، اقدامات کليدي جهت ساختن آينده جلوه کنتد. وليکن تحقق ثمرات پيشرفتهاي تکنولوژيک جديد، تنها با طرح و توسعه روابط اجتماعي متناسب امکان پذير است، و در آينده نزديک اين موضوع مضمون اصلي فعاليت اجتماعي افراد آينده نگر را تشکيل خواهد داد. نقش علم چه بعلت نيازهاي تکنيکي جديد ( که خود ناشي از بغرنج تر شدن پروسه هاي توليدي و ازدياد ترکيب دانش در آنها) و چه بعلت نيازهاي اجتماعي جديد ( که مربوط به ارتباط متقابل انسان با اين پروسه هاست)، افزايش خواهد يافت. بنابراين ميتوان بغرنجي بيشتر پيشه هاي اصلي بشر را انتظار داشت. فعاليت مرکزي اکثريت مردم باحتمال زياد مرتبط با پيشرفت دادن مناسبات اجتماعي و ارتقا؛ دادن مداوم سطح دانش ذخيره شده بشر خواهد بود، و ممکن است که ختي درآمد شخصي بر مبناي تلفيقي از نيازهاو اهداف افراد تعيين شود.
"توزيع ثروت و قدرت در اين تمدن جديد کماکان مسأله اي تکنيکي نبوده و بعنوان معضلي اجتماعي باقي خواهد ماند. بنابراين، پاسخ به اين سوأل که هر کس و هر کشور تا چه اندازه بتواند از ابزار هوشمند و منافع ان بهره مند شود، به نهادهاي اجتماعي آينده بستگي دارد. اين دستاوردها حتي ممکن است تا مدتها به فقر و فلاکت بسياري از مردم نيز دامن بزند. با اين حال من درباره اينده خوش بين هستم. بنظر من با محو مبناي تکنولوژيک آن مناسبابي که بخشي از بشريت را بمثابه ابزار تلقي ميکند، حد اقل بشريت قادر ميشود که انرژي و توان بيشتري را مصروف حل معضلات اجتماعي و شکل دادن نهادهاي اجتماعي نوين کند. نهادها ي نوين اجتماعي ميبايست با هدف مورد حمله قرار دادن عفريت فقر، استبداد، جنگ, نابرابري ، آلودگي محيط زيست، و در جهت ريشه کني اين ناملايمات اجتماعي حرکت کنند. و بالاخره پاسخ به اين سوأل که شکل گيري تمدن نوين بطور مسالمت آميز و همگون در سطح جهاني انجام شود يا نه، کماکان مسأله اي است قابل بحث!"
وبدر رابطه با تکامل موجودات نوع جديد در فراسوي بشر در همان رساله نوشته بودم:
"بالاخره بي مناسبت نيست تذکر دهم که چرا در اين مقاله، رباط ها را فقط بعنوان ابزار، مورد ارزيابي قرار داده ام. همانگونه که صاحب نظران بسياري خاطر نشان کرده اند، من نيز واقفم که امکان منطقي وجود دارد، که رباط ها به نوع جديدي از موجودات تکامل يابند، که از شعور کنوني انسان پيشي بگيرند (هرچند بنظر من تا آنزمان انسان نيز از نطر هوشي پيشتر رفته و ممکن است از اين موجودات جلوتر باشد). در واقع امکانات بسياري وجود دارد که موجودات از نوع متعالي تراز انسان، يک زمان در کره ارض سکني گزيند (مثلأ امکان وجود "موجودات ماورأ زميني" هنوز گمان محتملي است). و منشأ اين موجودات ميتواند از مهندسي ژنتيک [وکلون سازي] باشد تا سفر هاي فضائي وتوليد رباط هوشمند و حتي تکامل انسان کنوني . شايد ما بيشتر نيازهاي بيولوژيک خود را با حيوانات و عمدتأ نيازهاي اجتماعي خود را با اين موجودات متعالي تر مورد اشتراک يابيم. اين اشتراک ممکن است باعث از بين رفتن برخي ديدگاه هاي "انسان مرکزبيني" ما از جهان شود، که بويژه با سقوط تمدن يونان باستان، به بخش قابل توجهي از از جهان بيني ما تبديل شده اند. به هر حال اين موضوعات خارج از محدوده اين بررسي هستند. چرا که در اين رساله موضوع مد نظر من مطالعه مبناي تکنولوژيک انقياد انسان بوسيله انسان و شرايط تکنولوژيک از بين رفتن آن بوده است."
بايستي تذکر دهم که موضوع موجودات و انواع فرا-بشري trans-human species ، اضافه بر روابط اجتماعي "درون-نوعي" بشر که موضوع تمام جوامع بشر تا کنون بوده است، عامل متغير تازه اي را وارد بحث تحليل اجتماعي ميکند. حتي موضوعاتي نظير حقوق حيوانات، وقتي طرح شده اند، با اين فرض بوده که آن موجودات در مقام پائين تر از انسانند.
بايستي تذکر دهم که موضوع موجودات و انواع فرا-بشري trans-human species ، اضافه بر روابط اجتماعي "درون-نوعي" بشر که موضوع تمام جوامع بشر تا کنون بوده است، عامل متغير تازه اي را وارد بحث تحليل اجتماعي ميکند. حتي موضوعاتي نظير حقوق حيوانات، وقتي طرح شده اند، با اين فرض بوده که آن موجودات در مقام پائين تر از انسانند.
من کار کورزويل Kurzweil با عنوان ماشين هاي معنوي ( ادغام انسان و ماشين Spiritual Machines: The Merging Of Man and Machine ) را بسيار مهم ميدانم. وي در آن کتاب بحث هاي جسورانه اي را براي درک پيشرفت هاي نو مطرح ميکند. بنظر من کتاب وي ارزيابي بسيار فکر انگيزي از آنچه بشريت در پيش روي دارد است.
لازم است ياد آوري کنم که اهميت آنچه در مقاله ديگري تحت عنوان "عدالت اجتماعي و انقلاب کامپيوتري" نوشتم در پي سرعت روزافزون اين تحولات، اهميت بيشتري مييابد. آنچه درباره موضوع ارزش، در اقتصادهاي فراصنعتي در آن نوشته و در نوشته "تئوري ارزش ويژه" طرح کرده ام را دانيل بل Daniel Bell ملاحظات خوبي به من فرستاد که در آنجا ذکر کرده ام، اما کار بيشتري از آنزمان روي آن نکرده ام. وي نيز آنچه درباره نحوه تبيين ارزش اقتصادي تئوري هاي انشتين در آن ملاحطات ذکر کرده را، منتشر نکرده است. به نظر من اينها موضوعات مهم آينده هستند و کارهاي کساني نظير مانوئل کاستل در واقع بازگشت به گذشته و تکرارمارکسيسم است و نه ارائه پاسخ به اين معضلات دنياي نو. اقتصاد همان قدر دگرگون شده است که فلسفه و کارهاي کساني نظير واسيلي ليانتيف Wassily Leontief و جيمز البس James Albus در اين زمينه، گام هاي جدي در يافتن راه حل هاي نوين براي اين واقعيات نو است.
جريان لودايتي Luddites زمان ما، مردم را از دستاوردهاي جديد ميترساند و بغرنجي آنچه در بالا طرح شد به اين معني است که اقشار عقب مانده تر جلب اينگونه افکار ميشوند و در واقع فيلم AI اين اقشار عقب مانده را خيلي خوب نشان داده است. اين لودايت ها به بشريت براي روياروئي آنجه در پيش رو دارد، و آن ها بظاهر دلواپس آن هستند، کمکي نميکنند، و فقط ممکن است پيشرفت هاي کنوني را قدري کند کنند. بنظر من با نزديک شدن ما به نوليد موجود متفکر، ما ميبايست نوشته کلاسيک 1817 ماري شلي Mary Shelly بنام فرانکنشتاين Frankenstein را بخوانيم. متأسفانه آنگونه که اين کتاب در فيلم هاي عاميانه عرضه شده، کاملأ تحريف موضوع است، و مطمئنأ آنچيزي نيست که از آن کتا ب مي توان آموخت. من خواندن خود کتاب ماري شلي را به همه توصيه ميکنم.
فيلم هاي سينمائي که از آن ساخته شده است اين درک را ميدهند که نبايستي در کار طبيعت دخالت کرد، و گوئي عمل کردن بسان خدا بد است، و سعي ميکنند بيننده را از چنين راهي بترسانند. در صورتيکه کتاب سعي ميکند خطرات را نشان دهد ، و اينکه چه چيزهائي را با يستي از قبل پيشبيني کرد، و خنثي نمود، اگر که بشر بخواهد موجود متفکر خلق کند، حال نام اين کار را بگذارند انجام کار خدا، اگر درست انجام شود، چه عيبي دارد؟ اقلأ درک من از کتاب چنين است. و صرف نظر از اينکه درک ما از کتاب ماري شلي چيست، بنطر من کتاب او، درک خوبي از احساسات موجود متفکر خلق شده ميدهد وميگويد اگر چنين مصنوعي را خلق ميکنيم، چه چيزهائي را بايستي مراغب باشيم . کار ماري شلي يک اثر بي نظير ادبي است که در آن انسان احساسات موجودي که خلق شده است را ميخواند، زمانيکه اين موجود تقلا ميکند به خالق خود، درد agony خود را بيان کند، وبگويد که چگونه بخاطر عدم دقت خالق، اين مخلوق در عذاب است.
در ميان کتب جديد در دوران ما که در همين زمينه نوشته شده اند، من مطالعه کتاب پاميلا مک اوردوک تحت عنوان " ماشين هاي ئي که ميانديشندMachines Who Think توصيه ميکنم". اما همانطور که ذکر شد هيچ کتابي جاي کلاسيک ماري شلي Mary Shellyرا نميگيرد. کاري واقعي در ادبيات که انسان ميتواند احساسات مخلوقات نو و بيان دردشان به خالقشان وقتي که در تللا هاي اول حيات هستند.
***
آيا ننو تکنولوژي واقعي است؟ بحث بسيار مهمي اکنون در جمع محققين ننوتکنولوژيnanotechnology در جريان است. اين بحث به نام جدل درکسلر-اسماليDrexler-Smalley debate خوانده ميشود، و برروي موضوع اسمبلي مولوکوليmolecular assembly متمرکز است. اريک درکسلرEric Drexler بيست سال پيش ننوتکنولوژي را بنيانگذاري کرد، و رئيس هيئت مديره موسسه فورسايت است. ريچارد اسمالي از برندگان جايزه نوبل در شيمي و محقق ننوتکنولوژي در 10 سال گذشته بوده است، و بر روي امکانات کاربردي ننوتوب کربنيcarbon nanotubes کار کرده است.
جالب است که يکي از برجسته ترين نظريه پردازان عصر ما، که از شخصيت هاي دانش هوش مصنوعي است، يعني ري کورزويل Ray Kurzweil، اين جدل درکسلر-اسمالي را با دقت مورد خطاب قرار داده است. مقاله کورزويل شرح جز به جز تکنيکي اين جدل است، و او به شکل علمي نشان ميدهد که چرا مهم است که از ديدگاه درکسلر حمايت شود.
به نظر من، جدل درکسلر-اسمالي، اهميتي در فراسوي تعلقات عرصه هاي ويژه تحقيقاتي آن ها دارد، نظير بحث هاي مشابه 20 سال پيش در عرصه هوش مصنوعي، وقتيکه از سوئي مکارتيMcCarthy و مينسکيMinsky معتقد بودند هوش مصنوعي امکان پذير است، و از سوي ديگر، کساني نظير درايفوسDreyfus و سرلSearle، يا امکانAI را نفي ميکردند و يا آنرا خيلي ضعيف مي ديدند. من درباره منازعات هوش مصنوعي در جاي ديگر نوشته ام.
بيست سال بعد يعني امروز، آشکار است که هوش مصنوعي امکان پذير است، اگرچه با هوش طبيعي يکي نيست، اما از بسياري جنبه ها، مثلأ براي کار کردن با مقادير زياد اطلاعات، از هوش طبيعي هم پرقدرت تر است. بنابراين واقعأ هوش *مصنوعي* است، و نه به مفهوم تحقير آميز کلمه. به همينگونه الماس مصنوعي ننوتک ميتواند يک آفرينش جديد باشد، حتي بهتر از اصل، چه از نظر زيبائي، چه از نظر دوام، و يا از لحاظ خواص ديگر.
***
آيا کشورهاي توسعه نيافته بايستي به اين موضوع فکر کنند؟ آنچه که در اين منازعات مهم است اين است که اگر مردم اين نظر را به پذيرند که خلق مجدد جهان غير ممکن است، آنچه که مخالفين ننوتکنولوژي تبليغ ميکنند، ممکن است که ما يک فرصت تاريخي را از دست بدهيم، فرصتي که ميتواند از انقلاب کامپيوتري 20 سال گذشته نيز مهمتر باشد.
ممکن است به پرسيد که اين جدل چه اهميتي براي کشورهاي توسعه نيافته نظير ايران دارد، و اينکه چرا روشنفکران ايراني بايستي اصلأ نگران اين موضوع بوده و در اين رابطه به خود زحمت دهند؟ همانگونه که سالها پيش، براي بسيارنياز ورود به منازعات هوش مصنوعي و جامعه فراصنعتي مايه شگفتي بود، وقتي که حتي جامعه صنعتي نيز به سختي در ايران توسعه يافته است. اما امروز، همه به اهميت کامپيوتر، اينترنت و اقتصاد گلوبال براي ايران اذعان دارند، و اينکه چرا موضوعاتي نظير ملحق شدن به سازمان جهاني تجارتWTO اهميت بسيار زيادي براي ايران حال و اينده ايران دارد، وحتي بسياري از روشنفکران ايران هم اکنون در اين تلاش ها فعال هستند.
به همينگونه ننوتکنولوژي ميتواند مهمترين تکنولوژي اي باشد که حتي سلول هاي سوختيfuel cells تازه خلق کند، و به عصر نفت پايان دهد، و نه تنها بر اقتصاد کشورهاي توليد کننده نفت نظير ايران، تأثير جدي بگذارد، بلکه کل توليد صنعتي در سطح جهاني، که بر توليد انرژي استوار است را دگرگون کند، و تأثير جدي بر فقر و ثروت در هر نقطه جهان بگذارد.
و هيچ دليلي ندارد که دانشمندان کشوري نظير ايران در توسعه ننوتکنولوژي شرکت نکنند، وقتيکه اين تکنولوژي نه تنها برروي کشورهاي توسعه يافته، بلکه برروي بازده توليد جهاني در فراسوي يک مقياس بزرگ order of magnitude تأثير گذار است.
آنجه در بالا ذکر کردم دليل آن است که چرا بنظر من، دنبال کردن جدل درکسلر-اسمالي، براي روشنفکران ايران مهم است.
***
اسمبلي مولوکوليMolecular Assembly چيست؟ اولين بروسه هاي توليدي مانوفاکتورmanu factus در پايان قرون وسطي در اروپاي اواخر سالهاي 1500 شکل گرفتند. اين توليد عبارت بود از ساختن اشيأ از مواد اوليه با دست يا با ماشين آلات به طور سيستماتيک همراه تقسيم کار. سپس اختراع ماشين بخار در قرن هجدهم، ماشين آلات متحرک را بوجود اورد، که با نيروي مهار شده توسط اين موتور ها به حرکت در ميآمدند. مانوفاکتور به کارخانه توسعه يافت، و بدينگونه سيماي کره زمين طي دويست سال بعد از آن، کاملأ دگرگون شد.
امروز ننوتکنولوژي درباره اسمبلي مولوکولي است، که نوع مينياتوري مانوفاکتور است، و ميتواند اساسأ دنيا را از نوبيآفريند، آنهم با بازدهي بهتر، و نتيجه آن نه تنها ميتواند به وابستگي به مواد خام طبيعي پايان دهد، بلکه ممکن است توسعه صنعتي را کامل کند. آنگونه که دنيل بل بخوبي نشان داده، جامعه صنعتي اساسأ عصر انرژي تمدن بشر بود، توليدي با ماشين آلات متحرک که از انرژي مهار شده استفاده ميکردند.
در نتيجه ننوتکنولوژي ميتواند بطور موفقيت آميزي مابقي توليد کشاورزي و صنعتي را کامل کند، و نه تنها از طريق حل مسأله انرژي، بلکه همچنين، از طريق افزودن هوش به موضوعات اين تمدن هاي بشري. به طور خلاصه ميتواند به تمام فعاليت هاي توليدي که در شيوه هاي توليد ماقبل صنعتي هستند کمک کند که به توليد هوشمند فراصنعتي برسند، هم آنگونه که برنامه هاي کامپيوتري هوشمند در توليدات تکنولوژي نوينhigh tech امروز به کار برده ميشوند. يعني پس از توسعه ننوتک، اينگونه توليدات هوشمند براي همه فعاليت هاي توليدي به کار خواهند رفت.
عبارات زير آنگونه ايست که کورزويل استفاده از هوش را در ننوتک توضيح ميدهد، با استفاده از اصطلاح *نرم افزار* به معني وسيع کلمه:
"هرچند پيکربندي هايconfigurations بسياري پيشنهاد شده، يک اسمبلر نوعيtypical assembler، به صورت يک واحد روي ميزي توصيف شده، که ميتواند هر محصولي که از نظر فيزيکي ممکن، و ما برايش توصيف ترم افزاري داشته باشيم را، توليد کند. محصولات ميتوانند از کامپيوتر باشند تا لباس، آثار هنري باشند تا غذاي پخته شده. محصولات بزرگتر، نظير اثاثيه، ماشين، و حتي خانه نيز ميتوانند به صورت قايسيmodular ساخته شوند، يا از طريق ساختن اسمبلرهاي بزرگتر. آنچه که از اهميت ويژه برخوردار است اسمبلري است که که ميتواند کپي خود را خلق کند. هزينه افزوده براي ساختن هر محصول فيزيکي، که شامل هزينه خود اسمبلر هم ميشود، چند پنيpennies براي هر پوند خواهد بود، اساسأ قيمت مواد خام آن. البته هزينه واقعي در ارزش اطلاعاتي خواهد بود که هر محصول را توصيف ميکند ، يعني نرم افزاري که پروسه اسمبلي را کنترل ميکند. در نتيجه هر چيز با ارزش در جهان، از جمله خود اشيأ فيزيکي، اساسأ از اطلاعات تشکيل ميشوند. ما ازامروز از چنين شرايطي چندان دور نيستيم، چرا که "محتوي اطلاعاتي" محصولات بطور سريعي به خط مجانب صد درصد ارزش آنها مماس ميشود." ري کورز.يل-جدل درکسلر-اسمالي درباره اسمبلر مولوکولي، 3 دسامبر، 2003]
عبارات بالا بيان اصل آنچيزي است که در پاراديم ننوتک براي دنيا اهميت دارد. اگر نيوتون قوانين حرکت را توصيف کرد، و در پي آن، لاپلاس بحث ميکرد که اگر شرايط اوليه جهان را داشته باشيم، با دانش قوانين نيوتون، ميتوان جهان در هر لحظه را پيش بيني کرد، ما نيز در اينجا شاهد آنيم که علم در 300 سال گذشته توصيف ساختمان اشيأ را انجام داده، و آن به اين معني است که ميشود، آنگونه که در همانجا کورزويل از سخنراني تاريخي 1959 فيزيک دان معروف فينمنFeynman نقل ميکند، در نهايت تمام طبيعت را مصنوعأ از نو "اتم به اتم" ساخت.
***
چرا نوآفريني مصنوعي مهم است؟ چه اهميتي دارد که ما آب را از دو اتم هيدرژن و يک اتم اکسيژن بسازيم؟ براي آنکه اگر مولکولهاي آب را اينگونه بسازيم، شبيه يک اسمبلي توليدي است، و ميتواند تريليون و تريليون بار ساخته شود، يعني انگونه که فينمنFeyman اشاره ميکند، اشيأ اتم به اتم ميتوانند "مانور" داده شوند، و مواد در نتيجه ميتوانند کارآراتر شوند، و با خواص دلخواه توليد شوند. بيشتر آنکه در مواردي که کمبود يا خطرات مخيط زيستي وجود دارد، مثلأ مورد نفت در دنياي کنوني، که وابستگي به سوخت فسيل از نظر محيط زيستي کشنده است، ننوتک ميتواند يک الترناتيو پاکيزه در مقياس اقتصادي موثر، ارائه کند.
همچنين اينگونه پروسه هاي مصنوعي ننوتک ميتوانند بسياري از اشتباهات که در پروسه هاي طبيعي هستند را اجتناب کنند، همانگونه که کامپيوتر در مقايسه با انسان، براي پروسه کردن مقاديرزياد اطلاعات، کمتر اشتباه ميکند. اين موضوع در پروسه هاي بيولوژيک مهم است، زمانيکه امراضي نظير سرطان نتيجه اشتباهات در عملکرد سلولها در پروسه هاي طبيعي هستند.
آيا تمام اين پيشرفت ها ميتوانند خطرات و مسائلي را هم باعث شوند؟ البته! کورزويل مثال خوبي از شبکه هاي کامپيوتري و ويروس ها ميزند که از طريق اين شبکه ها پخش ميشوند، و اشاره ميکند که ما امروز حاضر نيستيم کامپيوتر و اينترنت را به خاطر ويروس به دور بريزيم ، و به جاي بازگشت به عقب، ما دفاع در برابر ويروس را بوجود مياوريم.
البته مسدله اصلي منقديني نظير اسمالي خطرات نيستند. خطراتي نظير مسائل مکانيسم هاي خود سازself-replicating. چرا که همانگونه که همه ميدانيم خود سيستمهاي خودسازطبيعت، نظير سلولهاي انسان، مسأله کپي هاي غلط را به کرات نشان ميدهند، که دليل امراضي نظير سرطان است. و نه تنهاسرطان، بلکه تمام پروسه سالخوردگي و امراضي نظير الزايمرAlzheimer's نتيجه اشتباهات سلولهاي خود ساز طبيعت هستند. بنابراين کنترل در سيستمهاي خود ساز مصنوعي ميتوانند حتي براي حل اينگونه مسائل هم به کار روند.
به عبارت ديگر، خطرات بالا موضوع اصلي منقديني نظير اسمالي نيست. اصل بحث آنها همانند درايفوسDreyfus و بحثهاي شطرنج وي، در زمان آغازغرصه دانش هوش مصنوعيAI، است، يعني آنها بحث ميکنند که اسمبلر مولوکولي غير ممکن است، با اشاره به موضوعاتي نظير انگشتان چاق در ننوتک، که اساسأ معني اش اين است که دست روباطي که براي وصل کردن اتمها بکار ميرود، وقتي به اندازه هاي کوانتومي تزديک شويم، بخاطر تأثيرات کوانتومي عدم تعين، نميتواند آزادانه حرکت کند. اما همانگونه که کورزويل به نحو احسنت نشان ميدهد، اندازه هاي ننوتک به مراتب از اندازه هاي کوانتومي که در انها اين عدم تعين ها معني ميدهند، بزرگتر هستند، و حتي اگر چنين فاکتورهائي هم وارد شوند، و مشکل ايجاد کنند، آنها مسائلي براي حل کردن هستند، و نه براي دلسرد شدن از امکان ننوتک.
***
بالاخره من بايستي ذکر کنم که اساسأ دانشمندان در 300 سال گذشته، دنيا را با فرمولهاي مختلف توصيف کرده اند، و اگر ژنتيک يکي از علومي بوده است که از دانش براي نوآفريني بخشي از واقعيت طبيعي با کنترل قادر شده است، ننوتک ميتواند همه جهان را از نو به شکل هوشمندانه خلق کند، و ميتواند محيطي براي ابزارهاي هوشمند خلق کند که در ارتباط متقابل موثر با دنياي فيزيکي قرار گيرند، و طبيعت را به واقعيت ثروت زا براي نسل بشر مبدل کنند، و در عين حال به ما کمک کنند که به فراسوي محدوديت هاي بيولوژيک خود برويم، و با مسائلي نظير سرطان به طور موثر دست و پنجه نرم کنيم. در اين عرصه فرصت هاي بسياري براي بشريت نهفته است، و ترک اين عرصه دانش ميتواند به هر ملت و کل جهان لطمه زده و توسعه جامعه قراصنعتي در سطح جهاني را کند کند.
خلاصه آنکه ننوتکنولوژي در ارتباط تنگاتنگ با تأثير ابزار هوشمند بر روي زندگي و جهان است و ايندو پتانسيل هاي آينده را در برابر بشريت و جهان ترسيم ميکنند. من توليد فرا انسان مرکزي و عدالت و ثروت در تمدنهاي نوين را قبلأ مفصلأ بحث کرده ام و نيازي به تکرار در اين بخش نيست.
ب- آينده نگري مدرن
براي اطلاعت بيشتر درباره آينده نگري مدرن به کتاب The Future File اثر Paul Dickson که در سال 1978 نوشته شده است مراجعه کنيد، و همچنين به کتاب قديمي تر الوين تافلر تحت عنوان The Futurists که در سال 1972 نگاشته شده است.
مبحث (discourse) آينده نگري مبحث قديمي نيست. اين مبحث بعد از جنگ جهاني دوم به شکل آنچه ما آينده نگري مدرن ميشناسيم توسط آسيپ فلختايمOssip K. Flechtheim آلماني الاصل در آمريکا و برتراند دوژوونولBertrand de Jouvenel درفرانسه مطرح شده است. همانطور که در ترقي خواهي در عصر کنوني نوشته ام، قبل از اين تاريخ، آينده نگري بعنوان يخشي از مبحث (discourse) ترقي اقلأ از زمان ارسطو بطور آشکار در فلسفه غرب قابل مشاهده است. در واقع هر دو اصطلاح بشريت و ترقي، همزمان در حدود قرن دوم ميلادي بوجود آمده اند. درباره ي جنبش اجتماعي آينده نگري بعدأ بيشتر توضيح خواهم داد. اما در اينجا مرکز توجه من خود بينش آينده نگري است.
نطفه بندي اوليه جامعه صنعتي باعث شد که پتانسيل هاي عظيمي براي ساختمان جامعه آينده شکل گيرد. در نتيجه يش بيني هاي جامعه آينده به معيار مهم ترقي خواهي تبديل شد، و جامعه شناسان بسياري به بررسي ساختار جامعه آينده برخاستند. نوشته هاي ماکياولي و توماس مور در عصر رنسانس ترسيم کننده دو الگوي اصلي جامعه صنعتي آينده بودند. جامعه اي که طي چهار قرن بعد از آن صورت تحقق يافت. دو قرن بعد از اين دو، نخستين کسي که به اهميت مطالعات آينده شناسي، بعنوان يک عرصه علمي اشاره ميکند، فيلسوف وطنز نويس تواناي فرانسوي ولتر است. شايد وي بيش از هر کس ديگري به اهميت آنچه امروز آينده شناسي تحليلي خوانده ميشود، پي برده بود.
تحولات رعد آساي نيم قرن اخير و شکل گيري جامعه فراصنعتي (نگاه کنيد به کتاب آمدن جامعه فراصنعتي اثر دانيال بل) ، باعث پيدايش شرايط مشابه آغاز جامعه صنعتي در جهان شده است ، و نگرش به آينده ، بار ديگر در چارچوب جامعه ئي با پتانسيل هاي زياد، اهميتي تازه يافته است.
لازم به ياد آوري است که تنها ، جهان مورد مطالعه آينده شناسان نيست که، دنيائي متفاوت از جامعه صنعتي گذشته است، بلکه خود آينده شناسي نيز دقيق تر شده، و بسياري جنبه هاي مختلف آن، به عرصه هاي گوناگون دانش بشر تبديل شده است. ديگر اينکه در حال حاضر اين جريان فکري نسبت به جامعه فراصنعتي در حال شکل گيري، در جائي است که، جريان هاي فکري ليبرالي و سوسياليستي، در اوائل قرن هجدهم نسبت به جامعه صنعتي بودند.
معهذا بايستي ياد آوري کنم که سرعت ترقي جهان فراصنعتي، بسيار سريعتر از سرعت ترقي جهان صنعتي گذشته است، و پروسه بلوغ ديدگاه هاي جديد ممکن است فقط دو دهه طول بکشد، و نه دو قرن، که براي بلوغ جامعه صنعتي طول کشيد.
ب0-آينده نگري مدرن-انواع اصلي
نگرش يه آينده ميتواند براي پاسخ به يکي از سه سوال زير باشد:
1- چه چيزي به احتمال قوي اتفاق خواهد افتاد؟ (آينده نگري تحليليanalytic)
2- چه چيزي ميتواند در آينده اتفاق افتد؟ (آينده نگري نظريvisionary)
3- چه چيزي بايستي که اتفاق افتذ؟ (آينده نگري مشارکتيparticipatory)
در ميان آينده شناسان معروف، مطالعات جان نيزبيتJohn Naisbitt و کتاب مگاترندزMegatrends وي، بهترين نمونه آينده نگري *تحليلي* است. کارهاي باک مينستر فولر نظير کتاب راهنما براي سفينه زمينOperating Manual for Spaceship Earth نمونه خوب آينده نگري *نظري* است. و کارهاي جامعه جهان آيندهWFS و آلوين تافلر، نظير موج سوم ، نمونه خوب آينده نگري *مشارکتي* است.
ب1-آينده نگري تحليليanalytic
پاسخ به سوال اول، يعني اينکه "چه چيزي به احتمال قوي اتفاق خواهد افتاد" ، يعني آينده شناسي تحليلي، از طريق مطالعه گرايشات و روندهاي اقتصادي و اجتماعي موجود، و نيز از طريق تحقيقات علمي بدست مييايد.
مثلأ در متد *دلفيDelphi*، جمعي از متخصصين براي يک عرصه مورد نظر، مشترکأ آلترناتيو هاي مختلف را طرح ميکنند (از طريق brainstorm جمعي).
اين نوع سوأل در مورد آينده، يعني اينکه به احتمال قوي چه اتفاقي خواهد افتاد، کمتر مورد توجه متفکرين گذشته بوده است، در صورتيکه امروزه بصورت يک علم مثبت مدون مي شود، و social forecasting خواند ه ميشود، و اکثر برنامه هاي "مطالعات آينده" در دانشگاه ها، اين شاخه ي آينده شناسي را دنبال ميکنند.
مطالعات آينده يا آينده شناسي تحليلي، در چهاردهه اخير، در ارتباط با برنامه ريزي هاي دولت ها، و شرکت هاي سهامي، رشد چشمگيري کرده است. کار هاي تحقيقاتي در موسسه تحقيقات استانفوردStanford Research Institute SRI نمونه خوبي از چنين تحقيقات است.
در محدوده ي اين شاخه آينده شناسي، آينده شناسان هرچه بيشتر مدل ها و متدهاي جديد را آزمايش کرده و رشد داده اند، نظير تئوري سيستم و سيبرنتيک، که تا حدي قادر به پيش بيني برخي تغييرات کيفي آينده نيز شده اند.
مثلأ موسسه Futures Group آقاي جان نيزبيتJohn Naisbitt از متدولوژي معيني بنام context analysis براي مطالعه روند هاي اقتصادي و اجتماعي آينده جهان استفاده ميکند. به اين معني که اين متد، مقدار فضاي داده شده به موضوعات مختلف، در روزنامه هاي گوناگون در زمان ها و نقاط مختلف را، بعنوان اطلاعات استفاده ميکند، و به اين طريق رونده هائي که هنوزآشکار نبوده، و ليکن در حال شکل گيري در جامعه هستند را کشف ميکند. تحقيقات کتاب پر فروش مگاترندز وي بر اين متدولوژي استوار بود.
آخرين دستاوردهاي آينده شناسي *آنالتيک*، مطالعه نتايج آينده هاي مختلف*alternative futures* است. يعني سناريو هاي مختلف از آينده و نتايجي که هرکدام از آن ها ميتوانند در عرصه هاي مختلف زندگي ببار آورند، مطالعه ميشوند. سپس براي خنثي کردن تأثيرات ناخوشايند پيشرفت يک عرصه، بر روي عرصه هاي ديگر، برنامه ريزي ميشود. و گاه حتي اين نتايج فرعيside-effects باعث صرفنظر کردن از يک پيشرفت معين ميشود (مثلأ مطالعه نتايج محيط زيستي، ميتواند باعث اجتناب از يک توسعه معين صنعتي شود).
در برخي کشور ها نظير سوئد، حتي وزارتخانه اي براي اين نوع مطالعات آينده شناسي تأسيس کرده اند، که مطالعات آينده، براي تمام ارگان هاي دولتي و اقتصادي را، همگون کرده ( يا حتي مستقلأ انجام ميدهد). مراکز آينده شناسي در تمام کشورهاي پيشرفته، در سه دهه گذشته، رشد فراواني کرده اند.
ارزش اين نوع آينده نگري را کمتر دولت يا موسسه اقتصادي دور انديشي است، که در عرصه مورد توجه خود انکار کند. هرچند اين مطالعات در خود ممکن است آنقدر براي ترسيم ايده ال ما حائز اهميت تلقي نشوند، وليکن در ارتباط با دو شاخه ديگر آينده شناسي، نوعي آزمايش از نتايج آن ايده آل ها ميتواند تلقي شود. مجله بررسي آيندهFuture Survey ، از انتشارات جامعه جهان آينده ، بر روي آينده شناسي *تحليلي* متمرکز است.
ب2-آينده نگري نظريvisionary
دومين نوع آينده شناسي يعني آينده شناسي نظري در پاسخ به سوال "چه ميتواند انفاق افتد؟" شکل گرفته است.
اين نوع آينده شناسي قرن ها پيش از ولتر، افکار روشنفکران را بخود جذب کرده است. حتي قبل از مدينه فاضله افلاطون، طرح هاي مختلفي درباره آينده ، در متون مذهبي و فلسفي ارائه شده اند.
اين نوع آينده نگري بيشتر هنر است تا علم، و شايد بهترين نمونه آن هم کتاب جمهوريت افلاطون باشد، که قرن ها بر افکار بشريت تأثير گذاشته است (نگاه کنيد به کتاب جامعه باز کارل پاپر براي نقد بسيار عميق جمهوريت افلاطون). همچنين کتاب پرنس ماکياولي، نمونه ديگري از اين نوع آينده نگري است. بنظر من حتي کتاب سوسياليسم از تخيل تا علم فردريک انگلس، بايستي از اينگونه هنر تلقي شود تا يک اثر علمي.
علت هم اين است که عرصه آينده شناسي نظري و ترسيم دورنماهايvisions مختلف آينده، اصلأ نميتواند موضوع علم باشد، و فراسوي آن است، هر چند از علم ميتواند استفاده کند. مثلأ آينده شناسي تحليلي ميتواند براي آزمايش نظريات طرح شده در آينده شناسي نظري بکار رود، اما خود آينده شناسي *نظري* بيشتر هنر است تا علم.
در زمينه ي آينده نگري *نظري* دو گرايش اصلي در تاريخ وجود داشته است:
1- گرايش اول در آينده نگري نظري، مدل مذهب يهود است، که يک تصوير رويائي عصر طلائي در ايتداي خلقت را ارائه ميکند، و هدف بشريت را رسيدن مجدد به همان بهشت گمشده برين، که يک بار بشريت از آن رانده شده، اعلام ميکند.
اين الگو حتي در مارکسيسم تا حدودي بکار برده شده است. به اين معني که در مدل مارکسيستي، جامعه بي طبقه اوليه بشريت، از طريق جامعه طبقاتي نفي شده است، و بعدأ در آينده، پس از نفي جامعه طبقاتي، يک جامعه بي طبقه در سطح بالاتري، که شکل تکامل يافته کمونيسم اوليه است، شکل ميگيرد. يعني بجاي حرکت دوراني مذهب يهود، حرکتي مخروطي شکل (نظير مارپيچ هگلي) ارائه شده است.
ويژگي مهم اين مدل در اين خصوصيت نهفته است که، به نوعي طرح و نقشه قبلي در جهان اعتقاد دارد. يعني نقشه آينده، در گذشته کشيده شده است. حالا بندگان خاطي ميتوانند گوشه هائي از اين نقشه و طرح از پيش موجود را در يابند، يا بر مبناي برخي از سيستم هاي اعتقادي، افراد غير معتقد يا غيرروحاني، ممکن است هيچگاه واجد شرايط لازم براي دانستن اين طرح و نقشه از پيش نوشته شده نشوند، و لياقت درک آن را بدست نياورند.
قائل شدن به اين نوع عليت از پيش مقدر شده (در اصطلاح فلسفي *علت غائي*)، که در آن معلول بر علت تقدم دارد، نه تنها به مسائلي در زمينه آزادي اراده، در بسياري مکاتيب مذهبي و فلسفي دامن زده است، بلکه اين ديدگاه يک ضعف آشکار ديگر را همواره با خود حمل ميکرده است. مشکل اين است که اين بينش ترسيم آينده را نه در ارزيابي دستاوردهاي گذشته، يا در ارزيابي جهان حاضر با بکار گيري عقل و دانش، بلکه از طريق اعتقاد به اصول اعلام شده توسط پيغمبران و مصلحين اجتماعي مي بيند.
به عبارت ديگر، در اين بينش، دورنماي آينده به صورت يک ايده آل و آرزو بيان نميشود، تا ديگران بتوانند با آن موافقت يا مخالفت کنند، بلکه تصوير آينده، بصورت وحي منزل ارائه ميشود، که براي همه زمانها و همه مکانها اعلام ميشود. در نتيجه طرفداري يا مخالفت با اين مدل ها، مثلأ در مکاتيب فکري نظير کالت هاي معاد نگر apocalyptic cults، گاهي شکل بسيار فناتيک مذهبي بخود ميگيرد.
بايستي خاطر نشان کنم که، همه تفسير هاي مذهبي فناتيک نيستند، و همه نقطه نظرهاي لامذهب نيز آزاديخواه نيستند. بسياري از ديدگاه هاي ملحدانه نيز، به اين نوع فناتيسم دچارند، و گاهي از نظرات مذهبي مشابه نيز فناتيک ترند.
2- دومين گرايش در آينده شناسي نظري در نوشته هاي ارسطو و پس از وي در آثار لوکريتوسLucretius، متفکر رومي سالهاي 99 تا 55 قبل از ميلاد، قابل مشاهده است.
اين نوع آينده شناسي نظري، آينده را بصورت تکامل واقعيت هاي عيني موجود مي بيند، که بوسيله هدفي جدا از اين واقعيات، که از پيش فرض شده باشد، قابل تبيين نيست، و تنها با فرض عدم تعين، بمعني محدود کلمه، گفتار درباره ي آينده براي اين گرايش دوم آينده شناسي نظري، مفهوم مييابد.
ارسطو در کتاب پنجم متافيزيک خود، تکيه بر *علت غائي* دارد، و در نتيجه در آنجا بيشتر تلئولوژيکteleological است. همچنين در بيشتر آثار بيولوژيک خود، و مفهوم اننلخيentelechy در آن آثار، از علت موثرefficient فاصله گرفته، و بر علت غائي تکيه دارد. اما بنظر من، اساسأ بيشتر نوشته ها و ديدگاه عمومي ارسطو، ديدگاهي غير تلئولوژيکnon-teleological است، و وي از نظريه اي تکاملي از آينده دفاع کرده است.
لازم به ياد آوري است که دنبال کردن گرايش *دوم* در آينده نگري نظري، در موقع پاسخ به سوأل "چه در آينده ميتواند اتفاق افتد؟" لزومأ به ارزيابي علمي روند ها و شرايط حاضر محدود نيست، و اگر بود، آينده نگري نظري به آينده شناسي تحليلي تقليل مييافت.
در گرايش دوم آينده شناسي نظري، با استفاده از عقل و راسيوناليسم، و با درس گيري از دستاورد هاي گذشته، امکانات آينده هاي گوناگون حدس زده ميشود، که لزومأ نتيجه روندهاي فوري يا کنوني نيستند.
بنابراين گرايش دوم آينده شناسي نظري از آينده شناسي تحليلي کماکان متفاوت است، زيرا آينده شناسي تحليلي، اضافه بر عيني بودن objectiveness، اساسأ بر روي روند ها و تقدم هاي *موجود* تکيه دارد، در صورتيکه گرايش دوم آينده شناسي نظري، ممکن است يک انتخاب از آينده را بعنوان ايده آل آينده طرح کند، در صورتيکه آن تصوير در واقعيت، ممکن است روند قدرتمندي در آينده قابل تصور، نباشد.
بنظر من گرايش دوم آينده شناسي نظري، هر چند علمي تر بنظر ميرسد، اما در عين حال همين حقيقت، ضعفي بزرگ براي اين گرايش است. عنصر خيال در هنر و مذهب، کيفيت خلاق قدرتمندي دارد، و آن عنصر بسياري اوقات در تاريخ، باعث شروع روند ها و نهادهاي نويني در جامعه شده است، که در بسياري موارد، اشکال برتر اجتماعي را رشد داده اند، که بر تکامل روندها و نهادهاي موجود رجحان داشته اند.
البته مانند آنارشيستها (لطفأ به مقاله من درباره آنارشيسم رجوع کنيد) ، نبايد تکامل همه ي نهادها و روند هاي موجود را "سنتي"، و در نتيجه "بد" قلمداد کرد، و هر آنچه نهاد نوين است را ستود. اگر ستودني در کار باشد، شايد نهادهاي آزمايش شده چندين هزار ساله بيشتر قابل ستايش باشند، تا نهادهاي نويني که چه بسا ممکن است نهادهاي مضري باشند، و زمان لازم باشد تا مضرات فرعيside-effects خود را نشان دهند.
مثلأ مضرات نهاد قديمي کليسا را همه ميدانستند، و ليکن مضرات احزاب نويني نظير حزب نازي را کسي نميدانست، وقتي آن حزب از ستون هاي قدرت در آلمان بالا ميرفت، و تجربه ناگوار قتل عام ها و کوره هاي آدم سوزي جنگ دوم خهاني لازم بود، تا مردم اين شر تازه در اروپا را درک کنند.
به موضوع دو گرايش آينده نگري نظري بر گردم. بايستي ياد آور شوم که اگر عنصر خيال بدرستي درک شود، و با احتياط از آن سود جسته شود، گرايش دوم آينده شناسي نظري ميتواند تکميل شود، تا ثمر بخش تر گردد. بنظر من وجود اتوپي در آينده شناسي نظري، لزومأ بمعني آن نيست که يک مکتب فکري به گرايش اول آينده نگري نظري تعلق دارد.
در نتيجه طرح مدينه فاضله در آينده شناسي نظري، بمثابه ايده ال جامعه کنوني، بيان گرايش اول نيست. ايده ال اتوپيک به معني سرنوشت ابدي نيست، و ممکن است که فقط ايده ال اجتماعي براي جامعه کنوني باشد، و نه آنچه مدينه فاضله در گرايش اول فرض ميشود، که طرحي از پيش تعيين شده است. شايد بتوان گفت که آينده شناسي نظري، در نوشته هاي کساني نظير فردريک انگلس ترکيبي از هردو گرايش را بيان ميکند.
ب3-آينده نگري مشارکتيparticipatory
سومين نوع آينده نگري، يعني آينده نگري *مشارکتي*، با پاسخ به سوال "چه چيزي بايستي اتفاق افتد؟" مشخص ميشود.
اين دسته از آينده شناسان، در واقع در اعمال و برنامه شان، در يک يا چند عرصه زندگي، مشخصأ آينده معيني را در نظر دارند، مثلأ آموزش و پرورش، و به اين معني آگاهانه در شکل گيري آينده مشارکت ميکنند. آنها عمل خود را بر روي دستيابي به نتايجي که در طرح خود دارند، متمرکز ميکنند. اگر براي بقيه مردم، تصاوير و انتظاراتشان از آينده، بطور ناخود آگاه، باعث شرکتشان در ساختن آينده ميشود، براي کساني که به آينده شناسي مشارکتي باور دارند، اين عمل براي خلق آينده، اگاهانه صورت ميگيرد.
پس براي اين دسته از آينده نگرها ، موضوع پيدايش و شکل گيري *آينده هاي متفاوت*، اهميت عملي مييابد، و فقط به آينده شناسي تحليلي و نظري محدود نميشود. هرجند آينده شناسي مشارکتي لزومأ نوع هاي ديگر آينده شناسي را شامل نميشود، اما اين آينده نگر ها، تصميم هاي خود را بر مبناي ايده الهاي خود از آينده اتخاذ ميکنند، تا معلوم کنند که "چه چيزي *بايستي* اتفاق افتد، و عملأ از آن برنامه هاي اجتماعي، براي رسيدن سريع تر و بهتر به ايده آل هاي خود پشتيباني ميکنند.
مثلأ يک نمونه خوب از عملکرد آينده نگري مشارکتي در فعاليت براي طرح رأي مستقيم 13 Proposition در کاليفرنياي امريکا بود. براي توضيح مبسوط در اين باره، به کتاب آلوين تافلر تحت عنوان موج سوم مراجعه کنيد.
از دير باز، سومين شکل آينده نگري، يعني آينده شناسي مشارکتي، در ميان فلاسفه سياست، بيش از ديگر متفکرين، موضوع توجه بوده است. موضوعات اخلاق و حقوق در اين عرصه ي آينده نگري اهميت مييابند، چرا که ارزش ها و ترجيح هاي اجتماعي، در هر قدم عملي اين نوع آينده شناسي، تعيين کننده است.
به همين سبب فلاسفه سياست، از افلاطون تا جان لاک، به اين موضوعات اخلاق و حقوق، توجه بسيار خاصي مبذول کرده اند. در واقع بدون تفکيک سوأل "چه ميتواند باشد"، از سوأل "چه بايستي باشد"، تفکيکي که در فلسفه کانت تأکيد شده، اين عرصه آينده نگري بي معني ميشود.
حتي فعالين اجتماعي مارکسيست -لنينيست، با وجود مخالفت با کانت، قادر نبودند مبناي تئوريک کوششهاي خود را، بدون قبول مشروعيت تفکيک دو سوأل فوق الذکردر ايدئولوژي خود، توضيح دهند. البته کماکان پاسخ آنها اين است که به اصطلاح در "تحليل نهائي" تفکيکي وجود ندارد!
يکي از بهترين نمونه هاي آينده شناسي مشارکتي در عصر مدرن، مانيفست کندورسه و نسخه تکامل يافته آن، مانيفست مارکس و انگلس، و بالاخره برنامه هاي حد اقل و حد اکثر احزاب کمونيست بوده است.
امروزه، آينده شناسان، به حاي اصطلاح برنامه حداقل و حد اکثر، از اصطلاح برنامه دراز مدت، ميان مدت، و کوتاه مدت استفاده ميکنند، و آنها همچنين برنامه هاي خود را از نظر جغرافيائي به محلي، کشوري، منطقه اي، و جهاني تقسيم ميکنند.
در عرصه آينده نگري مشارکتي، موضوع آينده شناسي فقط با رونده هاي عمومي موجود تبيين نميشود، و يا به ايده آل هاي شرکت کنندگان محدود نميشود. در اين عرصه، آينده متقابلأ با ارزش هاي فرهنگي، اخلاقي، اجتماعي، حقوقي، و سياسي، در محيط محلي و جهاني خود ارتباط مييابد ، و به عبارتي در اين نوع آينده نگري، *آينده* ارزش خود را، در تبديل شدنش به*حال* مييابد.
ب4-نتيجه گيري
با شرح مختصر بالا، تا حدي با هر سه نوع آينده شناسي آاشنا شديم و دريافتيم که چگونه آينده نگري، از ايده پيشرفت جدائي ناپذير است. در واقع شکل گيري تمدن هاي نوين فراصنعتي در جهان، نياز توجه به توسعه ي هر سه نوع آينده شناسي را افزايش داده است.
توسعه توع اول آينده شناسي، آينده نگري تحليلي (آناليتيک)، توجه اصلي آينده نگر ها در چهار دهه گذشته بوده است، و کماکان موضوع اصلي مورد نظر آنها است، و در موسسات آکادميک محصور است.
نوع دوم آينده نگري، يعني آينده نگري نظري (visionary)، در عصر ما، بيشتر از طرف نويسندگان داستان هاي تخيلي، نظير ايساک آسيموف، آرتور کلارک، و جين رودنبري، دنبال شده است. همچنين نويسندگاني نظير ژرارد اونيل Gerard O'Neil ، در کتاب 2081، بر روي توسعه کولوني هاي فضائي تأکيد دارد، و بينش هاي ارزشمندي از انتخاب هاي آينده نسل بشر را ارائه ميدهد.
شايان توجه است که براي نويسندگان داستان هاي تخيلي عصر ما، بيشتر شرايط و نوع توليد قابل تغيير فرض ميشود تا مناسبات اجتماعي. حتي سريال "نسل بعدNext Generation" از مجموعه Star Trek ، در ديدش از روابط اجتماعي، چندان با دنياي زمان ما متفاوت نيست، در صورتيکه پندار و ابتکار در زمينه تغييرات تکنولوژيک آينده در آن فراوان است.
در مقايسه، در آثار نويسندگان تخيل گراي گذشته نظير فوريه، توليد اساسأ ثابت فرض شده است، و درباره توليد فرا سوي توليد کارخانه اي حتي خيال پردازي هم نشده بود، امابعوض آلترناتيو مناسبات اجتماعي در مرکز توجه اتوپي هاي گذشته بود.
به هر حال نوع دوم آينده شناسي، يعني آينده نگري نظري، در نوشته هاي دو شخصيت مهم جنبش آينده نگري، يعني باک مينستر فولرBuckminster Fuller و ژرارد اونيلGerard O'Neil مورد توجه قرار گرفته است. بايستي اضافه کنم که افق هاي ترسيم شده، فاصله چنداني با فلاسفه گذشته، نظير افلاطون و جان لاک، ندارد.
بالاخره اين که نوع سوم آينده شناسي، يعني آينده شناسي مشارکتي (participatory ) ، بر عکس دوران انقلاب صنعتي، اساسأ به عرصه سياست محدود نبوده، و در عرصه هاي مختلف زندگي، نظير تعليم و تربيت، بهداشت، و ارتباطات جمعي، در ميان فعالين فيوچريست، اهميت يافته است. نگاهي به برنامه هاي کانال هاي تلويزيوني PBS ، اين حقيقت بالا را بخوبي نشان ميدهد.
و در پايان، نيازي به تکرار نيست، که گرچه آينده نگري و انديشه خردگرا، مفاهيم جديدي را نسبت به گذشته با خود حمل ميکنند، اما کماکان هر دو، از انديشه ترقي و پيشرفت غير قابل تفکيک هستند.
ج- پلاتفرم حزب آينده نگر
من اين پلاتفرم پيشنهادي براي ايجاد حزب آينده نگر ايران را در ژوئيه 2001 توشتم، و مقدمه من به متن فارسي توضيحي بود براي اينکه چرا ايجاد حزبي، با چنين پلاتفرمي، براي توسعه آينده ايران اهميت کليدي دارد. اين پلاتفرم آينده نگرانه برنامه پيشنهادي براي حزب آينده نگر ايران است. هدف از اين طرح، دستيابى به اصول و خط مشى هاى دموكراتيک و آينده نگرانه در عرصه هاىمختلف سياسى، اجتماعى، واقتصادى براى ايران، و زندگى ايرانيان است. با اينکه حزب آينده نگر، استقلال سياسي و هويت انتخاباتى خود را حفظ ميکند، ليكن اين خط مشى ابدأ بمعناى عدم ايجاد اثتلاف و اتحاد با احزاب و سازمانهاى ديگر نيست.
عرصه سياست
دولت قدرال: هدف حزب آينده نگر در اين عرصه، شكل دادن به عدم تمركز دموكراتيک و تجديد ساختمان سياسى كشور ايران، به شكل يك جمهورى فدرال است. در واقع ايجاد يک جمهورى فدرال در ايران تنها راه دموكراتيک جلوگيرى كننده ازپاره پاره شدن ايران و اجتناب از دچار شدن به سرنوشتى نظير كشور سابق يوگسلاوى مى باشد. فدراليسم بويژه به مناطقى چون آذربايجان و كردستان و بلوچستان ايران كمک مى كند تا بطور عادلانه ترى در چارچوب كل ايران، به نيازهاى قومى و فرهنگى خود دستيابى ييدا كنند. سياست خارجى و دفاع ملى در عرصه دولت فدرال خواهد بود، و اجراى طرح هاى فرهنگى و اقتصادى از طريق دولت ايالتى انجام خواهد شد.
انتخابات محلي: شكل دادن به انتخابات محلى در سطح شهرهاى بزرگ اصلى ايران، استان ها، و شهرهاى كوچک، براى انتخابات مقامات محلى، نظير انتخاب مقام شهردار، اهميت ويژه اى جهت گسترش فدراليسم در ايران دارد. تعيين جزثيات مقامات انتخابى، و همعنين اختيارات محلى، در زمينه ى مقررات شهرى، نظير مقررات راهنمايى و رانندگى، در راستاى ايجاد سيستمى است كه همه چيز از مركز كنترل نشود، و به عبارت ديگر هدف، عدم تمركز قدرت در جمهورى فدرال ايران است .
طرح انتخاب از طريق رأي مستقيم Ballot Initiatives: اين طرح يك مكانيسم جديد دموكراتيک در كشورهاى پيشرفته غربى مى باشد، كه اجازه مى دهد مردم بطورمستقيم، در مورد بعضى قوانين يا موضوعات معين، نظير غيرقانونى كردن سيگار در رستوران ها، تصميم بگيرند، وبدين طريق فراسوى سيستم دموكراسى نمايندگان پيش بروند. اينگونه طرح ها، با تعداد معينى امضاء كه حداقل امضاء لازم است، در دوره هاى راى گيرى مختلف، موضوع مورد راى را، جهت راى گيريِ ، در اختيار عامه ى مردم قرار مى دهند. بدينوسيله دموكراسى مشاركتى در كشور شكل مى گيرد.
جمهورى سكولار: يک جمهورى سكولار غيرمذهبىمىبايست جانشين رژم جمهوري اسلامي شود. الغاي آپارتايد مذهبى و تثوكراسى اسلامى در ايران، و حمايت از جدائي کامل مذهب و سياست. اين جمهورى مى بايست كه تمام قوانين آزار و اذيت عليه منكران مذهب، و قوانين قصاص اسلامى نظير سنگسار، و قطع عضو را لغو کند. جمهورى سكولار تضمين قوانين مدنى و لغو قوانين مذهبى را سر لوحه ى مسثوليت خود قرارداده، و قوه ى قضاثيه را از كنترل روحانيون خارج مى سازد.
آزادي احزاب سياسي: آزادى احزاب در واقع مهمترين اصل لازم در براى تضمين انتخابات واقعى در جامعه مى باشد. همه ى احزاب مى بايست بتوانند آزادانه در اماكن عمومى اجتماع كرده ، و افكار و برنامه هاى خود را به مردم اراثه داده، و به بحث بگذارند. اين احزاب بايد همچنين بتوانند انتخابات ميان دوره اى، جهت تعيين كانديداها و پلاتفرم هاىمختلف درون حزب خود را - آنهم بدون دخالت دولت و شوراى نگهبان - برگزار كنند. دستگاه سانسور شوراى نگهبان مى بايست كاملأ از بين برود، و وزارت كشور موظف است تا حقوق همه ى كانديداهاى احزاب گوناگون، براىانتخابات هاى عمومى را، تضمين کند.
مجلس: مجلس يا پارلمان ايران يك نهاد مستقل مقننه براى كشور است كه تضمين كننده ى دموكراسى نمايندگان مردم و عامه مى باشد. انتخابات براى اين پارلمان مى بايست همراه با آزادى كامل همه ى احزاب و كانديداهاى مختلف صرفنظر از نظريات فلسفى و مذهبى آنها باشد.
كتترل و تعادل دموكراتيک: کنترل و تعادل قدرت در شاخه هاى مختلف قدرت ( قوه ى قضاثيه و مجريه و مقننه )، بهترين تضمين دموكراسى براى تامين آزادى و عدالت مى باشد، و آن چيزى است كه چگونگى اجراى سيستم قدرت در يك نظام دموكراتيك را، از يك سيستم استبدادى جدا مى سازد. توجه به قوانين واقعى دفاع از اقليت ها در جامعه، و ايجاد مكانيسم هاى مختلف كنترل و تعادل قدرت، مهمترين اصول قانون اساسى براى تضمين آزادى در آينده ى جامعه ى ايران مى باشند. اين امر نبايد بمعنى بزرگ كردن بى دليل سازمان دولتى تلقى شود، كه در اين حالت چنان بوركراسى اى، خود ناقض كنترل و تعادل است.
اعلام دارائى و فعاليت هاى تجارتى مسثولين دولتى: بمنظور جلوگيرى از فساد در بخش هاى گوناگون قواى مقننه، قضاثيه، و مقننه در جمهورى آينده ى ايران، همه ى مسثولين بالاى دولتى مى بايست فعاليت هاى اقتصادى و تجارى خود را قبل از قبول مقام دولتى براى بررسى مردم به عموم اعلام كنند.
گروه ناظر خزانه دارى فدرال: جهت نطارت بر نرخ ارز، تورم، نرخ سود، سرمايه ى بانک ها و كنترل سلامت اقتصادى كل اقتصاد كشور، مى بايست در جمهورى فدرال ايران گروه ناظر خزانه داري فدرال تشكيل شود. اين گروه مى بايست از قواى سه گانه مقننه قضاثيه و مجريه، مستقل بوده، و رثيس آن نيز بايد در برابر هر سه قوه پاسخگو باشد. رئيس خزانه دارى فدرال مى بايست در جلسات مجلس حضور يافته، و سياست هاى خود را براى نمايندگان مردم توضيح داده، و به پرسش هاى احتمالى نمايندگان مجلس پاسخ بدهد.
سياست خارجي: دولت جمهورى فدرال آينده مى بايست در عرصه ى سياست خارجى روش پروفشوناليسم ( حرفه اى گرايى را پيشه ى خود ساخته، و از سيستم هاى فثودالى قول و قرار در سياست خارجى اجتناب ورزد. همچنين مى بايست كه با روش پروفشنال ( حرفه اى ) از ايران دفاع كرده، و در عين حال نياز مشاركت كامل در اقتصاد جهانى را سرلوحه ى رهنمودهاى تصميم گيرى هاى خود قرار دهد.
حقوق بشر: حزب آينده نگر ايران مى بايست فعالانه از سازمان هاى حقوق بشر كه براى منشور حقوق بشر مبارزه مى كنند پشتيبانى كند، و در روابط داخلى و خارجى خود، معيار حقوق بشر را ملاك ارزشى روابط بين انسان ها و ملل تلقى نمايد، و نيز در راستاي احقاق اين حقوق براى آحاد مردم گام گذارد.
حق جدائي علني از حزب: حزب آينده نگر ايران در عين كوشش جهت عضو گيرى، و ضمن تأکيد برمسثول بودن اعضاء در مقابل برنامه ى حزب، مي بايست در عين حال مدافع حق هر عضو براى جدايى علنى از حزب باشد. بعبارت ديگر خروج از حزب بايستى كاملأ آزاد بوده، و هيچگونه ترس و تهديدى براى اعضاء بخاطركناره گرفتن از حزب وجود نداشته باشد.
حقوق فردي: حزب از توسعه و پشتيبانى كامل حقوق فردى براى همه ى انسانها، بدون هيچگونه تبعيضى دفاع كرده، و كوشش هر فرد براى دنبال كردن خوشبختى را، كاملا محترم مى شمارد، و آن را بمثابه حق انسانى مبناى قوانين اجتماعى مى داند.
مجازات اعدام: حزب براي الغاي شکنجه و الغاي مجازات اعدام براي همه انسانها مباررزه ميکند.
محيط زيست: حزب آينده نگر از خط مشى ها و سياست هايى كه از نظر اكولوژى و محيط زيست با محتوا هستند حمايت مي كند، حتي اگر در بعضى اوقات، اين سياست ها از نظر مالى، منافع فورى مادى به همراه نداشته باشند. البته اين موضع بمعنى بى توجهى كامل به نيازهاى اقتصادى جامعه نخواهد بود.
لغو نطام وظيفه اجباري: ترويج لغو سربازي اجبارى، و استفاده از كادرهاى نظامى حقوق بگير يراى هر گونه نياز نظامى جامعه.
مسائل جدبد اخلاقى: حزب آينده نگر ايران عدم دخالت دولت در موضوعات اخلاقى نوينى كه در نتيجه بعضى پيشرفت هاي تكنولوژيک، در ارتباط با بدن انسان پيش آمده را، ترويج مى كند. از جمله خودكشىآگاهانه Euthanasia که بعلت درد زياد خواسته شود، تغييرجنسيت، بانک اسپرم، مادرهاى سروگيتSurrogate كه فرزند زوج ديگرى را در رحم خود پرورش دهند، و يا موضوعات مربوط به سقط جنين، كنترل بارورى، و استفاده از اجزاء بدن انتقالى نظير كليه و قلب. در همه ى اين زمينه ها، در صورت بودن اختلاف، دادگاه ها از نظرات موافق و مخالف متخصصين استفاده كرده ، و بدينگونه به قضاوت عادلانه دستيابى خواهند كرد، وليكن حزب در رابطه باتكامل تكنولوژيک و ارتباط با دولت، تا حد امكان عدم دخالت دولت در اين عرصه ها را رهنمود خود مى كند.
زنان: نشويق مشاركت زنان در تمام عرصه هاى زندگى ايران و ايرانيان، و در تمام سطوح، خواهان از بين بردن موانع مذهبى، قانونى، وسنتي، كه جلوگيرنده شركت كامل زنان در عرصه هاى سياسى، اجتماعى، و اقتصادى ايران هستند، مى باشد. زنان نقش بسيار پراهميتى در اقتصاد هاى فراصنعتى ايفا مى كنند، و آنان مى توانند پيشقراول توسعه ايران به يک جامعه اطلاعاتى فراصنعتى باشند.
اقليت هاى ملي، قومى و مذهبى: حزب آينده نگر ايران جهت تامين نيازهاى ملى، قومى و مذهبى اقليت هايى كه در درون جمهورى فدرال ايران زندگى مىكنند، از گسترش ارگان هاى محلى و ايالتى در كشور كاملأ پشتيبانى مى كند.
رسانه هاى عمومى: حزب از استقلال كامل رسانه هاى عمومى و عدم دخالت دولت در كار اين رسانه ها و تضمين آزادى مطبوعات دفاع مىكند. حزب همچنين خودكفايى و خصوصى بودن راديو، تلويزيون، روزنامه ها، خبرگزاري هاى اينترنتى، و ساير رسانه هاي عمومي را تشويق ومورد حمايت قرار ميدهد.
عدالت اجتماعى و مدد كارى اجتماعى: حزب آينده نگر ايران ديدگاه عاميانه ى سود و پول مركز بينى از مردم و جهان را رد كرده، و از جنبشى كه توسعه دهنده ى منفعت شخصى روشنبينانه از فرد، مؤسسات تجارى، و دولت است، دفاع ميکند. اين همان نظريه ى فيلسوف معروف جان رالز است که به حد اکثر رساندن حداقل اجتماعي را بعنوان طرح عدالت اجتماعي ارائه کرده است. حزب همچنين از برنامه هاى مددكاى اجتماعى، كه از سرمايه گذارى در عرصه هاى تكنيكى نوين، همراه بازپرداخت بيمه بيكارى و تامين بهداشت و آموزش رايگان است، كاملا يشتيباني مي كند، گرچه در عين حال، آزادى مؤسسات خصوصي جهت نأمين اين خدمات را لازم مى داند.
عرصه آموزش و فرهنگ
احترام به حيات: حزب ديدگاه ستايش از زندگى دراشكال گوناگون و همه ى ارتباطات متقابل آنرا ترويج مى كند.
آموزش سكولار(لائيک): حزب آينده نگر ايران مخالف هر گونه ترويج مذهبى يا ايده ثولوژيكى در مدارس عمومى مى باشد.
عدم خشونت: حزب عدم خشونت در زمينه هاى فردى و سياسى را تروبج مى كند، و از صلح و دموكراسى در كلاس درس، و محل كار، و در عرصه ى سياسى پشتيبانى مى كند، و در ابعاد احساسى و معنوي، حيات را نيز در كنار عرصه هاى فكرى و جسمى مورد توجه خود قرار مى دهد.
صلح: حزب آينده نگر ايران با هر گونه استبداد، جنگ، بى عدالتى، و تجاوز مخالفت كرده ، و مى كوشد تا بر احساس ناخود آگاه فرار يا جنگ در بشر چيره شود، تا به اينطريق تضمين نهائي صلح پايدار در جهان را قابل دستيابى کند.
تنوع: شناخت اهميت تنوع و ترويج دستاوردهاى هر نژاد، مليت، فرهنگ، مذهب، جنسيت، تمايل جنسى، و ارزشمند ديدن فرد، جدا از اختلاف سني و اختلاف در توان هاى فردى. اينها همه موضوعاتى هستنند كه حزب سعي درجهت تامين آنها در جامعه ميکند.
خط مشى دولت در عرصه ى آموزش: جلوگيرى از هرگونه دخالت و سانسور در عرصه هاى موسيقى، هنر، فستيوال ها، و فعاليت هاى ديگر فرهنگى.
آموزش هنر: ترويج همكارى نزديك آموزگاران و هنرمندان ، جهت معرفى دانش آموزان به فرماى مختلف هنرى، با آزادى كامل از دخالت هاى دولنى و مذهبى.
ميراث فرهنگى: ترويج تحقيقات غير دولتى در زمينه هاى هنر و فرهنگ، از طريق سازمان هاى غير انتفاعى نويسندگان، هنرمندان، و موسيقيدانان، جهت كمك به جوانان در دستيابى به ريشه هاى فرهنگى و هنرى خويش.
ورزش: ترويج ايجاد مؤسسات خصوصى ورزشى، و ترغيب عدم دخالت دولت در عرصه ى ورزش ايران.
تأمل انديشمندانهmeditation: در عين پشتيبانى از جدايى فرايض مذهبى از فعاليت هاى دولتى، و ترويج كامل و بدون قيد و شرط جدايى دولت و مذهب، در جمهورى سكولار ايران، از ترويج كوشش هايى نظير تأمل انديشمندانه، كه درک مرتبط بودن همه ى هستي را گسترش ميدهد، پشتيباني ميشود.
همآهنگي مستقلانهAutonomous Synchronicity: تاكيد بر دموكرانيزه كردن همه نهادهاى بشرى، جهت دستيابى به خوشحالى فردى، و رسيدن به هماهنگى مستقلانه انسانها، بمثابه ايده آل روابط انسانها و نهادهاى اجتماعي.
واپس گرائى: مخالفت با تبليغات باصطلاح عصر نوينnew age ، كه در واقع مروج واپس گرائى قرون وسطايى هستند، و حركتى به جلو بسوى جامعه اطلاعاتي فراصنعتي را نمايندگي نميکنند، و آلترناتيوهاي ييشرو در برابر معضلات جامعه صنعتي را طرح نميکنند. حزب آينده نگر ايران تشويق به درك جديد از كل جهان، و ترويچ جرثت به مقابله با اعتقادات مذهبى و نلسفى عاميانه در باره ى مبدا و سرنوشت بشريت و جهان را، سرلوحه کوشش هاي اجتماعي خود قرار ميدهد.
نكنولوژى: استفاده از آخرين تكنولوژى هاى كامپيوتر و ارتباطات، جهت بالا بردن راندمان مدارس، در عين توجه به اهميت عامل انسانى و نقش آموزگاران در أموزش.
زبان آموزش: پشتيبانى كامل از آموزش دوزبانه در مناطق مختلف جمهورى فدرال، كه در آن مليت ها و اتوام مختلف به زبانهاى گوناگون سخن مى گويند.
عرصه بهداشت
دولت و بهداشت: ترويج دخالت حداقل در توسعه نهادهاي گوناگون مؤمسات بهداشتى، در عين پشتيبانى از برنامه هاى مددكارى اجتماعى، جهت تضمين بيمه حداقل براى همه ى مردم.
اعضاي بدن انتقالي: کمک به توسعه توليد قطعات مصنوعي بدن، تا كه بطور اساسي به اعمال وحشيانه ى گرفتن عضو بدن از زندانيان و تهيدستان پايان داده شود.
مواد مخدر: ترويج پيوستن و همكارى نزديك با مؤسسات بين المللى، كه با مشکل بين المللى مبارزه مى كنند، و نه از طريق كوشش منزوى براى حل اين معضلات در جدايى از ديگران. همچنين همكارى با سيستم آموزشى، جهت ايجاد برنامه هاى مشترك با سيستم بهداشتى در مدارس، براى پاسخگويى به اين معضل اجتماعى، بجاى كوشش بمنظور حل آن از طريق اعدام و خشونت.
کنترل جمعيت: همكارى نزديك با سيستم آموزشى و دانشگاهها جهت پاسخگوئى به معضلات حاملگى و بارورى جوانان، و همچنين براى آموزش كنترل جمعيت در درون خانواده.
تحقيقات پزشكى: ترويج شركت فعال در كوشش هاى بين المللى، براى تحقيق در عرصه هاى بيمارياى ايدز، سرطان ، الزايمر، و بيماري هاى كشنده ى ديگر.
عرصه اقتصاد
کشاورزي: ترويج كاربردهاى بيوتکنولوژي، ژنتيک و تكنولوژي هاي جديد براى مدرنيزه كردن سيستم كشاورزى ايران.
زير بناي فراصنعتي: حمايت از توسعه موسسات فراصنعتي، و از رده خارج کردن صنايع دود زاي گذشته. ترويج تکنولوژي هاي کامپيوتر، ارتباطات، ژنتيک، و ارتباطات ماهواره اى، براى ساختن زير بناى لازم جهت توسعه فراصنعتى ايران.
صندوق ملي-سهامي: ايجاد يك NGOصندوق سهامي- ملى با درآمد نفت ، و دادن يک سهم به هر ايراني، جهت تأمين سرمايه غير دولتي، براي توسعه زيربناى فراصنعتي ايران.
ارتباطات: پشتيبانى از ساختمان و گسترش شبكه فيبر نورى براى اتصال شهرهاى اصلى ايران ، و همحنين جهت ارتباط سواحل بحرخزر در شمال ، و سواحل خليج فارس در جنوب ايران ، و ايجاد اتصال سريع ارتباطات ايران به شبكه هاى جهانى.
تكنولوژي هاى مورد نياز: نمركز بر روى تكنولوژيهاي كامپيوتر، شبکه هاي اطلاعات و ارتباطات، و همچنين ننوتکنولوژي، بيو تکنولوژي، تكنولوژي انرژي خورشيدى، شعورماشينى، و فضانوردي.
انتر پرونرentrepreneur: حمايت از سرمايه گذاران نوين برروي تکنولوژي هاي جديد. انتر پرونرها ستون فقرات رشد اقتصاد هاي فرا صنعتي هستند.
صنايع سنتى: پشتيبانى از پيشرفت دادن صنايع سنتى نظير قالى بافى ، به استانداردهاى قرن بيست و يكم. اين صنايع نياز به مدرنيزه شدن دارند ، كه از طريق استفاده از آخرين نرم افزارها جهت طراحى، و وسايل مؤثرتر تكنيكى فرش بافي ، ميسر مى شود. اينگونه صنايع ، در رقابت در بازارهاى جهانى ، لطمه زيادى خورده اند ، و اين امر بدليل تكنولوژى عقب مانده ، و بازاريابى غير علمى اين صنايع مى باشد.
نبروى كار ماهر: ترويج همكارى نزديك دولت با دانشگاه ، و مراكز تحقيقاتى ، جهت ايجاد نيروى كار بسيار پيشرفته. جامعه ى فراصنعتى نياز به نيروى كار بسيار پيشرفته ، با تخصص هاى بسيار بالاى تكنيكى دارد ، و حزب آينده نگر مروج آموزش و تجديد آموزش نيروى كار ايران ، براى پاسخگويى به اين نيازهاى دنياى قرن بيست و يكم مى باشد.
بازار: مخالفت با هرگونه ارفاق دولت به بازار سنتي ايران در برابر انواع ديگر روابط مالكيت در ايران.
بازار سهام (بورس): ترويج گسترش بازار سهام بورس ايران ، به سطح بازارهاى بين المللى سهام در جهان ، و در عين حال ايجاد يک كميسيون كنترل سهام ، براي نظارت مبادلات سهام ، جهت جلوگيرى از هرگونه كلاه بردارى در بازار سهام ، و جلب اعتماد سرمايه به اين بازار.
روابط مالكيت: دولت نبايستى كه از يك شكل مالكيت در برابر اشكال ديگر آن دفاع كند، بلكه بايد در محدوده ى امكانات خود، از اعمال مالكيت دولتى جلوگيرى كند. روابط مالكيت مى تواند از مالكيت خصوصى يك مؤسسه توليد كننده ى دستگاه هاي ارتباطات گرفته ، تا مالكيت كارمندان يك شركت هواپيمايى، تا مالكيت خصوصى و غير انتفاعى يك راديو تلويزيون ، تا مالکيت فدرال يا مالكيت شهرى يك پارك و محل تفريحى را شامل شود.
قوانين آنتي تراستanti-trust: قوانين آنتي تراست براي تأمين قانونى و حمايت مصرف كنندگان، و نيز جهت تامين رقابت عادلانه مؤسسات تجارتى لازم هستند. چراكه بدون چنين قوانيني، يک شركت مى تواند موسسات اقتصادى رقيب را خريده، و قيمت هاى كاذب را به مصرف كنندگان تحميل کند.
عدالت اقتصادي: تأمين عدالت اجتماعى در هر گوشه ى جهان، حمايت از ايجاد يك بخش (سكتور ) وسيع مددكارى اجتماعى در اقتصاد حهاني را لازم ميکند، كه بتواند فعاليت هاى خلاق براى نتايج دور دست بشرى ، كه از نتايج اقتصادى فورى مالي جلو هستند را ، تامين كند. در حال حاضر اين نقش را دولت ها انجام مى دهند.
مزد حدافل براى همه: ايجاد مزد حداقل براى همه ، و تعيين مزد حداكثر براى كارمندان دولتى ، و آنان كه در مؤسسات عمومى كار مى کنند ، باستثنأ موسسات خصوصي.
بيكارى: ترويج برنامه هاى آموزشى و تجديد آموزش مورد نياز اقتصاد نوين براى بيكاران، بجاى آنكه مشاغل كاذب براى بيكاران ايجاد شود، كه اكثر اوقات ، نتيجه اى جز جلوگيرى از روند اتوماتيك شدن در اقتصاد جامعه را به بارنمياورد ، و موجب عقب ماندگى جامعه مى شود.
فقر: پشتيبانى از طرح هايى كه فعاليت اقتصادى براى نيازمندان را بوجود مياورد. حتي مؤسمسات خيريه اى كه مهارت هاي كارى جديد را ترويج ميکنند، آنگونه مؤسساتى هستند كه بهتر به فقرا براى مستقل شدن کمک ميکنند. حزب آينده نگر از اينگونه موسسات خيريه حمايت ميکند.
برنامه ربزى دولتي: برنامه ريزى دولتى ، بويژه در عرصه هاى انرژى و ارتباطات ، هنوز اهميت خاصى براي هر دولت ملى دارد. گروه برنامه ريز مى بايست در ارتباط نزديك با بخش خصوصى كار كند، تا آنكه به هدف تامين تحقيقات پايه اى و زيربنايئى براى مؤسسات كليدى خصوصى در جامعه دست يابد ، و نه آنكه دولت را به مالك مطلق اين صنايع نوين تبديل کند.
مديريت موسسات دولتي: مؤسسات دولتى نظير صنايع نفت و مس ، مى بايست سعى کنند كه بخش خصوصى و غير انتفاعي، در اين رشته ها رشد نمايد ، و نه آنكه اين رشته هاى اقتصادى را درمونوپول و انحصار خود تا ابد نگهدارند.
قانون عدم رقابت: دولت نبايستى اجازه داشته باشد كه با مؤسسات غيردولتى در عرصه هاى فرهنگى و تجارى رقابت كند.
صندوق ملي-سهامي: ساختارى كه جايگزين اقتصاد دولتى شده و شرايط مشاركت مستقيم مردم در مالكيت اجتماعى را فراهم نمايد.
سياست هاى ضد-حمايت گرايى: مخالفت با سياست هاى وارداتى و صادراتى كه بر مبناى حمايت از صنايع داخلى هستند ، و بجاى آن ، تعيين سياست هائى جهت حمايت از مصرف كنندگان در ايران. اگر صنايع داخلى نتوانند قيمت، توان و كيفيت لازمى كه مصرف كنندگان ايران طلب مى كنند را تامين كنند، نبايستى با سياست حمايت گرائى صادرات و وادرات پشتيبانى شوند. بعوض بايستى با برنامه هاى تكنيكى و علمى ، به آنها کمک شود تا به سطح عالى و همتايى با صنايع پيشرفته در سطح جهاني برسند.
صندوق ترويج صادرات: تشكيل يك صندوق مالى با تاكيد بر صادركنندگان ايرانى ، و مشاركت فعال در اقتصاد گلوبال. اين امر براى اقتصاد ايران كه تاكيد يك جانبه اى بر صدور نفت دارد بسيار حياتى است. در واقع بغير از نفت، ايران اساسأ يک کشور وارد کننده است ، و نه صادر کننده محصولات. ترويج صادرات در رشد آينده فراصنعتى ايران اهميت خاصى خواهد داشت.
تحقيقات تامين شده از طريق صنايع: ترويج تحقيقات علمى كه از طريق صنايع تامين شوند ، و نه فقط از طريق دولت. اين نوع تحقيقات از طريق صنايع ، در ايران ، بسيار ضعيف هستند ، و اين ضعف به گسترش اقتصاد فراصنعتى در بخش خصوصى لطمه خواهد زد.
علم: ترويج همكارى هاى نزديك مؤسسات علمى بين المللى با تحقيقات علمى پيشرو در ايران. قدرت ايران و ايرانيان در علوم پايه اى ، نقش برجسته ايران و ايرانيان را در جامعه فر اصنعتى تضمين مى كند.
همكاري هاى منطقه اى: پشتيبانى از شكل گيرى همكارى با دولت هائى نظير سنگاپور ، كه مى توانند به ايران جهت رسيدن سريع به جامعه فراصنعتى اطلاعاتى كمك كنند. در اقتصاد جهانى كنونى ، نزديكى جغرافيايى ، مهمترين فاكتور در شكل گيرى همكاريهاى بين المللى نيست.
سازمان اوبك: ترويج آنگونه خط مشى اى براى اوپک ، كه بتواند توسعه زيربناى فراصنعتى ايران را تسريع كند ، و به ايران جهت توسعه ى آلترناتيوهاى منابع انرژى كمك کند. هرچند سياست ايران در سازمان اوپك ، اهميت بسيار مهمى در درآمد كنونى ايران دارد و براى شركت هاى نفتى و ديگران كه از نفت سود مى جويند ، حاثز اهميت بالايى است ، وليكن ما مى بايست كوشش كنيم ، تا از سياستى پيروى كنيم ، كه همكارى بيشترى بين ايران و كشورهاى پيشرفته، جهت توسعه ى سريع تر ايران، در راستاى جامعه فراصنعتى فراهم گردد قبل از آنکه آلترناتيو کم هزينه نفت بوسيله ننو تکنولوژي يا راه هاي ديگر ساخته شود.
استراتژى توليد انرژى: پشتيبانى از كوشش هايى كه از ايران رهبري آلترناتيوهاى انرژي آينده را بسازد، و نه آنكه آنرا به رهبر صنايع كهنه ى نفت نبديل كند. منابع آلترناتيو ، نظير انرژى خورشيدى و فيوژن ، ممكن است كه امروزه از نظر اقتصادى مقرون به صرفه نباشند ، ليكن يك تحول اختراعي پايه اي در اين عرصه ها ، مى تواند تمام تعادل قدرت در عرصه انرژى را بهم بزند. همچنين مى بايست ترويج ايجاد كارخانه هاى توليد انرژى الكتريكى در نقاط مقرون به صرفه معين در ايران، و ايجاد شبكه كابل هاى ملى ولتاژ بالا مورد نظر قرار داد. سيم كشى هاى ولتار بالا در زمان حاضر ، افت خيلى كمى در فواصل طولانى دارند، و استراتژي گريد سراسري، در بيشتر نقاط جهان مقرون به صرفه تر است ، چرا که شبکه اجازه ميدهد ، توليد نيرو در نقاط مختلف ، بستگي به خرج توليد ايجاد شوند ، ولي در هر نقطه کشور قابل فروش و استفاده باشند.
ماليات: تبديل صنايع دولتى نظير نفت كه مى توانند خصوصى شوند، به مؤسسات خصوصى يا NGO، و ايجاد يك سيستم مالياتى براى اخذ ماليات از اين مؤسسات، از طريق ايجاد سيستم مالياتى تصاعدى، جهت تامين نيازهاى دولت، باعث مى شود كه دولت، كمتر به صنايع دولتى وابسته شود، و بيشتر به ماليات دهندگان وابسته گردد، و در نتيجه دولت بيشتر به مردم پاسخگو خواهد شد.
اتحاديه هاى كاركرى: پشتيبانى از اتحاديه هاى مستقل كارگرى، و مخالفت با اتحاديه هاى اجبارى دولتى.
د- حزب آينده نگر و ائتلاف هاي سياسي
اگر همه احزاب براي دستيابي به ايدهال هاي خود سخت ميکوشند تا متحديني براي خود بيابند، احزاب آينده نگر حتي قبل از شکل گيري، متحدين سياسي زيادي دارند، که در عرصه هاي گوناگون چوامع فراصنعتي در حال تولد، از ديدگاه آينده نگر ها پشتيباني ميکنند. اين واقعيت خوشنود کننده باعث شده است که فيوچريست ها ايجاد حزب سياسي مستقل را کاملأ ناديده بگيرند، آنهم در پيشرفته ترين کشور جهان يعني آمريکا، جائيکه آينده نگر ها بيشترين تاريخ موجوديت را داشته اند.
آينده نگر ها در آمريکا يا از جمهوريخواهان نظير نوت گينگريچNewt Gingrich پشتيباني کردند، تا ايده الهاي ما را در کنگره آمريکا نمايندگي کند، يا اميد به دموکراتهائي نظير ال گورAl Gore داشتيم تا ديدگاه ما را در کاخ سفيد نمايندگي کند. و ما نيروي زيادي در موسسات غير دولتيNGO، تلويزيون هاي عموميpublicTV يا انچمن هاي گوناگون اجتماعي و فرهنگي گذاشتيم، بدون ايجاد يک هويت سياسي مستقل آينده نگر. در بهترين حالت، ما عضويت خود را در جامعه جهان آينده WFS حفظ کرديم، که بزرگترين انجمن آينده نگري در جهان است. به عبارت ديگر، هيچ حزب آينده نگري در آمريکا شکل نگرفته است، و در نتيجه هيچ نماينده اي از چنين حزبي نيست که براي پلاتفرم آينده نگرانه در کنگره امريکا فعاليت کند، يا در ارگان هاي انتخابي ديگر در ايالات متحده کوشش کند، زمانيکه توسعه فراصنعتي در سيليکان ولي کاليفرنيا ضربات مهلکي را متحمل شده است.
اين موضوع تنها درمورد آمريکا صادق نيست. من جزئيات موضوع مشابهي درباره ايران را در نوشته ام تحت عنوان "چرا حزب آينده نگر براي ايران"، بحث کرده ام. آينده نگرهاي ايران عينأ فيوچريست هاي آمريکا عمل کرده اند، فعاليت در داخل جبهه ملي، يا در اتحاد هاي جديدالتأسيس براي جمهوري سکولار در ايران، و يا در موسسات غير دولتي، اما همه بدون ايجاد حضور مستقل سياسي بعنوان کوشندگان آينده نگر. متأسفانه همه اين ائتلاف ها، هرچند کوشش هاي مفيدي براي پيشرفت و دموکراسي در ايران هستند، نميتوانند اساس نيازهاي توسعه فراصنعتي را مورد توجه قرار دهند، حال چه در آمريکا، يا در ايران، يا در نقاط ديگرجهان.
***
جبهه واحد در برابر حزب سياسي چيست؟ يک جبهه واحد، چه بشکل سنت جبهه ملي و چه بشکل اتحاد هاي جديد براي جمهوري سکولار در ايران، ممکن است که با پايان بخشيدن به جمهوري اسلامي به جمهوري سکولار دست يابد، و حتي از بازگشت سلطنت جلوگيري کند واز شکل گيري جمهوري مستبدانه و مذهبي ديگري نيز ممانعت کند. معهذا آيا چنين جبهه واحدهائي، بخودي خود، بدون حضور فعال يک حزب آينده نگر در درون ائتلاف، قادرند ساختمان جامعه فراصنعتي قرن بيست و يکم را در ايران تضمين کنند، چه در زمان تغيير جمهوري اسلامي يا پس از آن؟ مطمئنأ خير! در ايران، دهها سال است که رهبري سياسي کشور ايران بزور بسوي قرون وسطي به عقب رانده شده است، و يک رهبري سياسي جديد، با تمرکز توجه خود بر يک طرح فراصنعتي، ميتواند مسير ايران را بطوربنيادي تغيير دهد تا ايران آينده نگر را شکل دهد.
يک طرح جز به جز، نظير پلاتفرم حزب آينده نگر ايران که من در سال 2001 پيشنهاد کردم، براي پيشبرد يک برنامه توسعه فراصنعتي قرن بيست و يکمي لازم است. جالب است که از زمان نوشتن پلاتفرم پيشنهادي، چندين نفر درباره اين سند نظر نوشته اند، وقتي که درباره ديدگاه هاي فراصنعتي براي احزاب سياسي در عصر ما بحث کرده اند، بدون آنکه با من آشنائي اي داشته باشند. آنها حتي مطلع نبوده اند که ديدگاه من از اين حزب، به اين معني *نيست* که چامعه فراصنعتي در ايران با تئوکرسي اسلام کنوني ساخته شود، و از نظر من، گام نخست کنار زدن اين رژيم و جايگزيني آن با يک جمهوري سکولار است. معهذا بحث آنها درباره پلاتفرم، ارزيابي هاي جالبي از تم اصلي اين سند است، يعني بحث امکان کشوري مثل ايران براي جهش بسوي آلترناتيو فراصنعتي.
تفکيک اتحادهاي جبهه واحدي و حزب آينده نگر براي آمريکا نيز صادق است هرچند نيروها متفاوت هستند، و موضوعات ائتلاف ها لزومأ نظير موضوعات در ايران نيستند. معهذا در آمريکا نيز ائتلاف هاي سياسي بخودي خود نميتوانند نيازهاي توسعه فراصنعتي را برآورده کنند.
توسعه اوليه مراکز تکنولوژي، نظير سيليکان ولي در کاليفرنياي آمريکا، بدون وجود آينده نگر ها بعنوان يک نيروي مستقل اتفاق افتاد، بخاطر آنکه هنوز مقاومت جدي موسسات ماقبل صنعتي وجود نداشت. اما گسترش بحران جامعه صنعتي تجسم خود را در کوشش هاي نمايندگان صنايع کهن يافت، که از سوبسيت هاي دولتي، براي حفظ صنايع ميرنده خود بهره ميجستند، و نه براي تقويت مراکز نوپاي فراصنعتي. در نتيجه با گذشت زمان، بيش از پيش آشکار شده است، که ائتلافهاي با جمهوريخواهان و دموکراتها، بدون حضور فعال يک حزب آينده نگر، نميتواند بطور موثر توليدات فراصنعتي تکنولوژي هاي جديد را به پيش برد، چرا که التفات احزاب قديمي به نجات موسسات کشاورزي و صنعتي قديم است، و نه پيشبرد توليدات فراصنعتي.
البته بعد از شکل گيري احزاب آينده نگر، فيوچريستها کماکان ائتلاف هاي خود با بخشهائي از حزب جمهوريخواه يا دموکرات (يا احزاب سبز ها و ديگران)را ادامه خواهند داد)، اما حضور مستقل آينده نگر هادر اين ائتلاف ها تأثير متفاوتي ايجاد خواهد کرد، در مقايسه با زماني که اميد به نوت گينگريچ يا ال گوردر درون حزب جمهوريخواه يا دموکرات بسته بوديم تا توسعه فراصنعتي در آمريکا و ديگر نقاط جهان را به پيش برانند.
***
تاريخ آينده نگري مدرن و سياست چيست؟ در 50 سال گذشته درستي تحليل صاحب نظران آينده نگري مدرن از تحول جهان، ثابت شده است. حتي در نخستين روزهاي پس از جنگ جهاني دوم، پايه گذاران فيوچريسم، آسيپ فلختايمOssip K. Flechtheim در آلمان و برتراند دو ژوونلBertrand De Jouvenel در فرانسه، شکل گيري تمدن جديدي فراسوي سرمايه داري و سوسياليسم را پيش بيني کردند، تمدني که سالها بعد، دانيال بل، جامعه فراصنعتي ناميد. در واقعيت جامعه اطلاعاتي فراصنعتي پيش بيني درستي بود، که از طريق تحليل سياسي جهان مدرن، هم فلختايم و هم دوژوونل، به آن رسيدند، که ديگر ليبراليسم و سوسياليسم نميتوانند راه حل براي آينده باشند، و ميبايست فراسوي سرمايه داري و سوسياليسم رفت، و گام بعدي بشريت فراسوي جامعه صنعتي است..
هرچند آنها خصوصيات اصلي اقتصادي جامعه جديد در حال شکل گيري را نمي دانستند، برخورد آنها نظير تيتو و برخي ديگر از رهبران جهان سوم در سالهاي 1940 و 50 نبود که سعي ميکردند راه ميانه اي بين سوسياليسم و سرمايه داري را به مثابه آلترناتيو دوران پس از جنگ دوم جهاني ارائه کنند. آينده نگرهاي مدرن ميدانستند که ميبايست به طور بنيادي فراسوي جامعه صنعتي، در هر دو شکل سوسياليستي و سرمايه داري آن رفت، تا معضلات عصر ما را پاسخ گفت.
به عبارت ديگر، تعديل يا آميختن راه حل هائي که براي جامعه صنعتي کار کرده اند، پاسخ براي تمدن جديد درحال تولد نبود، .و آنان به انفصال بنيادي از گذشته، در تمام عرصه هاي زندگي، و نه فقط سياست، نظر داشتند. معهذا اولين آينده نگر ها هيچگاه از عرصه سياست غافل نبودند، بويژه آنکه تجربه بلافاصله خود آنها، يعني فاشيسم نازي در اروپا، به آنها مقاومت .و بازگشت نيروهاي سياسي کهن را آموخته بود. نازيسم خود نوعي بازگشت به گذشته ، براي يافتن آلترناتيو در برابر بحران جامعه صنعتي سالهاي 1920 و 30 بود.
آينده نگر عمده بعدي دانيال بل بود که بالاخره خصوصيات بنيادي جامعه فراصنعتي را تعريف کرد. کتاب "فرارسيدن جامعه قراصنعتيThe Coming of Post-Industrial Society" وي يک کلاسيک اانديشه فيوچريستي است، و بنظر من هيچ کتاب ديگري به اندازه اين کتاب 1973 بل، بر انديشه اجتماعي نوين تأثير نگذاشته است. او اقتصاد قراصنعتي استوار بر دانش را در برابر توليد صنعتي استوار بر کار تعريف ميکند، و بعد ها در پيشگفتار 1999 بر همان کتاب، بطور مبسوط تعريف خود از دانش رمزي شده codified knowledge را ارائه داد.
دانيل بل بعد ها در مقاله سقوط زمان، مکان و دولت The Break Down of Time, Space, and Society سکتور سروِيس در جامعه قراصنعتي را از سکتور سرويس در اقتصاد هاي عقب مانده تفکيک ميکند، و اختلاف تعييين کننده را همان دانش رمزي شده ذکر ميکند. آنچه وي دانش رمزي شده مينامد، امروز به آساني در ASIC هاي بغرنچ در توليد سمي کانداکتورsemiconductor قابل رويت است، که در آن دانش در درون خود طرحdesign نهفته است، و اين طرح ها اقتصاد واقعي فراصنعتي را از اقتصادهاي قديمي سرويس-دار جدا ميکنند، و من موضوع ارزش در توليدات اقتصاد نوين را در جاي ديگر بحث کرده ام.
در ميان سه نوع آينده نگري مدرن، يعني نحليليanalytic، نظريvisionary، و مشارکتيparticipatory ، تشکيلات هاي آينده نگر در چند دهه گذشته اساس توجه خود را بر روي آينده نگري تحليلي گذاشتند، با اثرات ارزنده در پيشبيني و تحليل گرايش هاforecasting and trends analysis و متد هاي مربوطه، نظير آناليز محتويcontext analysis و يا متد دلفيDelphi، براي تعيين آنچه *ميتواند* اتفاق افتد، و در 50 سال گذشته آينده نگري تحليلي دستاورد هاي عظيمي داشته است و امروزه در بيشتر دانشگاهها تدريس ميشود.
تا آنجا که به ديدگاه ها مربوط ميشود، همچنين ما در موقعيت بسيار بهتري نسبت به گذشته هستيم، و امروز نظريه پردازاني نظير ري کورزويلRay Kurzweil معادل فولرBuckminster Fuller بعلاوه انيشتن، در عرصه آينده نگري نظري، يعني در پاسخ به آن که چه "ميتواند* انفاق افتد، کارهاي ارزنده اي ارائه کرده اند، که افق هاي دور دست مقابل بشريت را ترسيم نموده اند. . حتي در عرصه موضوعات عدالت اجتماعي ، آينده نگرها در مقايسه با چپ وراست جامعه کهن صنعتي، نظرات بسيارمهمي عرضه کرده اند. در نتيجه از نظر آينده نگري نظري نيز ما بسيار جلوتر از گذشته هستيم.
در عرصه آينده نگري مشارکتي، زمانيکه يک آينده نگرمي پرسد چه *بايستي* اتفاق افتد، عملکرد آينده نگرها در موسسات NGO ، تجاري، .آموزشي ، يا ارتباطات جمعي تأثيرات مهمي دردنيا گذاشته است.
ولي در عرصه سياست، آينده نگري مشارکتي، بر روي متحدين آينده نگري جهت نمايندگي پلاتفرم خود تکيه کرده است، و در اين عرصه ما شکست خورده ايم.
درست است که آينده نگر هائي نظير جان نيزبيت John Naisbitt و تافلر ها Tofflers ترند هاي سياسي را مورد توجه قرار داده اند، ولي تا آنجا که به آينده نگري مشارکتي مربوط ميشود، در گيري آنها اساسأ در رهبري کسب و کار business leadership بوده است و نه ايجاد آلترناتيو هاي سياسي، که هيچکدام توجهي براي کوشش در ايجاد يک حزب آينده نگر نداشته اند.
***
پلاتفرم ائتلاف ها و معضلات توسعه فراصنعتي چيست؟ بسياري برنامه هاي احزاب قديمي، براي حل معضلات تکنولوژي هاي فراصنعتي، ارائه راه حل هاي کهنه شده ناموفق صنايع قديمي است. مثلأ هوارد دينHoward Dean کانديد حزب دموکرات امريکا، سعي ميکند مسأله بيکاري در سيليکان ولي کاليفرنيا را با متوقف کردن خروج مشاغل به هندوستان و تايوان درمان کند، يعني از طريق پائين آوردن هزينه توليد آمريکا به سطح آن کشورها، تا که شرکت هاي تکنولوژي جديد را به استخدام در آمريکا تشويق کند. اگر اين طرح کار کند، چه از طريق انگيزه هاي ايجاد شده در سيستم مالياتي و چه از طرق ديگر، معني اش اساسأ پائين آوردن سطح پاداش و استانداردهاي محيط زيست در سيليکان ولي به سطح هند و تايوان است و نه بالعکس.
اين برنامه چندان تفاوتي ندارد با راهي که دموکراتها براي چند دهه، بدون موفقيت، براي متوقف کردن کاهش مشاغل در صنعت اتومبيل سازي ، و جلوگيري از رفتن آن مشاغل به خارج، در پيش گرفتند. اين ها نمونه هاي راه حل هاي صنايع دود زاي گذشته و نمايندگانش است، که از اين طريق سعي در رقابت با صنايع مشابه در خارج امريکا مينمودند، زمانيکه ديگر اين صنايع قديمي قابل رقابت نبودند، و با استفاده از تشويق هاي مالياتي، حمايت گرائي تجاري، يا سوبسيت هاي دولتي، سعي در افزايش عمر صنايع ميرنده مينمودند، بجاي آنکه توليد نو و شکوفا را توسعه دهند.
بنظر من هوارد دين هيچ برنامه موثري براي ننوتکنولوژي يا براي فيبر نوري در مايل آخر به خانهlast mile fiber to the home ندارد. در سپتامبر 2003 من درباره پلاتفرم هوارد دين نوشتم و نياز به پروژه آخرين مايل به خانه را خاطر نشان کردم، و شخصي از جمع انتخاباتي وي براي من يادداشتي فرستاد و از من خواست که حرفم را پس بگيرم، چرا که طبق ادعاي وي، هوارد دين براي اين موضوع طرح ارائه کرده است. من تمام اسنادي که وي برايم فرستاده بود را خواندم و ديدم که اين آقا معني *آخرين مايلlast mile* را نمي فهمد.
اجازه بدهيد ذکر کنم که بنظر من ليبرمن و تيم وي بسيار براي دموکراسي و حقوق بشر بيشتر احترام قائلند تا تيمي که به دور هوارد دين حلقه زده اند، که زمانيکه براي* پلاتفرمشان* به مبارزه طلبيده ميشوند و نه شخصأ، سعي ميکنند با قلدري منقديني نظير من را خاموش کنند، بجاي آنجه سعي کنند درباره موضوع بحث ياد بگيرند، موضوعي که اهميت تعيين کننده اي براي آينده زيربناي سيستم ارتباطات در جهان، و نيز براي آينده توسعه فراصنعتي در امريکا و بقيه نقاط جهان دارد. من به وي پاسخ دادم که اين دموکراسي است که وي ميتواند عقائد خود را منتشر کند و من هم ميتوانم عقائد خود را. من هنوز فکر نميکنم که وي معني *آخرين مايل* را فهميد. اين يک مقاله خوب در باره فيبر نوري در آخرين مايل است، براي هر کسي که علاقمند به موضوع باشد.
اجازه دهيد برگردم به موضوع بحثم درباره آنکه چرا يک نيروي سياسي آينده نگر لازم است. لزوم آن فقط بخاطر موضوعات منفرد نظير فيبرنوري به خانه نيست. من مطمئنم افراد بسياري هستند که متحدين آينده نگرها در اين مورد و بسياري موارد ديگر هستند. مسأله اين است که آينده نگرها بدون يک حزب آينده نگر، نميتوانند نيروي موثري براي پيشبرد توسعه فراصنعتي باشند، و پس از نوت گينگريچ و ال گور، ما به پشتيباني از هوارد دين ميرسيم، بدون آنکه نتيجه عمده اي براي توسعه فراصنعتي بدست آوريم. مشکل در همکاري با متحدين نيست، مسأله نداشتن حزب سياسي آينده نگر است.
امروز سيليکان ولي امريکا مرده است و تغيير اين وضعيت از عهده تحليل گران خارج است. رهبران سياسي با پلاتفرم روشن فراصنعتي لازم هستند که در پروسه سياسي political process شرکت کنند، و نه فقط چهره هاي جديد با همان پلاتفرم هاي شکست خورده احزاب قديمي باشند.
بنظر من در 50 سال گذشته بزرگترين کمبود ما آن بوده است که آينده نگران هنوز حزب سياسي مستقل خود را در آمريکا، در ايران، و در کشورهاي ديگر ندارند. پس چرا ما متحيريم که صنايع قديمي اتومبيل سازي، خطوط هوائي، و يا نفت، از طريق دولت رجحان مييابند، و حتي سوبسيت دريافت ميکنند، زمانيکه جامعه اطلاعاتي به پس رانده ميشود، وتکنولوژي هاي فراصنعتي در امريکا و ديگر نقاط پشتيباني نميشود.
***
بنيانگذاران اوليه فيوچريسم بسيار سياسي بودند، اما با گذشت زمان، آينده نگرها بيشتر به موضوعات اقتصادي، فرهنگي، و اجتماعي، پرداختند و به عرصه سياست توجه نکردند. تا زمانيکه آينده نگري پخته نشده بود، تمرکز بر روي عرصه سياست ميتوانست باعث شود که آينده نگر ها از بسط نظرات خود در عرصه هاي ديگر زندگي منحرف شوند، و ميتوانست آينده نگري را بند الحاقي طرح ها و پلاتفرم هاي نيروهاي ديگر مبدل کند، که در عرصه هاي مختلف بيشتر جا افتاده بودند. اما اوضاع امروز متفاوت است، و پس از 50 سال، آينده نگران در همه عرصه هاي پرس و جوinquiry رشد کرده اند.
آينده نگرها و تکنولوژيست هاي پنج دهه گذشته، بيشتر شبيه مشتاقان جامعه صنعتي اروپا در قرن 18 بودند، که تصور ميکردند ارجحيت پاراديم جديد صنعتي، بطور اتوماتيک به جايگزيني جامعه کشاورزي و طلوع جامعه صنعتي مي انجامد اين درست است که با نگرشي بي غرضانه، آنها طرحي والي تر از سيستم فئودالي ارائه ميدادند، اما اين برتري بخودي خود بمعني پيروزي در عرصه هاي اقتصادي، اجتماعي، و سياسي نيست.
عقب گردهاي عمده زيادي بويژه در قلب جامعه صنعتي در انگليس اتفاق افتادند تا درک شود که جامعه کشاورزي گذشته براحتي پنجه خود را از رهبري قدرت دولتي رها نميکند، و شکست را نمي پذيرد، و سعي ميکند از امکانات دولت، و با دادن سوبسيت به خود، جهت بقا خود سود جويد. مروجين جامعه نو مجبور شدند که مبارزات عمده سياسي با جامعه کهن بکنند تا که صنعتي شدن اروپا را به پيش ببرند، و پاراديم جامعه صنعتي را پيروزمند کنند، و موفقيت آن ها برروي سيني نقره به آنها هديه نشد، و مبارزه واقعي سياسي شان آنرا ممکن کرد. همين حقيقت درباره پاراديم جديد فراصنعتي امروز مطرح است.
هر تمدني در تاريخ که موفق به جايگزيني خود به جاي تمدن کهن شده است، از اين طريق بوده که مروجين آن تمدن جديد، نقش سياسي بمبارزه طلبيدن تمدن کهن را عهده دار شده اند. ميتوان سعي کرد همه اشتباهات نيروهاي سياسي گذشته را اجتناب کرد، مثلأ اشتباه دولت گرائي سوسياليست ها، اما نميشود فکر کرد نياز به رهبري سياسي بيهوده است، و آن را در دست نمايندگان تمدن هاي کشاورزي و صنعتي قديم رها کرد، و هنوز انتظار داشت اقتصاد اطلاعاتي فراصنعتي شکل گيرد. پلاتفرم آينده نگر، روش ما براي حل بحران کنوني آمريکا، ايران، و نقاط ديگر جهان است، و نيروهاي سياسي ديگر پلاتفرم آينده نگر رابه پيش نميبرند.
يک نيروي جديد سياسي در آمريکا با ثروت راس پرونRoss Peron نتوانست خلق شود، اما با بينش آينده نگر ها ميتواند آغاز شود. در 20 سال گذشته، من درباره توسعه واپس گراي ايران پس از انقلاب ارتجائي 1357 نوشتم. آنچه آن رويداد نشان داد اين حقيقت بود که ترقي جامعه فراصنعتي اتوماتيک نيست، و عقب گردي حتي به جامعه قرون وسطائي نيز امکان پذير است. بنابراين لزوم وجود يک نيروي سياسي که به روشني با تمدن جديد فراصنعتي سمت گيري کند، در هر نقطه جهان ضروري است، تا که از چنين عقب گردهائي جلوگيري شود، و تمدن جديد قراصنعتي ساخته شود. وجود چنين حزبي به ائتلاف هاي آينده نگرها با نيروهاي ديگر نه تنها لطمه نميزند، بلکه آن اتحاد ها را تقويت هم خواهد کرد.
منابع فصل15
در سال هاي 80 ، در عرصه دانش هوش مصنوعي (يا شعور ماشيني) AI-Artificial Intelligence فعاليت هاي چشمگيري انجام شد. دانشمند مشهور اين رشته، مارو.ين مينسکيMarvin Minsky ، در آن زمان در کتاب "مجمع فکر" "Society of Mind" خود، درباره موجودات نوع جديدي در فراسوي نسل بشر مينوشت. انتظارات بزرگ سالهاي 80 با شک گرائي سالهاي 90 دنبال شد، زمانيکه محدوديت هاي توان کامپيوتر هاي زمان ما آشکار شدند.
اجازه دهيد ذکر کنم که هرچند مد زود گذر hype هوش مصنوعي اوائل سالهاي 80 مرد، اما دلبستگي واقعي درباره موضوع اين عرصه دانش زنده بوده، و در دو دهه گذشته کماکان موضوع کار متفکرين و دانشمندان اين عرصه، نظير کورزويل، بوده است. در واقع در بيبليوگرافي bibliography مبسوطي کارهاي مختلفي که به اين مبحث تاريخ ساز به هر نوع ارتباط دارند ذکر شده است. رساله من تحت عنوان "ابزار هوشمند: شالوده تمدن هاي نوين" نيز که در ليست بالا آمده است، سالها سال پيش در پائيز 1985 ، در ژورنال علمي هوش مصنوعي AAAI چاپ شده بود.
بنظر من تم اصلي نوشته من درباره ابزار هوشمند (هوش به معني محدود آن، يعني ابزارهاي با توان استنتاج inference) ، و اينکه توليد ابزارهاي هوشمند تأثير تاريخي عظيمي بر روي زندگي بشر و جهان ميگذارد، در 18 سال گذشته تائيد شده است، و در واقع رشد اينترنت اين تحول glacial را تسريع کرده است و Internet2 اين سرعت را بيشتر هم خواهد کرد.
بايستي اشاره کنم که اين پيشرفت، صعود و نزول هاي خود را داشته و خواهد داشت، و تحول همواري نخواهد بود، بويژه آنکه برخي نيروهاي اجتماعي، منافع خود را در شکست اين تحول مي بينند، و در برابر آن از ايجاد هيچ مانعي فروگذار نخواهند کرد. در واقع بحران سه سال گذشته در سيليکان ولي امريکا، در تکنولوژي هاي نو، بخشأ به دليل جايگزيني و از رده خارج شدن سکتورهاي مختلف اقتصاد نو و کهنه بوده است. وليکن همانطور که در نوشته ديگري نوشته ام، نيروهاي واپس گراي سياسي ، به توسعه فراصنعتي لطمه زدند، و اين بحران اهميت شرکت نيروهاي آينده نگر در عرصه سياست را آشکار کرد. اما اين جذر و مد ها به اين معني نيست که تحول فراصنعتي قابل بازگشت است. درواقع من آنچه در پايان نوشته 18 سال پيش خود جمع بندي کردم را کماکان درست مي دانم که در زير نقل ميکنم:
"در پرتو آنچه ذکر شد، من فرارسيدن تمدن نوين را استقبال کرده وانتظار آينده بهتري را در پي اين تحولات دارم. ديدگاه هاي بد بينانه از آينده، ناشي از ايستا قلمداد کردن تکامل بشر در دوران رشد و تکوين ابزارهاي هوشمند است. به نظر من با پيدايش شعور ماشيني، براي اولين بار در تاريخ بشر، انسانها با چالش فکري عظيم بهره برداري همه جانبه از خصائص حاکي از هوش مصنوعات متفکر مواجه شده اندو آنچه شاهدش هستيم گوشه کوچکي از پتانسيل عظيمي است که در آينده اي نه جندان دور قابل تحقق است، و مطمئنأ ااين مساعي، ديناميسم خاصي به تکامل نوع بشر نيز خواهند داد. بهمراه پيشرفت هاي مهندسي ژنتيک و ارتباطات ماهواره اي، پروسه توليد در اين جامعه عصر فضا آنقدر سريع تعيير خواهد کرد، که حتي خطوط کلي زندگي اجتماعي جديد را بسختي ميتوان با شعور کنوني انسان به تصورآورد. ليکن جدا از آنکه فرماسيون هاي نوين اجتماعي چه شکلي به خود بگيرند، بعضي تاثيرات اجتماعي ابزار هوشمند جديد ممکن است به شرح زير باشند:
"1- توسعه عميق شعور بشر: عقل سليم انسان در پي اين چالش هوش مصنوعي، بسيار تکامل يافته تر گشته، و انتظار کشفيات، اختراعات، و حتي درک جديدي از خود، در آينده نزديک، دور از حقيقت به نظر نميرسد.
"2- آزادي اکثريت بشريت از زندگي بعنوان ابزار و وسائل توليد: در صد بيشتري از مردم خواهند توانست که به فعاليت مورد علاقه شان در زندگي بپردازند، بجاي آنکه صرفأ بخاطر تآمين نياز هاي اوليه شان ناگزير به انجام کارهاي مورد تنفرشان باشند.
"3- کثرت عظيم ثروت بشريت: گشوده شدن مرزهاي نو در برابر ما، چه در فضا و چه در زمين، مطمئنأ پيامد اين ترقيات خواهد بود.
"ممکن است در نگاه نخست، تکامل دادن پروسه هاي نوين توليد، نظير ايجاد "کارخانجات و دفاتر آينده" ، "خانه هاي آينده"، و امثالهم، اقدامات کليدي جهت ساختن آينده جلوه کنتد. وليکن تحقق ثمرات پيشرفتهاي تکنولوژيک جديد، تنها با طرح و توسعه روابط اجتماعي متناسب امکان پذير است، و در آينده نزديک اين موضوع مضمون اصلي فعاليت اجتماعي افراد آينده نگر را تشکيل خواهد داد. نقش علم چه بعلت نيازهاي تکنيکي جديد ( که خود ناشي از بغرنج تر شدن پروسه هاي توليدي و ازدياد ترکيب دانش در آنها) و چه بعلت نيازهاي اجتماعي جديد ( که مربوط به ارتباط متقابل انسان با اين پروسه هاست)، افزايش خواهد يافت. بنابراين ميتوان بغرنجي بيشتر پيشه هاي اصلي بشر را انتظار داشت. فعاليت مرکزي اکثريت مردم باحتمال زياد مرتبط با پيشرفت دادن مناسبات اجتماعي و ارتقا؛ دادن مداوم سطح دانش ذخيره شده بشر خواهد بود، و ممکن است که ختي درآمد شخصي بر مبناي تلفيقي از نيازهاو اهداف افراد تعيين شود.
"توزيع ثروت و قدرت در اين تمدن جديد کماکان مسأله اي تکنيکي نبوده و بعنوان معضلي اجتماعي باقي خواهد ماند. بنابراين، پاسخ به اين سوأل که هر کس و هر کشور تا چه اندازه بتواند از ابزار هوشمند و منافع ان بهره مند شود، به نهادهاي اجتماعي آينده بستگي دارد. اين دستاوردها حتي ممکن است تا مدتها به فقر و فلاکت بسياري از مردم نيز دامن بزند. با اين حال من درباره اينده خوش بين هستم. بنظر من با محو مبناي تکنولوژيک آن مناسبابي که بخشي از بشريت را بمثابه ابزار تلقي ميکند، حد اقل بشريت قادر ميشود که انرژي و توان بيشتري را مصروف حل معضلات اجتماعي و شکل دادن نهادهاي اجتماعي نوين کند. نهادها ي نوين اجتماعي ميبايست با هدف مورد حمله قرار دادن عفريت فقر، استبداد، جنگ, نابرابري ، آلودگي محيط زيست، و در جهت ريشه کني اين ناملايمات اجتماعي حرکت کنند. و بالاخره پاسخ به اين سوأل که شکل گيري تمدن نوين بطور مسالمت آميز و همگون در سطح جهاني انجام شود يا نه، کماکان مسأله اي است قابل بحث!"
وبدر رابطه با تکامل موجودات نوع جديد در فراسوي بشر در همان رساله نوشته بودم:
"بالاخره بي مناسبت نيست تذکر دهم که چرا در اين مقاله، رباط ها را فقط بعنوان ابزار، مورد ارزيابي قرار داده ام. همانگونه که صاحب نظران بسياري خاطر نشان کرده اند، من نيز واقفم که امکان منطقي وجود دارد، که رباط ها به نوع جديدي از موجودات تکامل يابند، که از شعور کنوني انسان پيشي بگيرند (هرچند بنظر من تا آنزمان انسان نيز از نطر هوشي پيشتر رفته و ممکن است از اين موجودات جلوتر باشد). در واقع امکانات بسياري وجود دارد که موجودات از نوع متعالي تراز انسان، يک زمان در کره ارض سکني گزيند (مثلأ امکان وجود "موجودات ماورأ زميني" هنوز گمان محتملي است). و منشأ اين موجودات ميتواند از مهندسي ژنتيک [وکلون سازي] باشد تا سفر هاي فضائي وتوليد رباط هوشمند و حتي تکامل انسان کنوني . شايد ما بيشتر نيازهاي بيولوژيک خود را با حيوانات و عمدتأ نيازهاي اجتماعي خود را با اين موجودات متعالي تر مورد اشتراک يابيم. اين اشتراک ممکن است باعث از بين رفتن برخي ديدگاه هاي "انسان مرکزبيني" ما از جهان شود، که بويژه با سقوط تمدن يونان باستان، به بخش قابل توجهي از از جهان بيني ما تبديل شده اند. به هر حال اين موضوعات خارج از محدوده اين بررسي هستند. چرا که در اين رساله موضوع مد نظر من مطالعه مبناي تکنولوژيک انقياد انسان بوسيله انسان و شرايط تکنولوژيک از بين رفتن آن بوده است."
بايستي تذکر دهم که موضوع موجودات و انواع فرا-بشري trans-human species ، اضافه بر روابط اجتماعي "درون-نوعي" بشر که موضوع تمام جوامع بشر تا کنون بوده است، عامل متغير تازه اي را وارد بحث تحليل اجتماعي ميکند. حتي موضوعاتي نظير حقوق حيوانات، وقتي طرح شده اند، با اين فرض بوده که آن موجودات در مقام پائين تر از انسانند.
بايستي تذکر دهم که موضوع موجودات و انواع فرا-بشري trans-human species ، اضافه بر روابط اجتماعي "درون-نوعي" بشر که موضوع تمام جوامع بشر تا کنون بوده است، عامل متغير تازه اي را وارد بحث تحليل اجتماعي ميکند. حتي موضوعاتي نظير حقوق حيوانات، وقتي طرح شده اند، با اين فرض بوده که آن موجودات در مقام پائين تر از انسانند.
من کار کورزويل Kurzweil با عنوان ماشين هاي معنوي ( ادغام انسان و ماشين Spiritual Machines: The Merging Of Man and Machine ) را بسيار مهم ميدانم. وي در آن کتاب بحث هاي جسورانه اي را براي درک پيشرفت هاي نو مطرح ميکند. بنظر من کتاب وي ارزيابي بسيار فکر انگيزي از آنچه بشريت در پيش روي دارد است.
لازم است ياد آوري کنم که اهميت آنچه در مقاله ديگري تحت عنوان "عدالت اجتماعي و انقلاب کامپيوتري" نوشتم در پي سرعت روزافزون اين تحولات، اهميت بيشتري مييابد. آنچه درباره موضوع ارزش، در اقتصادهاي فراصنعتي در آن نوشته و در نوشته "تئوري ارزش ويژه" طرح کرده ام را دانيل بل Daniel Bell ملاحظات خوبي به من فرستاد که در آنجا ذکر کرده ام، اما کار بيشتري از آنزمان روي آن نکرده ام. وي نيز آنچه درباره نحوه تبيين ارزش اقتصادي تئوري هاي انشتين در آن ملاحطات ذکر کرده را، منتشر نکرده است. به نظر من اينها موضوعات مهم آينده هستند و کارهاي کساني نظير مانوئل کاستل در واقع بازگشت به گذشته و تکرارمارکسيسم است و نه ارائه پاسخ به اين معضلات دنياي نو. اقتصاد همان قدر دگرگون شده است که فلسفه و کارهاي کساني نظير واسيلي ليانتيف Wassily Leontief و جيمز البس James Albus در اين زمينه، گام هاي جدي در يافتن راه حل هاي نوين براي اين واقعيات نو است.
جريان لودايتي Luddites زمان ما، مردم را از دستاوردهاي جديد ميترساند و بغرنجي آنچه در بالا طرح شد به اين معني است که اقشار عقب مانده تر جلب اينگونه افکار ميشوند و در واقع فيلم AI اين اقشار عقب مانده را خيلي خوب نشان داده است. اين لودايت ها به بشريت براي روياروئي آنجه در پيش رو دارد، و آن ها بظاهر دلواپس آن هستند، کمکي نميکنند، و فقط ممکن است پيشرفت هاي کنوني را قدري کند کنند. بنظر من با نزديک شدن ما به نوليد موجود متفکر، ما ميبايست نوشته کلاسيک 1817 ماري شلي Mary Shelly بنام فرانکنشتاين Frankenstein را بخوانيم. متأسفانه آنگونه که اين کتاب در فيلم هاي عاميانه عرضه شده، کاملأ تحريف موضوع است، و مطمئنأ آنچيزي نيست که از آن کتا ب مي توان آموخت. من خواندن خود کتاب ماري شلي را به همه توصيه ميکنم.
فيلم هاي سينمائي که از آن ساخته شده است اين درک را ميدهند که نبايستي در کار طبيعت دخالت کرد، و گوئي عمل کردن بسان خدا بد است، و سعي ميکنند بيننده را از چنين راهي بترسانند. در صورتيکه کتاب سعي ميکند خطرات را نشان دهد ، و اينکه چه چيزهائي را با يستي از قبل پيشبيني کرد، و خنثي نمود، اگر که بشر بخواهد موجود متفکر خلق کند، حال نام اين کار را بگذارند انجام کار خدا، اگر درست انجام شود، چه عيبي دارد؟ اقلأ درک من از کتاب چنين است. و صرف نظر از اينکه درک ما از کتاب ماري شلي چيست، بنطر من کتاب او، درک خوبي از احساسات موجود متفکر خلق شده ميدهد وميگويد اگر چنين مصنوعي را خلق ميکنيم، چه چيزهائي را بايستي مراغب باشيم . کار ماري شلي يک اثر بي نظير ادبي است که در آن انسان احساسات موجودي که خلق شده است را ميخواند، زمانيکه اين موجود تقلا ميکند به خالق خود، درد agony خود را بيان کند، وبگويد که چگونه بخاطر عدم دقت خالق، اين مخلوق در عذاب است.
در ميان کتب جديد در دوران ما که در همين زمينه نوشته شده اند، من مطالعه کتاب پاميلا مک اوردوک تحت عنوان " ماشين هاي ئي که ميانديشندMachines Who Think توصيه ميکنم". اما همانطور که ذکر شد هيچ کتابي جاي کلاسيک ماري شلي Mary Shellyرا نميگيرد. کاري واقعي در ادبيات که انسان ميتواند احساسات مخلوقات نو و بيان دردشان به خالقشان وقتي که در تللا هاي اول حيات هستند.
***
آيا ننو تکنولوژي واقعي است؟ بحث بسيار مهمي اکنون در جمع محققين ننوتکنولوژيnanotechnology در جريان است. اين بحث به نام جدل درکسلر-اسماليDrexler-Smalley debate خوانده ميشود، و برروي موضوع اسمبلي مولوکوليmolecular assembly متمرکز است. اريک درکسلرEric Drexler بيست سال پيش ننوتکنولوژي را بنيانگذاري کرد، و رئيس هيئت مديره موسسه فورسايت است. ريچارد اسمالي از برندگان جايزه نوبل در شيمي و محقق ننوتکنولوژي در 10 سال گذشته بوده است، و بر روي امکانات کاربردي ننوتوب کربنيcarbon nanotubes کار کرده است.
جالب است که يکي از برجسته ترين نظريه پردازان عصر ما، که از شخصيت هاي دانش هوش مصنوعي است، يعني ري کورزويل Ray Kurzweil، اين جدل درکسلر-اسمالي را با دقت مورد خطاب قرار داده است. مقاله کورزويل شرح جز به جز تکنيکي اين جدل است، و او به شکل علمي نشان ميدهد که چرا مهم است که از ديدگاه درکسلر حمايت شود.
به نظر من، جدل درکسلر-اسمالي، اهميتي در فراسوي تعلقات عرصه هاي ويژه تحقيقاتي آن ها دارد، نظير بحث هاي مشابه 20 سال پيش در عرصه هوش مصنوعي، وقتيکه از سوئي مکارتيMcCarthy و مينسکيMinsky معتقد بودند هوش مصنوعي امکان پذير است، و از سوي ديگر، کساني نظير درايفوسDreyfus و سرلSearle، يا امکانAI را نفي ميکردند و يا آنرا خيلي ضعيف مي ديدند. من درباره منازعات هوش مصنوعي در جاي ديگر نوشته ام.
بيست سال بعد يعني امروز، آشکار است که هوش مصنوعي امکان پذير است، اگرچه با هوش طبيعي يکي نيست، اما از بسياري جنبه ها، مثلأ براي کار کردن با مقادير زياد اطلاعات، از هوش طبيعي هم پرقدرت تر است. بنابراين واقعأ هوش *مصنوعي* است، و نه به مفهوم تحقير آميز کلمه. به همينگونه الماس مصنوعي ننوتک ميتواند يک آفرينش جديد باشد، حتي بهتر از اصل، چه از نظر زيبائي، چه از نظر دوام، و يا از لحاظ خواص ديگر.
***
آيا کشورهاي توسعه نيافته بايستي به اين موضوع فکر کنند؟ آنچه که در اين منازعات مهم است اين است که اگر مردم اين نظر را به پذيرند که خلق مجدد جهان غير ممکن است، آنچه که مخالفين ننوتکنولوژي تبليغ ميکنند، ممکن است که ما يک فرصت تاريخي را از دست بدهيم، فرصتي که ميتواند از انقلاب کامپيوتري 20 سال گذشته نيز مهمتر باشد.
ممکن است به پرسيد که اين جدل چه اهميتي براي کشورهاي توسعه نيافته نظير ايران دارد، و اينکه چرا روشنفکران ايراني بايستي اصلأ نگران اين موضوع بوده و در اين رابطه به خود زحمت دهند؟ همانگونه که سالها پيش، براي بسيارنياز ورود به منازعات هوش مصنوعي و جامعه فراصنعتي مايه شگفتي بود، وقتي که حتي جامعه صنعتي نيز به سختي در ايران توسعه يافته است. اما امروز، همه به اهميت کامپيوتر، اينترنت و اقتصاد گلوبال براي ايران اذعان دارند، و اينکه چرا موضوعاتي نظير ملحق شدن به سازمان جهاني تجارتWTO اهميت بسيار زيادي براي ايران حال و اينده ايران دارد، وحتي بسياري از روشنفکران ايران هم اکنون در اين تلاش ها فعال هستند.
به همينگونه ننوتکنولوژي ميتواند مهمترين تکنولوژي اي باشد که حتي سلول هاي سوختيfuel cells تازه خلق کند، و به عصر نفت پايان دهد، و نه تنها بر اقتصاد کشورهاي توليد کننده نفت نظير ايران، تأثير جدي بگذارد، بلکه کل توليد صنعتي در سطح جهاني، که بر توليد انرژي استوار است را دگرگون کند، و تأثير جدي بر فقر و ثروت در هر نقطه جهان بگذارد.
و هيچ دليلي ندارد که دانشمندان کشوري نظير ايران در توسعه ننوتکنولوژي شرکت نکنند، وقتيکه اين تکنولوژي نه تنها برروي کشورهاي توسعه يافته، بلکه برروي بازده توليد جهاني در فراسوي يک مقياس بزرگ order of magnitude تأثير گذار است.
آنجه در بالا ذکر کردم دليل آن است که چرا بنظر من، دنبال کردن جدل درکسلر-اسمالي، براي روشنفکران ايران مهم است.
***
اسمبلي مولوکوليMolecular Assembly چيست؟ اولين بروسه هاي توليدي مانوفاکتورmanu factus در پايان قرون وسطي در اروپاي اواخر سالهاي 1500 شکل گرفتند. اين توليد عبارت بود از ساختن اشيأ از مواد اوليه با دست يا با ماشين آلات به طور سيستماتيک همراه تقسيم کار. سپس اختراع ماشين بخار در قرن هجدهم، ماشين آلات متحرک را بوجود اورد، که با نيروي مهار شده توسط اين موتور ها به حرکت در ميآمدند. مانوفاکتور به کارخانه توسعه يافت، و بدينگونه سيماي کره زمين طي دويست سال بعد از آن، کاملأ دگرگون شد.
امروز ننوتکنولوژي درباره اسمبلي مولوکولي است، که نوع مينياتوري مانوفاکتور است، و ميتواند اساسأ دنيا را از نوبيآفريند، آنهم با بازدهي بهتر، و نتيجه آن نه تنها ميتواند به وابستگي به مواد خام طبيعي پايان دهد، بلکه ممکن است توسعه صنعتي را کامل کند. آنگونه که دنيل بل بخوبي نشان داده، جامعه صنعتي اساسأ عصر انرژي تمدن بشر بود، توليدي با ماشين آلات متحرک که از انرژي مهار شده استفاده ميکردند.
در نتيجه ننوتکنولوژي ميتواند بطور موفقيت آميزي مابقي توليد کشاورزي و صنعتي را کامل کند، و نه تنها از طريق حل مسأله انرژي، بلکه همچنين، از طريق افزودن هوش به موضوعات اين تمدن هاي بشري. به طور خلاصه ميتواند به تمام فعاليت هاي توليدي که در شيوه هاي توليد ماقبل صنعتي هستند کمک کند که به توليد هوشمند فراصنعتي برسند، هم آنگونه که برنامه هاي کامپيوتري هوشمند در توليدات تکنولوژي نوينhigh tech امروز به کار برده ميشوند. يعني پس از توسعه ننوتک، اينگونه توليدات هوشمند براي همه فعاليت هاي توليدي به کار خواهند رفت.
عبارات زير آنگونه ايست که کورزويل استفاده از هوش را در ننوتک توضيح ميدهد، با استفاده از اصطلاح *نرم افزار* به معني وسيع کلمه:
"هرچند پيکربندي هايconfigurations بسياري پيشنهاد شده، يک اسمبلر نوعيtypical assembler، به صورت يک واحد روي ميزي توصيف شده، که ميتواند هر محصولي که از نظر فيزيکي ممکن، و ما برايش توصيف ترم افزاري داشته باشيم را، توليد کند. محصولات ميتوانند از کامپيوتر باشند تا لباس، آثار هنري باشند تا غذاي پخته شده. محصولات بزرگتر، نظير اثاثيه، ماشين، و حتي خانه نيز ميتوانند به صورت قايسيmodular ساخته شوند، يا از طريق ساختن اسمبلرهاي بزرگتر. آنچه که از اهميت ويژه برخوردار است اسمبلري است که که ميتواند کپي خود را خلق کند. هزينه افزوده براي ساختن هر محصول فيزيکي، که شامل هزينه خود اسمبلر هم ميشود، چند پنيpennies براي هر پوند خواهد بود، اساسأ قيمت مواد خام آن. البته هزينه واقعي در ارزش اطلاعاتي خواهد بود که هر محصول را توصيف ميکند ، يعني نرم افزاري که پروسه اسمبلي را کنترل ميکند. در نتيجه هر چيز با ارزش در جهان، از جمله خود اشيأ فيزيکي، اساسأ از اطلاعات تشکيل ميشوند. ما ازامروز از چنين شرايطي چندان دور نيستيم، چرا که "محتوي اطلاعاتي" محصولات بطور سريعي به خط مجانب صد درصد ارزش آنها مماس ميشود." ري کورز.يل-جدل درکسلر-اسمالي درباره اسمبلر مولوکولي، 3 دسامبر، 2003]
عبارات بالا بيان اصل آنچيزي است که در پاراديم ننوتک براي دنيا اهميت دارد. اگر نيوتون قوانين حرکت را توصيف کرد، و در پي آن، لاپلاس بحث ميکرد که اگر شرايط اوليه جهان را داشته باشيم، با دانش قوانين نيوتون، ميتوان جهان در هر لحظه را پيش بيني کرد، ما نيز در اينجا شاهد آنيم که علم در 300 سال گذشته توصيف ساختمان اشيأ را انجام داده، و آن به اين معني است که ميشود، آنگونه که در همانجا کورزويل از سخنراني تاريخي 1959 فيزيک دان معروف فينمنFeynman نقل ميکند، در نهايت تمام طبيعت را مصنوعأ از نو "اتم به اتم" ساخت.
***
چرا نوآفريني مصنوعي مهم است؟ چه اهميتي دارد که ما آب را از دو اتم هيدرژن و يک اتم اکسيژن بسازيم؟ براي آنکه اگر مولکولهاي آب را اينگونه بسازيم، شبيه يک اسمبلي توليدي است، و ميتواند تريليون و تريليون بار ساخته شود، يعني انگونه که فينمنFeyman اشاره ميکند، اشيأ اتم به اتم ميتوانند "مانور" داده شوند، و مواد در نتيجه ميتوانند کارآراتر شوند، و با خواص دلخواه توليد شوند. بيشتر آنکه در مواردي که کمبود يا خطرات مخيط زيستي وجود دارد، مثلأ مورد نفت در دنياي کنوني، که وابستگي به سوخت فسيل از نظر محيط زيستي کشنده است، ننوتک ميتواند يک الترناتيو پاکيزه در مقياس اقتصادي موثر، ارائه کند.
همچنين اينگونه پروسه هاي مصنوعي ننوتک ميتوانند بسياري از اشتباهات که در پروسه هاي طبيعي هستند را اجتناب کنند، همانگونه که کامپيوتر در مقايسه با انسان، براي پروسه کردن مقاديرزياد اطلاعات، کمتر اشتباه ميکند. اين موضوع در پروسه هاي بيولوژيک مهم است، زمانيکه امراضي نظير سرطان نتيجه اشتباهات در عملکرد سلولها در پروسه هاي طبيعي هستند.
آيا تمام اين پيشرفت ها ميتوانند خطرات و مسائلي را هم باعث شوند؟ البته! کورزويل مثال خوبي از شبکه هاي کامپيوتري و ويروس ها ميزند که از طريق اين شبکه ها پخش ميشوند، و اشاره ميکند که ما امروز حاضر نيستيم کامپيوتر و اينترنت را به خاطر ويروس به دور بريزيم ، و به جاي بازگشت به عقب، ما دفاع در برابر ويروس را بوجود مياوريم.
البته مسدله اصلي منقديني نظير اسمالي خطرات نيستند. خطراتي نظير مسائل مکانيسم هاي خود سازself-replicating. چرا که همانگونه که همه ميدانيم خود سيستمهاي خودسازطبيعت، نظير سلولهاي انسان، مسأله کپي هاي غلط را به کرات نشان ميدهند، که دليل امراضي نظير سرطان است. و نه تنهاسرطان، بلکه تمام پروسه سالخوردگي و امراضي نظير الزايمرAlzheimer's نتيجه اشتباهات سلولهاي خود ساز طبيعت هستند. بنابراين کنترل در سيستمهاي خود ساز مصنوعي ميتوانند حتي براي حل اينگونه مسائل هم به کار روند.
به عبارت ديگر، خطرات بالا موضوع اصلي منقديني نظير اسمالي نيست. اصل بحث آنها همانند درايفوسDreyfus و بحثهاي شطرنج وي، در زمان آغازغرصه دانش هوش مصنوعيAI، است، يعني آنها بحث ميکنند که اسمبلر مولوکولي غير ممکن است، با اشاره به موضوعاتي نظير انگشتان چاق در ننوتک، که اساسأ معني اش اين است که دست روباطي که براي وصل کردن اتمها بکار ميرود، وقتي به اندازه هاي کوانتومي تزديک شويم، بخاطر تأثيرات کوانتومي عدم تعين، نميتواند آزادانه حرکت کند. اما همانگونه که کورزويل به نحو احسنت نشان ميدهد، اندازه هاي ننوتک به مراتب از اندازه هاي کوانتومي که در انها اين عدم تعين ها معني ميدهند، بزرگتر هستند، و حتي اگر چنين فاکتورهائي هم وارد شوند، و مشکل ايجاد کنند، آنها مسائلي براي حل کردن هستند، و نه براي دلسرد شدن از امکان ننوتک.
***
بالاخره من بايستي ذکر کنم که اساسأ دانشمندان در 300 سال گذشته، دنيا را با فرمولهاي مختلف توصيف کرده اند، و اگر ژنتيک يکي از علومي بوده است که از دانش براي نوآفريني بخشي از واقعيت طبيعي با کنترل قادر شده است، ننوتک ميتواند همه جهان را از نو به شکل هوشمندانه خلق کند، و ميتواند محيطي براي ابزارهاي هوشمند خلق کند که در ارتباط متقابل موثر با دنياي فيزيکي قرار گيرند، و طبيعت را به واقعيت ثروت زا براي نسل بشر مبدل کنند، و در عين حال به ما کمک کنند که به فراسوي محدوديت هاي بيولوژيک خود برويم، و با مسائلي نظير سرطان به طور موثر دست و پنجه نرم کنيم. در اين عرصه فرصت هاي بسياري براي بشريت نهفته است، و ترک اين عرصه دانش ميتواند به هر ملت و کل جهان لطمه زده و توسعه جامعه قراصنعتي در سطح جهاني را کند کند.
خلاصه آنکه ننوتکنولوژي در ارتباط تنگاتنگ با تأثير ابزار هوشمند بر روي زندگي و جهان است و ايندو پتانسيل هاي آينده را در برابر بشريت و جهان ترسيم ميکنند. من توليد فرا انسان مرکزي و عدالت و ثروت در تمدنهاي نوين را قبلأ مفصلأ بحث کرده ام و نيازي به تکرار در اين بخش نيست.
ب- آينده نگري مدرن
براي اطلاعت بيشتر درباره آينده نگري مدرن به کتاب The Future File اثر Paul Dickson که در سال 1978 نوشته شده است مراجعه کنيد، و همچنين به کتاب قديمي تر الوين تافلر تحت عنوان The Futurists که در سال 1972 نگاشته شده است.
مبحث (discourse) آينده نگري مبحث قديمي نيست. اين مبحث بعد از جنگ جهاني دوم به شکل آنچه ما آينده نگري مدرن ميشناسيم توسط آسيپ فلختايمOssip K. Flechtheim آلماني الاصل در آمريکا و برتراند دوژوونولBertrand de Jouvenel درفرانسه مطرح شده است. همانطور که در ترقي خواهي در عصر کنوني نوشته ام، قبل از اين تاريخ، آينده نگري بعنوان يخشي از مبحث (discourse) ترقي اقلأ از زمان ارسطو بطور آشکار در فلسفه غرب قابل مشاهده است. در واقع هر دو اصطلاح بشريت و ترقي، همزمان در حدود قرن دوم ميلادي بوجود آمده اند. درباره ي جنبش اجتماعي آينده نگري بعدأ بيشتر توضيح خواهم داد. اما در اينجا مرکز توجه من خود بينش آينده نگري است.
نطفه بندي اوليه جامعه صنعتي باعث شد که پتانسيل هاي عظيمي براي ساختمان جامعه آينده شکل گيرد. در نتيجه يش بيني هاي جامعه آينده به معيار مهم ترقي خواهي تبديل شد، و جامعه شناسان بسياري به بررسي ساختار جامعه آينده برخاستند. نوشته هاي ماکياولي و توماس مور در عصر رنسانس ترسيم کننده دو الگوي اصلي جامعه صنعتي آينده بودند. جامعه اي که طي چهار قرن بعد از آن صورت تحقق يافت. دو قرن بعد از اين دو، نخستين کسي که به اهميت مطالعات آينده شناسي، بعنوان يک عرصه علمي اشاره ميکند، فيلسوف وطنز نويس تواناي فرانسوي ولتر است. شايد وي بيش از هر کس ديگري به اهميت آنچه امروز آينده شناسي تحليلي خوانده ميشود، پي برده بود.
تحولات رعد آساي نيم قرن اخير و شکل گيري جامعه فراصنعتي (نگاه کنيد به کتاب آمدن جامعه فراصنعتي اثر دانيال بل) ، باعث پيدايش شرايط مشابه آغاز جامعه صنعتي در جهان شده است ، و نگرش به آينده ، بار ديگر در چارچوب جامعه ئي با پتانسيل هاي زياد، اهميتي تازه يافته است.
لازم به ياد آوري است که تنها ، جهان مورد مطالعه آينده شناسان نيست که، دنيائي متفاوت از جامعه صنعتي گذشته است، بلکه خود آينده شناسي نيز دقيق تر شده، و بسياري جنبه هاي مختلف آن، به عرصه هاي گوناگون دانش بشر تبديل شده است. ديگر اينکه در حال حاضر اين جريان فکري نسبت به جامعه فراصنعتي در حال شکل گيري، در جائي است که، جريان هاي فکري ليبرالي و سوسياليستي، در اوائل قرن هجدهم نسبت به جامعه صنعتي بودند.
معهذا بايستي ياد آوري کنم که سرعت ترقي جهان فراصنعتي، بسيار سريعتر از سرعت ترقي جهان صنعتي گذشته است، و پروسه بلوغ ديدگاه هاي جديد ممکن است فقط دو دهه طول بکشد، و نه دو قرن، که براي بلوغ جامعه صنعتي طول کشيد.
ب0-آينده نگري مدرن-انواع اصلي
نگرش يه آينده ميتواند براي پاسخ به يکي از سه سوال زير باشد:
1- چه چيزي به احتمال قوي اتفاق خواهد افتاد؟ (آينده نگري تحليليanalytic)
2- چه چيزي ميتواند در آينده اتفاق افتد؟ (آينده نگري نظريvisionary)
3- چه چيزي بايستي که اتفاق افتذ؟ (آينده نگري مشارکتيparticipatory)
در ميان آينده شناسان معروف، مطالعات جان نيزبيتJohn Naisbitt و کتاب مگاترندزMegatrends وي، بهترين نمونه آينده نگري *تحليلي* است. کارهاي باک مينستر فولر نظير کتاب راهنما براي سفينه زمينOperating Manual for Spaceship Earth نمونه خوب آينده نگري *نظري* است. و کارهاي جامعه جهان آيندهWFS و آلوين تافلر، نظير موج سوم ، نمونه خوب آينده نگري *مشارکتي* است.
ب1-آينده نگري تحليليanalytic
پاسخ به سوال اول، يعني اينکه "چه چيزي به احتمال قوي اتفاق خواهد افتاد" ، يعني آينده شناسي تحليلي، از طريق مطالعه گرايشات و روندهاي اقتصادي و اجتماعي موجود، و نيز از طريق تحقيقات علمي بدست مييايد.
مثلأ در متد *دلفيDelphi*، جمعي از متخصصين براي يک عرصه مورد نظر، مشترکأ آلترناتيو هاي مختلف را طرح ميکنند (از طريق brainstorm جمعي).
اين نوع سوأل در مورد آينده، يعني اينکه به احتمال قوي چه اتفاقي خواهد افتاد، کمتر مورد توجه متفکرين گذشته بوده است، در صورتيکه امروزه بصورت يک علم مثبت مدون مي شود، و social forecasting خواند ه ميشود، و اکثر برنامه هاي "مطالعات آينده" در دانشگاه ها، اين شاخه ي آينده شناسي را دنبال ميکنند.
مطالعات آينده يا آينده شناسي تحليلي، در چهاردهه اخير، در ارتباط با برنامه ريزي هاي دولت ها، و شرکت هاي سهامي، رشد چشمگيري کرده است. کار هاي تحقيقاتي در موسسه تحقيقات استانفوردStanford Research Institute SRI نمونه خوبي از چنين تحقيقات است.
در محدوده ي اين شاخه آينده شناسي، آينده شناسان هرچه بيشتر مدل ها و متدهاي جديد را آزمايش کرده و رشد داده اند، نظير تئوري سيستم و سيبرنتيک، که تا حدي قادر به پيش بيني برخي تغييرات کيفي آينده نيز شده اند.
مثلأ موسسه Futures Group آقاي جان نيزبيتJohn Naisbitt از متدولوژي معيني بنام context analysis براي مطالعه روند هاي اقتصادي و اجتماعي آينده جهان استفاده ميکند. به اين معني که اين متد، مقدار فضاي داده شده به موضوعات مختلف، در روزنامه هاي گوناگون در زمان ها و نقاط مختلف را، بعنوان اطلاعات استفاده ميکند، و به اين طريق رونده هائي که هنوزآشکار نبوده، و ليکن در حال شکل گيري در جامعه هستند را کشف ميکند. تحقيقات کتاب پر فروش مگاترندز وي بر اين متدولوژي استوار بود.
آخرين دستاوردهاي آينده شناسي *آنالتيک*، مطالعه نتايج آينده هاي مختلف*alternative futures* است. يعني سناريو هاي مختلف از آينده و نتايجي که هرکدام از آن ها ميتوانند در عرصه هاي مختلف زندگي ببار آورند، مطالعه ميشوند. سپس براي خنثي کردن تأثيرات ناخوشايند پيشرفت يک عرصه، بر روي عرصه هاي ديگر، برنامه ريزي ميشود. و گاه حتي اين نتايج فرعيside-effects باعث صرفنظر کردن از يک پيشرفت معين ميشود (مثلأ مطالعه نتايج محيط زيستي، ميتواند باعث اجتناب از يک توسعه معين صنعتي شود).
در برخي کشور ها نظير سوئد، حتي وزارتخانه اي براي اين نوع مطالعات آينده شناسي تأسيس کرده اند، که مطالعات آينده، براي تمام ارگان هاي دولتي و اقتصادي را، همگون کرده ( يا حتي مستقلأ انجام ميدهد). مراکز آينده شناسي در تمام کشورهاي پيشرفته، در سه دهه گذشته، رشد فراواني کرده اند.
ارزش اين نوع آينده نگري را کمتر دولت يا موسسه اقتصادي دور انديشي است، که در عرصه مورد توجه خود انکار کند. هرچند اين مطالعات در خود ممکن است آنقدر براي ترسيم ايده ال ما حائز اهميت تلقي نشوند، وليکن در ارتباط با دو شاخه ديگر آينده شناسي، نوعي آزمايش از نتايج آن ايده آل ها ميتواند تلقي شود. مجله بررسي آيندهFuture Survey ، از انتشارات جامعه جهان آينده ، بر روي آينده شناسي *تحليلي* متمرکز است.
ب2-آينده نگري نظريvisionary
دومين نوع آينده شناسي يعني آينده شناسي نظري در پاسخ به سوال "چه ميتواند انفاق افتد؟" شکل گرفته است.
اين نوع آينده شناسي قرن ها پيش از ولتر، افکار روشنفکران را بخود جذب کرده است. حتي قبل از مدينه فاضله افلاطون، طرح هاي مختلفي درباره آينده ، در متون مذهبي و فلسفي ارائه شده اند.
اين نوع آينده نگري بيشتر هنر است تا علم، و شايد بهترين نمونه آن هم کتاب جمهوريت افلاطون باشد، که قرن ها بر افکار بشريت تأثير گذاشته است (نگاه کنيد به کتاب جامعه باز کارل پاپر براي نقد بسيار عميق جمهوريت افلاطون). همچنين کتاب پرنس ماکياولي، نمونه ديگري از اين نوع آينده نگري است. بنظر من حتي کتاب سوسياليسم از تخيل تا علم فردريک انگلس، بايستي از اينگونه هنر تلقي شود تا يک اثر علمي.
علت هم اين است که عرصه آينده شناسي نظري و ترسيم دورنماهايvisions مختلف آينده، اصلأ نميتواند موضوع علم باشد، و فراسوي آن است، هر چند از علم ميتواند استفاده کند. مثلأ آينده شناسي تحليلي ميتواند براي آزمايش نظريات طرح شده در آينده شناسي نظري بکار رود، اما خود آينده شناسي *نظري* بيشتر هنر است تا علم.
در زمينه ي آينده نگري *نظري* دو گرايش اصلي در تاريخ وجود داشته است:
1- گرايش اول در آينده نگري نظري، مدل مذهب يهود است، که يک تصوير رويائي عصر طلائي در ايتداي خلقت را ارائه ميکند، و هدف بشريت را رسيدن مجدد به همان بهشت گمشده برين، که يک بار بشريت از آن رانده شده، اعلام ميکند.
اين الگو حتي در مارکسيسم تا حدودي بکار برده شده است. به اين معني که در مدل مارکسيستي، جامعه بي طبقه اوليه بشريت، از طريق جامعه طبقاتي نفي شده است، و بعدأ در آينده، پس از نفي جامعه طبقاتي، يک جامعه بي طبقه در سطح بالاتري، که شکل تکامل يافته کمونيسم اوليه است، شکل ميگيرد. يعني بجاي حرکت دوراني مذهب يهود، حرکتي مخروطي شکل (نظير مارپيچ هگلي) ارائه شده است.
ويژگي مهم اين مدل در اين خصوصيت نهفته است که، به نوعي طرح و نقشه قبلي در جهان اعتقاد دارد. يعني نقشه آينده، در گذشته کشيده شده است. حالا بندگان خاطي ميتوانند گوشه هائي از اين نقشه و طرح از پيش موجود را در يابند، يا بر مبناي برخي از سيستم هاي اعتقادي، افراد غير معتقد يا غيرروحاني، ممکن است هيچگاه واجد شرايط لازم براي دانستن اين طرح و نقشه از پيش نوشته شده نشوند، و لياقت درک آن را بدست نياورند.
قائل شدن به اين نوع عليت از پيش مقدر شده (در اصطلاح فلسفي *علت غائي*)، که در آن معلول بر علت تقدم دارد، نه تنها به مسائلي در زمينه آزادي اراده، در بسياري مکاتيب مذهبي و فلسفي دامن زده است، بلکه اين ديدگاه يک ضعف آشکار ديگر را همواره با خود حمل ميکرده است. مشکل اين است که اين بينش ترسيم آينده را نه در ارزيابي دستاوردهاي گذشته، يا در ارزيابي جهان حاضر با بکار گيري عقل و دانش، بلکه از طريق اعتقاد به اصول اعلام شده توسط پيغمبران و مصلحين اجتماعي مي بيند.
به عبارت ديگر، در اين بينش، دورنماي آينده به صورت يک ايده آل و آرزو بيان نميشود، تا ديگران بتوانند با آن موافقت يا مخالفت کنند، بلکه تصوير آينده، بصورت وحي منزل ارائه ميشود، که براي همه زمانها و همه مکانها اعلام ميشود. در نتيجه طرفداري يا مخالفت با اين مدل ها، مثلأ در مکاتيب فکري نظير کالت هاي معاد نگر apocalyptic cults، گاهي شکل بسيار فناتيک مذهبي بخود ميگيرد.
بايستي خاطر نشان کنم که، همه تفسير هاي مذهبي فناتيک نيستند، و همه نقطه نظرهاي لامذهب نيز آزاديخواه نيستند. بسياري از ديدگاه هاي ملحدانه نيز، به اين نوع فناتيسم دچارند، و گاهي از نظرات مذهبي مشابه نيز فناتيک ترند.
2- دومين گرايش در آينده شناسي نظري در نوشته هاي ارسطو و پس از وي در آثار لوکريتوسLucretius، متفکر رومي سالهاي 99 تا 55 قبل از ميلاد، قابل مشاهده است.
اين نوع آينده شناسي نظري، آينده را بصورت تکامل واقعيت هاي عيني موجود مي بيند، که بوسيله هدفي جدا از اين واقعيات، که از پيش فرض شده باشد، قابل تبيين نيست، و تنها با فرض عدم تعين، بمعني محدود کلمه، گفتار درباره ي آينده براي اين گرايش دوم آينده شناسي نظري، مفهوم مييابد.
ارسطو در کتاب پنجم متافيزيک خود، تکيه بر *علت غائي* دارد، و در نتيجه در آنجا بيشتر تلئولوژيکteleological است. همچنين در بيشتر آثار بيولوژيک خود، و مفهوم اننلخيentelechy در آن آثار، از علت موثرefficient فاصله گرفته، و بر علت غائي تکيه دارد. اما بنظر من، اساسأ بيشتر نوشته ها و ديدگاه عمومي ارسطو، ديدگاهي غير تلئولوژيکnon-teleological است، و وي از نظريه اي تکاملي از آينده دفاع کرده است.
لازم به ياد آوري است که دنبال کردن گرايش *دوم* در آينده نگري نظري، در موقع پاسخ به سوأل "چه در آينده ميتواند اتفاق افتد؟" لزومأ به ارزيابي علمي روند ها و شرايط حاضر محدود نيست، و اگر بود، آينده نگري نظري به آينده شناسي تحليلي تقليل مييافت.
در گرايش دوم آينده شناسي نظري، با استفاده از عقل و راسيوناليسم، و با درس گيري از دستاورد هاي گذشته، امکانات آينده هاي گوناگون حدس زده ميشود، که لزومأ نتيجه روندهاي فوري يا کنوني نيستند.
بنابراين گرايش دوم آينده شناسي نظري از آينده شناسي تحليلي کماکان متفاوت است، زيرا آينده شناسي تحليلي، اضافه بر عيني بودن objectiveness، اساسأ بر روي روند ها و تقدم هاي *موجود* تکيه دارد، در صورتيکه گرايش دوم آينده شناسي نظري، ممکن است يک انتخاب از آينده را بعنوان ايده آل آينده طرح کند، در صورتيکه آن تصوير در واقعيت، ممکن است روند قدرتمندي در آينده قابل تصور، نباشد.
بنظر من گرايش دوم آينده شناسي نظري، هر چند علمي تر بنظر ميرسد، اما در عين حال همين حقيقت، ضعفي بزرگ براي اين گرايش است. عنصر خيال در هنر و مذهب، کيفيت خلاق قدرتمندي دارد، و آن عنصر بسياري اوقات در تاريخ، باعث شروع روند ها و نهادهاي نويني در جامعه شده است، که در بسياري موارد، اشکال برتر اجتماعي را رشد داده اند، که بر تکامل روندها و نهادهاي موجود رجحان داشته اند.
البته مانند آنارشيستها (لطفأ به مقاله من درباره آنارشيسم رجوع کنيد) ، نبايد تکامل همه ي نهادها و روند هاي موجود را "سنتي"، و در نتيجه "بد" قلمداد کرد، و هر آنچه نهاد نوين است را ستود. اگر ستودني در کار باشد، شايد نهادهاي آزمايش شده چندين هزار ساله بيشتر قابل ستايش باشند، تا نهادهاي نويني که چه بسا ممکن است نهادهاي مضري باشند، و زمان لازم باشد تا مضرات فرعيside-effects خود را نشان دهند.
مثلأ مضرات نهاد قديمي کليسا را همه ميدانستند، و ليکن مضرات احزاب نويني نظير حزب نازي را کسي نميدانست، وقتي آن حزب از ستون هاي قدرت در آلمان بالا ميرفت، و تجربه ناگوار قتل عام ها و کوره هاي آدم سوزي جنگ دوم خهاني لازم بود، تا مردم اين شر تازه در اروپا را درک کنند.
به موضوع دو گرايش آينده نگري نظري بر گردم. بايستي ياد آور شوم که اگر عنصر خيال بدرستي درک شود، و با احتياط از آن سود جسته شود، گرايش دوم آينده شناسي نظري ميتواند تکميل شود، تا ثمر بخش تر گردد. بنظر من وجود اتوپي در آينده شناسي نظري، لزومأ بمعني آن نيست که يک مکتب فکري به گرايش اول آينده نگري نظري تعلق دارد.
در نتيجه طرح مدينه فاضله در آينده شناسي نظري، بمثابه ايده ال جامعه کنوني، بيان گرايش اول نيست. ايده ال اتوپيک به معني سرنوشت ابدي نيست، و ممکن است که فقط ايده ال اجتماعي براي جامعه کنوني باشد، و نه آنچه مدينه فاضله در گرايش اول فرض ميشود، که طرحي از پيش تعيين شده است. شايد بتوان گفت که آينده شناسي نظري، در نوشته هاي کساني نظير فردريک انگلس ترکيبي از هردو گرايش را بيان ميکند.
ب3-آينده نگري مشارکتيparticipatory
سومين نوع آينده نگري، يعني آينده نگري *مشارکتي*، با پاسخ به سوال "چه چيزي بايستي اتفاق افتد؟" مشخص ميشود.
اين دسته از آينده شناسان، در واقع در اعمال و برنامه شان، در يک يا چند عرصه زندگي، مشخصأ آينده معيني را در نظر دارند، مثلأ آموزش و پرورش، و به اين معني آگاهانه در شکل گيري آينده مشارکت ميکنند. آنها عمل خود را بر روي دستيابي به نتايجي که در طرح خود دارند، متمرکز ميکنند. اگر براي بقيه مردم، تصاوير و انتظاراتشان از آينده، بطور ناخود آگاه، باعث شرکتشان در ساختن آينده ميشود، براي کساني که به آينده شناسي مشارکتي باور دارند، اين عمل براي خلق آينده، اگاهانه صورت ميگيرد.
پس براي اين دسته از آينده نگرها ، موضوع پيدايش و شکل گيري *آينده هاي متفاوت*، اهميت عملي مييابد، و فقط به آينده شناسي تحليلي و نظري محدود نميشود. هرجند آينده شناسي مشارکتي لزومأ نوع هاي ديگر آينده شناسي را شامل نميشود، اما اين آينده نگر ها، تصميم هاي خود را بر مبناي ايده الهاي خود از آينده اتخاذ ميکنند، تا معلوم کنند که "چه چيزي *بايستي* اتفاق افتد، و عملأ از آن برنامه هاي اجتماعي، براي رسيدن سريع تر و بهتر به ايده آل هاي خود پشتيباني ميکنند.
مثلأ يک نمونه خوب از عملکرد آينده نگري مشارکتي در فعاليت براي طرح رأي مستقيم 13 Proposition در کاليفرنياي امريکا بود. براي توضيح مبسوط در اين باره، به کتاب آلوين تافلر تحت عنوان موج سوم مراجعه کنيد.
از دير باز، سومين شکل آينده نگري، يعني آينده شناسي مشارکتي، در ميان فلاسفه سياست، بيش از ديگر متفکرين، موضوع توجه بوده است. موضوعات اخلاق و حقوق در اين عرصه ي آينده نگري اهميت مييابند، چرا که ارزش ها و ترجيح هاي اجتماعي، در هر قدم عملي اين نوع آينده شناسي، تعيين کننده است.
به همين سبب فلاسفه سياست، از افلاطون تا جان لاک، به اين موضوعات اخلاق و حقوق، توجه بسيار خاصي مبذول کرده اند. در واقع بدون تفکيک سوأل "چه ميتواند باشد"، از سوأل "چه بايستي باشد"، تفکيکي که در فلسفه کانت تأکيد شده، اين عرصه آينده نگري بي معني ميشود.
حتي فعالين اجتماعي مارکسيست -لنينيست، با وجود مخالفت با کانت، قادر نبودند مبناي تئوريک کوششهاي خود را، بدون قبول مشروعيت تفکيک دو سوأل فوق الذکردر ايدئولوژي خود، توضيح دهند. البته کماکان پاسخ آنها اين است که به اصطلاح در "تحليل نهائي" تفکيکي وجود ندارد!
يکي از بهترين نمونه هاي آينده شناسي مشارکتي در عصر مدرن، مانيفست کندورسه و نسخه تکامل يافته آن، مانيفست مارکس و انگلس، و بالاخره برنامه هاي حد اقل و حد اکثر احزاب کمونيست بوده است.
امروزه، آينده شناسان، به حاي اصطلاح برنامه حداقل و حد اکثر، از اصطلاح برنامه دراز مدت، ميان مدت، و کوتاه مدت استفاده ميکنند، و آنها همچنين برنامه هاي خود را از نظر جغرافيائي به محلي، کشوري، منطقه اي، و جهاني تقسيم ميکنند.
در عرصه آينده نگري مشارکتي، موضوع آينده شناسي فقط با رونده هاي عمومي موجود تبيين نميشود، و يا به ايده آل هاي شرکت کنندگان محدود نميشود. در اين عرصه، آينده متقابلأ با ارزش هاي فرهنگي، اخلاقي، اجتماعي، حقوقي، و سياسي، در محيط محلي و جهاني خود ارتباط مييابد ، و به عبارتي در اين نوع آينده نگري، *آينده* ارزش خود را، در تبديل شدنش به*حال* مييابد.
ب4-نتيجه گيري
با شرح مختصر بالا، تا حدي با هر سه نوع آينده شناسي آاشنا شديم و دريافتيم که چگونه آينده نگري، از ايده پيشرفت جدائي ناپذير است. در واقع شکل گيري تمدن هاي نوين فراصنعتي در جهان، نياز توجه به توسعه ي هر سه نوع آينده شناسي را افزايش داده است.
توسعه توع اول آينده شناسي، آينده نگري تحليلي (آناليتيک)، توجه اصلي آينده نگر ها در چهار دهه گذشته بوده است، و کماکان موضوع اصلي مورد نظر آنها است، و در موسسات آکادميک محصور است.
نوع دوم آينده نگري، يعني آينده نگري نظري (visionary)، در عصر ما، بيشتر از طرف نويسندگان داستان هاي تخيلي، نظير ايساک آسيموف، آرتور کلارک، و جين رودنبري، دنبال شده است. همچنين نويسندگاني نظير ژرارد اونيل Gerard O'Neil ، در کتاب 2081، بر روي توسعه کولوني هاي فضائي تأکيد دارد، و بينش هاي ارزشمندي از انتخاب هاي آينده نسل بشر را ارائه ميدهد.
شايان توجه است که براي نويسندگان داستان هاي تخيلي عصر ما، بيشتر شرايط و نوع توليد قابل تغيير فرض ميشود تا مناسبات اجتماعي. حتي سريال "نسل بعدNext Generation" از مجموعه Star Trek ، در ديدش از روابط اجتماعي، چندان با دنياي زمان ما متفاوت نيست، در صورتيکه پندار و ابتکار در زمينه تغييرات تکنولوژيک آينده در آن فراوان است.
در مقايسه، در آثار نويسندگان تخيل گراي گذشته نظير فوريه، توليد اساسأ ثابت فرض شده است، و درباره توليد فرا سوي توليد کارخانه اي حتي خيال پردازي هم نشده بود، امابعوض آلترناتيو مناسبات اجتماعي در مرکز توجه اتوپي هاي گذشته بود.
به هر حال نوع دوم آينده شناسي، يعني آينده نگري نظري، در نوشته هاي دو شخصيت مهم جنبش آينده نگري، يعني باک مينستر فولرBuckminster Fuller و ژرارد اونيلGerard O'Neil مورد توجه قرار گرفته است. بايستي اضافه کنم که افق هاي ترسيم شده، فاصله چنداني با فلاسفه گذشته، نظير افلاطون و جان لاک، ندارد.
بالاخره اين که نوع سوم آينده شناسي، يعني آينده شناسي مشارکتي (participatory ) ، بر عکس دوران انقلاب صنعتي، اساسأ به عرصه سياست محدود نبوده، و در عرصه هاي مختلف زندگي، نظير تعليم و تربيت، بهداشت، و ارتباطات جمعي، در ميان فعالين فيوچريست، اهميت يافته است. نگاهي به برنامه هاي کانال هاي تلويزيوني PBS ، اين حقيقت بالا را بخوبي نشان ميدهد.
و در پايان، نيازي به تکرار نيست، که گرچه آينده نگري و انديشه خردگرا، مفاهيم جديدي را نسبت به گذشته با خود حمل ميکنند، اما کماکان هر دو، از انديشه ترقي و پيشرفت غير قابل تفکيک هستند.
ج- پلاتفرم حزب آينده نگر
من اين پلاتفرم پيشنهادي براي ايجاد حزب آينده نگر ايران را در ژوئيه 2001 توشتم، و مقدمه من به متن فارسي توضيحي بود براي اينکه چرا ايجاد حزبي، با چنين پلاتفرمي، براي توسعه آينده ايران اهميت کليدي دارد. اين پلاتفرم آينده نگرانه برنامه پيشنهادي براي حزب آينده نگر ايران است. هدف از اين طرح، دستيابى به اصول و خط مشى هاى دموكراتيک و آينده نگرانه در عرصه هاىمختلف سياسى، اجتماعى، واقتصادى براى ايران، و زندگى ايرانيان است. با اينکه حزب آينده نگر، استقلال سياسي و هويت انتخاباتى خود را حفظ ميکند، ليكن اين خط مشى ابدأ بمعناى عدم ايجاد اثتلاف و اتحاد با احزاب و سازمانهاى ديگر نيست.
عرصه سياست
دولت قدرال: هدف حزب آينده نگر در اين عرصه، شكل دادن به عدم تمركز دموكراتيک و تجديد ساختمان سياسى كشور ايران، به شكل يك جمهورى فدرال است. در واقع ايجاد يک جمهورى فدرال در ايران تنها راه دموكراتيک جلوگيرى كننده ازپاره پاره شدن ايران و اجتناب از دچار شدن به سرنوشتى نظير كشور سابق يوگسلاوى مى باشد. فدراليسم بويژه به مناطقى چون آذربايجان و كردستان و بلوچستان ايران كمک مى كند تا بطور عادلانه ترى در چارچوب كل ايران، به نيازهاى قومى و فرهنگى خود دستيابى ييدا كنند. سياست خارجى و دفاع ملى در عرصه دولت فدرال خواهد بود، و اجراى طرح هاى فرهنگى و اقتصادى از طريق دولت ايالتى انجام خواهد شد.
انتخابات محلي: شكل دادن به انتخابات محلى در سطح شهرهاى بزرگ اصلى ايران، استان ها، و شهرهاى كوچک، براى انتخابات مقامات محلى، نظير انتخاب مقام شهردار، اهميت ويژه اى جهت گسترش فدراليسم در ايران دارد. تعيين جزثيات مقامات انتخابى، و همعنين اختيارات محلى، در زمينه ى مقررات شهرى، نظير مقررات راهنمايى و رانندگى، در راستاى ايجاد سيستمى است كه همه چيز از مركز كنترل نشود، و به عبارت ديگر هدف، عدم تمركز قدرت در جمهورى فدرال ايران است .
طرح انتخاب از طريق رأي مستقيم Ballot Initiatives: اين طرح يك مكانيسم جديد دموكراتيک در كشورهاى پيشرفته غربى مى باشد، كه اجازه مى دهد مردم بطورمستقيم، در مورد بعضى قوانين يا موضوعات معين، نظير غيرقانونى كردن سيگار در رستوران ها، تصميم بگيرند، وبدين طريق فراسوى سيستم دموكراسى نمايندگان پيش بروند. اينگونه طرح ها، با تعداد معينى امضاء كه حداقل امضاء لازم است، در دوره هاى راى گيرى مختلف، موضوع مورد راى را، جهت راى گيريِ ، در اختيار عامه ى مردم قرار مى دهند. بدينوسيله دموكراسى مشاركتى در كشور شكل مى گيرد.
جمهورى سكولار: يک جمهورى سكولار غيرمذهبىمىبايست جانشين رژم جمهوري اسلامي شود. الغاي آپارتايد مذهبى و تثوكراسى اسلامى در ايران، و حمايت از جدائي کامل مذهب و سياست. اين جمهورى مى بايست كه تمام قوانين آزار و اذيت عليه منكران مذهب، و قوانين قصاص اسلامى نظير سنگسار، و قطع عضو را لغو کند. جمهورى سكولار تضمين قوانين مدنى و لغو قوانين مذهبى را سر لوحه ى مسثوليت خود قرارداده، و قوه ى قضاثيه را از كنترل روحانيون خارج مى سازد.
آزادي احزاب سياسي: آزادى احزاب در واقع مهمترين اصل لازم در براى تضمين انتخابات واقعى در جامعه مى باشد. همه ى احزاب مى بايست بتوانند آزادانه در اماكن عمومى اجتماع كرده ، و افكار و برنامه هاى خود را به مردم اراثه داده، و به بحث بگذارند. اين احزاب بايد همچنين بتوانند انتخابات ميان دوره اى، جهت تعيين كانديداها و پلاتفرم هاىمختلف درون حزب خود را - آنهم بدون دخالت دولت و شوراى نگهبان - برگزار كنند. دستگاه سانسور شوراى نگهبان مى بايست كاملأ از بين برود، و وزارت كشور موظف است تا حقوق همه ى كانديداهاى احزاب گوناگون، براىانتخابات هاى عمومى را، تضمين کند.
مجلس: مجلس يا پارلمان ايران يك نهاد مستقل مقننه براى كشور است كه تضمين كننده ى دموكراسى نمايندگان مردم و عامه مى باشد. انتخابات براى اين پارلمان مى بايست همراه با آزادى كامل همه ى احزاب و كانديداهاى مختلف صرفنظر از نظريات فلسفى و مذهبى آنها باشد.
كتترل و تعادل دموكراتيک: کنترل و تعادل قدرت در شاخه هاى مختلف قدرت ( قوه ى قضاثيه و مجريه و مقننه )، بهترين تضمين دموكراسى براى تامين آزادى و عدالت مى باشد، و آن چيزى است كه چگونگى اجراى سيستم قدرت در يك نظام دموكراتيك را، از يك سيستم استبدادى جدا مى سازد. توجه به قوانين واقعى دفاع از اقليت ها در جامعه، و ايجاد مكانيسم هاى مختلف كنترل و تعادل قدرت، مهمترين اصول قانون اساسى براى تضمين آزادى در آينده ى جامعه ى ايران مى باشند. اين امر نبايد بمعنى بزرگ كردن بى دليل سازمان دولتى تلقى شود، كه در اين حالت چنان بوركراسى اى، خود ناقض كنترل و تعادل است.
اعلام دارائى و فعاليت هاى تجارتى مسثولين دولتى: بمنظور جلوگيرى از فساد در بخش هاى گوناگون قواى مقننه، قضاثيه، و مقننه در جمهورى آينده ى ايران، همه ى مسثولين بالاى دولتى مى بايست فعاليت هاى اقتصادى و تجارى خود را قبل از قبول مقام دولتى براى بررسى مردم به عموم اعلام كنند.
گروه ناظر خزانه دارى فدرال: جهت نطارت بر نرخ ارز، تورم، نرخ سود، سرمايه ى بانک ها و كنترل سلامت اقتصادى كل اقتصاد كشور، مى بايست در جمهورى فدرال ايران گروه ناظر خزانه داري فدرال تشكيل شود. اين گروه مى بايست از قواى سه گانه مقننه قضاثيه و مجريه، مستقل بوده، و رثيس آن نيز بايد در برابر هر سه قوه پاسخگو باشد. رئيس خزانه دارى فدرال مى بايست در جلسات مجلس حضور يافته، و سياست هاى خود را براى نمايندگان مردم توضيح داده، و به پرسش هاى احتمالى نمايندگان مجلس پاسخ بدهد.
سياست خارجي: دولت جمهورى فدرال آينده مى بايست در عرصه ى سياست خارجى روش پروفشوناليسم ( حرفه اى گرايى را پيشه ى خود ساخته، و از سيستم هاى فثودالى قول و قرار در سياست خارجى اجتناب ورزد. همچنين مى بايست كه با روش پروفشنال ( حرفه اى ) از ايران دفاع كرده، و در عين حال نياز مشاركت كامل در اقتصاد جهانى را سرلوحه ى رهنمودهاى تصميم گيرى هاى خود قرار دهد.
حقوق بشر: حزب آينده نگر ايران مى بايست فعالانه از سازمان هاى حقوق بشر كه براى منشور حقوق بشر مبارزه مى كنند پشتيبانى كند، و در روابط داخلى و خارجى خود، معيار حقوق بشر را ملاك ارزشى روابط بين انسان ها و ملل تلقى نمايد، و نيز در راستاي احقاق اين حقوق براى آحاد مردم گام گذارد.
حق جدائي علني از حزب: حزب آينده نگر ايران در عين كوشش جهت عضو گيرى، و ضمن تأکيد برمسثول بودن اعضاء در مقابل برنامه ى حزب، مي بايست در عين حال مدافع حق هر عضو براى جدايى علنى از حزب باشد. بعبارت ديگر خروج از حزب بايستى كاملأ آزاد بوده، و هيچگونه ترس و تهديدى براى اعضاء بخاطركناره گرفتن از حزب وجود نداشته باشد.
حقوق فردي: حزب از توسعه و پشتيبانى كامل حقوق فردى براى همه ى انسانها، بدون هيچگونه تبعيضى دفاع كرده، و كوشش هر فرد براى دنبال كردن خوشبختى را، كاملا محترم مى شمارد، و آن را بمثابه حق انسانى مبناى قوانين اجتماعى مى داند.
مجازات اعدام: حزب براي الغاي شکنجه و الغاي مجازات اعدام براي همه انسانها مباررزه ميکند.
محيط زيست: حزب آينده نگر از خط مشى ها و سياست هايى كه از نظر اكولوژى و محيط زيست با محتوا هستند حمايت مي كند، حتي اگر در بعضى اوقات، اين سياست ها از نظر مالى، منافع فورى مادى به همراه نداشته باشند. البته اين موضع بمعنى بى توجهى كامل به نيازهاى اقتصادى جامعه نخواهد بود.
لغو نطام وظيفه اجباري: ترويج لغو سربازي اجبارى، و استفاده از كادرهاى نظامى حقوق بگير يراى هر گونه نياز نظامى جامعه.
مسائل جدبد اخلاقى: حزب آينده نگر ايران عدم دخالت دولت در موضوعات اخلاقى نوينى كه در نتيجه بعضى پيشرفت هاي تكنولوژيک، در ارتباط با بدن انسان پيش آمده را، ترويج مى كند. از جمله خودكشىآگاهانه Euthanasia که بعلت درد زياد خواسته شود، تغييرجنسيت، بانک اسپرم، مادرهاى سروگيتSurrogate كه فرزند زوج ديگرى را در رحم خود پرورش دهند، و يا موضوعات مربوط به سقط جنين، كنترل بارورى، و استفاده از اجزاء بدن انتقالى نظير كليه و قلب. در همه ى اين زمينه ها، در صورت بودن اختلاف، دادگاه ها از نظرات موافق و مخالف متخصصين استفاده كرده ، و بدينگونه به قضاوت عادلانه دستيابى خواهند كرد، وليكن حزب در رابطه باتكامل تكنولوژيک و ارتباط با دولت، تا حد امكان عدم دخالت دولت در اين عرصه ها را رهنمود خود مى كند.
زنان: نشويق مشاركت زنان در تمام عرصه هاى زندگى ايران و ايرانيان، و در تمام سطوح، خواهان از بين بردن موانع مذهبى، قانونى، وسنتي، كه جلوگيرنده شركت كامل زنان در عرصه هاى سياسى، اجتماعى، و اقتصادى ايران هستند، مى باشد. زنان نقش بسيار پراهميتى در اقتصاد هاى فراصنعتى ايفا مى كنند، و آنان مى توانند پيشقراول توسعه ايران به يک جامعه اطلاعاتى فراصنعتى باشند.
اقليت هاى ملي، قومى و مذهبى: حزب آينده نگر ايران جهت تامين نيازهاى ملى، قومى و مذهبى اقليت هايى كه در درون جمهورى فدرال ايران زندگى مىكنند، از گسترش ارگان هاى محلى و ايالتى در كشور كاملأ پشتيبانى مى كند.
رسانه هاى عمومى: حزب از استقلال كامل رسانه هاى عمومى و عدم دخالت دولت در كار اين رسانه ها و تضمين آزادى مطبوعات دفاع مىكند. حزب همچنين خودكفايى و خصوصى بودن راديو، تلويزيون، روزنامه ها، خبرگزاري هاى اينترنتى، و ساير رسانه هاي عمومي را تشويق ومورد حمايت قرار ميدهد.
عدالت اجتماعى و مدد كارى اجتماعى: حزب آينده نگر ايران ديدگاه عاميانه ى سود و پول مركز بينى از مردم و جهان را رد كرده، و از جنبشى كه توسعه دهنده ى منفعت شخصى روشنبينانه از فرد، مؤسسات تجارى، و دولت است، دفاع ميکند. اين همان نظريه ى فيلسوف معروف جان رالز است که به حد اکثر رساندن حداقل اجتماعي را بعنوان طرح عدالت اجتماعي ارائه کرده است. حزب همچنين از برنامه هاى مددكاى اجتماعى، كه از سرمايه گذارى در عرصه هاى تكنيكى نوين، همراه بازپرداخت بيمه بيكارى و تامين بهداشت و آموزش رايگان است، كاملا يشتيباني مي كند، گرچه در عين حال، آزادى مؤسسات خصوصي جهت نأمين اين خدمات را لازم مى داند.
عرصه آموزش و فرهنگ
احترام به حيات: حزب ديدگاه ستايش از زندگى دراشكال گوناگون و همه ى ارتباطات متقابل آنرا ترويج مى كند.
آموزش سكولار(لائيک): حزب آينده نگر ايران مخالف هر گونه ترويج مذهبى يا ايده ثولوژيكى در مدارس عمومى مى باشد.
عدم خشونت: حزب عدم خشونت در زمينه هاى فردى و سياسى را تروبج مى كند، و از صلح و دموكراسى در كلاس درس، و محل كار، و در عرصه ى سياسى پشتيبانى مى كند، و در ابعاد احساسى و معنوي، حيات را نيز در كنار عرصه هاى فكرى و جسمى مورد توجه خود قرار مى دهد.
صلح: حزب آينده نگر ايران با هر گونه استبداد، جنگ، بى عدالتى، و تجاوز مخالفت كرده ، و مى كوشد تا بر احساس ناخود آگاه فرار يا جنگ در بشر چيره شود، تا به اينطريق تضمين نهائي صلح پايدار در جهان را قابل دستيابى کند.
تنوع: شناخت اهميت تنوع و ترويج دستاوردهاى هر نژاد، مليت، فرهنگ، مذهب، جنسيت، تمايل جنسى، و ارزشمند ديدن فرد، جدا از اختلاف سني و اختلاف در توان هاى فردى. اينها همه موضوعاتى هستنند كه حزب سعي درجهت تامين آنها در جامعه ميکند.
خط مشى دولت در عرصه ى آموزش: جلوگيرى از هرگونه دخالت و سانسور در عرصه هاى موسيقى، هنر، فستيوال ها، و فعاليت هاى ديگر فرهنگى.
آموزش هنر: ترويج همكارى نزديك آموزگاران و هنرمندان ، جهت معرفى دانش آموزان به فرماى مختلف هنرى، با آزادى كامل از دخالت هاى دولنى و مذهبى.
ميراث فرهنگى: ترويج تحقيقات غير دولتى در زمينه هاى هنر و فرهنگ، از طريق سازمان هاى غير انتفاعى نويسندگان، هنرمندان، و موسيقيدانان، جهت كمك به جوانان در دستيابى به ريشه هاى فرهنگى و هنرى خويش.
ورزش: ترويج ايجاد مؤسسات خصوصى ورزشى، و ترغيب عدم دخالت دولت در عرصه ى ورزش ايران.
تأمل انديشمندانهmeditation: در عين پشتيبانى از جدايى فرايض مذهبى از فعاليت هاى دولتى، و ترويج كامل و بدون قيد و شرط جدايى دولت و مذهب، در جمهورى سكولار ايران، از ترويج كوشش هايى نظير تأمل انديشمندانه، كه درک مرتبط بودن همه ى هستي را گسترش ميدهد، پشتيباني ميشود.
همآهنگي مستقلانهAutonomous Synchronicity: تاكيد بر دموكرانيزه كردن همه نهادهاى بشرى، جهت دستيابى به خوشحالى فردى، و رسيدن به هماهنگى مستقلانه انسانها، بمثابه ايده آل روابط انسانها و نهادهاى اجتماعي.
واپس گرائى: مخالفت با تبليغات باصطلاح عصر نوينnew age ، كه در واقع مروج واپس گرائى قرون وسطايى هستند، و حركتى به جلو بسوى جامعه اطلاعاتي فراصنعتي را نمايندگي نميکنند، و آلترناتيوهاي ييشرو در برابر معضلات جامعه صنعتي را طرح نميکنند. حزب آينده نگر ايران تشويق به درك جديد از كل جهان، و ترويچ جرثت به مقابله با اعتقادات مذهبى و نلسفى عاميانه در باره ى مبدا و سرنوشت بشريت و جهان را، سرلوحه کوشش هاي اجتماعي خود قرار ميدهد.
نكنولوژى: استفاده از آخرين تكنولوژى هاى كامپيوتر و ارتباطات، جهت بالا بردن راندمان مدارس، در عين توجه به اهميت عامل انسانى و نقش آموزگاران در أموزش.
زبان آموزش: پشتيبانى كامل از آموزش دوزبانه در مناطق مختلف جمهورى فدرال، كه در آن مليت ها و اتوام مختلف به زبانهاى گوناگون سخن مى گويند.
عرصه بهداشت
دولت و بهداشت: ترويج دخالت حداقل در توسعه نهادهاي گوناگون مؤمسات بهداشتى، در عين پشتيبانى از برنامه هاى مددكارى اجتماعى، جهت تضمين بيمه حداقل براى همه ى مردم.
اعضاي بدن انتقالي: کمک به توسعه توليد قطعات مصنوعي بدن، تا كه بطور اساسي به اعمال وحشيانه ى گرفتن عضو بدن از زندانيان و تهيدستان پايان داده شود.
مواد مخدر: ترويج پيوستن و همكارى نزديك با مؤسسات بين المللى، كه با مشکل بين المللى مبارزه مى كنند، و نه از طريق كوشش منزوى براى حل اين معضلات در جدايى از ديگران. همچنين همكارى با سيستم آموزشى، جهت ايجاد برنامه هاى مشترك با سيستم بهداشتى در مدارس، براى پاسخگويى به اين معضل اجتماعى، بجاى كوشش بمنظور حل آن از طريق اعدام و خشونت.
کنترل جمعيت: همكارى نزديك با سيستم آموزشى و دانشگاهها جهت پاسخگوئى به معضلات حاملگى و بارورى جوانان، و همچنين براى آموزش كنترل جمعيت در درون خانواده.
تحقيقات پزشكى: ترويج شركت فعال در كوشش هاى بين المللى، براى تحقيق در عرصه هاى بيمارياى ايدز، سرطان ، الزايمر، و بيماري هاى كشنده ى ديگر.
عرصه اقتصاد
کشاورزي: ترويج كاربردهاى بيوتکنولوژي، ژنتيک و تكنولوژي هاي جديد براى مدرنيزه كردن سيستم كشاورزى ايران.
زير بناي فراصنعتي: حمايت از توسعه موسسات فراصنعتي، و از رده خارج کردن صنايع دود زاي گذشته. ترويج تکنولوژي هاي کامپيوتر، ارتباطات، ژنتيک، و ارتباطات ماهواره اى، براى ساختن زير بناى لازم جهت توسعه فراصنعتى ايران.
صندوق ملي-سهامي: ايجاد يك NGOصندوق سهامي- ملى با درآمد نفت ، و دادن يک سهم به هر ايراني، جهت تأمين سرمايه غير دولتي، براي توسعه زيربناى فراصنعتي ايران.
ارتباطات: پشتيبانى از ساختمان و گسترش شبكه فيبر نورى براى اتصال شهرهاى اصلى ايران ، و همحنين جهت ارتباط سواحل بحرخزر در شمال ، و سواحل خليج فارس در جنوب ايران ، و ايجاد اتصال سريع ارتباطات ايران به شبكه هاى جهانى.
تكنولوژي هاى مورد نياز: نمركز بر روى تكنولوژيهاي كامپيوتر، شبکه هاي اطلاعات و ارتباطات، و همچنين ننوتکنولوژي، بيو تکنولوژي، تكنولوژي انرژي خورشيدى، شعورماشينى، و فضانوردي.
انتر پرونرentrepreneur: حمايت از سرمايه گذاران نوين برروي تکنولوژي هاي جديد. انتر پرونرها ستون فقرات رشد اقتصاد هاي فرا صنعتي هستند.
صنايع سنتى: پشتيبانى از پيشرفت دادن صنايع سنتى نظير قالى بافى ، به استانداردهاى قرن بيست و يكم. اين صنايع نياز به مدرنيزه شدن دارند ، كه از طريق استفاده از آخرين نرم افزارها جهت طراحى، و وسايل مؤثرتر تكنيكى فرش بافي ، ميسر مى شود. اينگونه صنايع ، در رقابت در بازارهاى جهانى ، لطمه زيادى خورده اند ، و اين امر بدليل تكنولوژى عقب مانده ، و بازاريابى غير علمى اين صنايع مى باشد.
نبروى كار ماهر: ترويج همكارى نزديك دولت با دانشگاه ، و مراكز تحقيقاتى ، جهت ايجاد نيروى كار بسيار پيشرفته. جامعه ى فراصنعتى نياز به نيروى كار بسيار پيشرفته ، با تخصص هاى بسيار بالاى تكنيكى دارد ، و حزب آينده نگر مروج آموزش و تجديد آموزش نيروى كار ايران ، براى پاسخگويى به اين نيازهاى دنياى قرن بيست و يكم مى باشد.
بازار: مخالفت با هرگونه ارفاق دولت به بازار سنتي ايران در برابر انواع ديگر روابط مالكيت در ايران.
بازار سهام (بورس): ترويج گسترش بازار سهام بورس ايران ، به سطح بازارهاى بين المللى سهام در جهان ، و در عين حال ايجاد يک كميسيون كنترل سهام ، براي نظارت مبادلات سهام ، جهت جلوگيرى از هرگونه كلاه بردارى در بازار سهام ، و جلب اعتماد سرمايه به اين بازار.
روابط مالكيت: دولت نبايستى كه از يك شكل مالكيت در برابر اشكال ديگر آن دفاع كند، بلكه بايد در محدوده ى امكانات خود، از اعمال مالكيت دولتى جلوگيرى كند. روابط مالكيت مى تواند از مالكيت خصوصى يك مؤسسه توليد كننده ى دستگاه هاي ارتباطات گرفته ، تا مالكيت كارمندان يك شركت هواپيمايى، تا مالكيت خصوصى و غير انتفاعى يك راديو تلويزيون ، تا مالکيت فدرال يا مالكيت شهرى يك پارك و محل تفريحى را شامل شود.
قوانين آنتي تراستanti-trust: قوانين آنتي تراست براي تأمين قانونى و حمايت مصرف كنندگان، و نيز جهت تامين رقابت عادلانه مؤسسات تجارتى لازم هستند. چراكه بدون چنين قوانيني، يک شركت مى تواند موسسات اقتصادى رقيب را خريده، و قيمت هاى كاذب را به مصرف كنندگان تحميل کند.
عدالت اقتصادي: تأمين عدالت اجتماعى در هر گوشه ى جهان، حمايت از ايجاد يك بخش (سكتور ) وسيع مددكارى اجتماعى در اقتصاد حهاني را لازم ميکند، كه بتواند فعاليت هاى خلاق براى نتايج دور دست بشرى ، كه از نتايج اقتصادى فورى مالي جلو هستند را ، تامين كند. در حال حاضر اين نقش را دولت ها انجام مى دهند.
مزد حدافل براى همه: ايجاد مزد حداقل براى همه ، و تعيين مزد حداكثر براى كارمندان دولتى ، و آنان كه در مؤسسات عمومى كار مى کنند ، باستثنأ موسسات خصوصي.
بيكارى: ترويج برنامه هاى آموزشى و تجديد آموزش مورد نياز اقتصاد نوين براى بيكاران، بجاى آنكه مشاغل كاذب براى بيكاران ايجاد شود، كه اكثر اوقات ، نتيجه اى جز جلوگيرى از روند اتوماتيك شدن در اقتصاد جامعه را به بارنمياورد ، و موجب عقب ماندگى جامعه مى شود.
فقر: پشتيبانى از طرح هايى كه فعاليت اقتصادى براى نيازمندان را بوجود مياورد. حتي مؤسمسات خيريه اى كه مهارت هاي كارى جديد را ترويج ميکنند، آنگونه مؤسساتى هستند كه بهتر به فقرا براى مستقل شدن کمک ميکنند. حزب آينده نگر از اينگونه موسسات خيريه حمايت ميکند.
برنامه ربزى دولتي: برنامه ريزى دولتى ، بويژه در عرصه هاى انرژى و ارتباطات ، هنوز اهميت خاصى براي هر دولت ملى دارد. گروه برنامه ريز مى بايست در ارتباط نزديك با بخش خصوصى كار كند، تا آنكه به هدف تامين تحقيقات پايه اى و زيربنايئى براى مؤسسات كليدى خصوصى در جامعه دست يابد ، و نه آنكه دولت را به مالك مطلق اين صنايع نوين تبديل کند.
مديريت موسسات دولتي: مؤسسات دولتى نظير صنايع نفت و مس ، مى بايست سعى کنند كه بخش خصوصى و غير انتفاعي، در اين رشته ها رشد نمايد ، و نه آنكه اين رشته هاى اقتصادى را درمونوپول و انحصار خود تا ابد نگهدارند.
قانون عدم رقابت: دولت نبايستى اجازه داشته باشد كه با مؤسسات غيردولتى در عرصه هاى فرهنگى و تجارى رقابت كند.
صندوق ملي-سهامي: ساختارى كه جايگزين اقتصاد دولتى شده و شرايط مشاركت مستقيم مردم در مالكيت اجتماعى را فراهم نمايد.
سياست هاى ضد-حمايت گرايى: مخالفت با سياست هاى وارداتى و صادراتى كه بر مبناى حمايت از صنايع داخلى هستند ، و بجاى آن ، تعيين سياست هائى جهت حمايت از مصرف كنندگان در ايران. اگر صنايع داخلى نتوانند قيمت، توان و كيفيت لازمى كه مصرف كنندگان ايران طلب مى كنند را تامين كنند، نبايستى با سياست حمايت گرائى صادرات و وادرات پشتيبانى شوند. بعوض بايستى با برنامه هاى تكنيكى و علمى ، به آنها کمک شود تا به سطح عالى و همتايى با صنايع پيشرفته در سطح جهاني برسند.
صندوق ترويج صادرات: تشكيل يك صندوق مالى با تاكيد بر صادركنندگان ايرانى ، و مشاركت فعال در اقتصاد گلوبال. اين امر براى اقتصاد ايران كه تاكيد يك جانبه اى بر صدور نفت دارد بسيار حياتى است. در واقع بغير از نفت، ايران اساسأ يک کشور وارد کننده است ، و نه صادر کننده محصولات. ترويج صادرات در رشد آينده فراصنعتى ايران اهميت خاصى خواهد داشت.
تحقيقات تامين شده از طريق صنايع: ترويج تحقيقات علمى كه از طريق صنايع تامين شوند ، و نه فقط از طريق دولت. اين نوع تحقيقات از طريق صنايع ، در ايران ، بسيار ضعيف هستند ، و اين ضعف به گسترش اقتصاد فراصنعتى در بخش خصوصى لطمه خواهد زد.
علم: ترويج همكارى هاى نزديك مؤسسات علمى بين المللى با تحقيقات علمى پيشرو در ايران. قدرت ايران و ايرانيان در علوم پايه اى ، نقش برجسته ايران و ايرانيان را در جامعه فر اصنعتى تضمين مى كند.
همكاري هاى منطقه اى: پشتيبانى از شكل گيرى همكارى با دولت هائى نظير سنگاپور ، كه مى توانند به ايران جهت رسيدن سريع به جامعه فراصنعتى اطلاعاتى كمك كنند. در اقتصاد جهانى كنونى ، نزديكى جغرافيايى ، مهمترين فاكتور در شكل گيرى همكاريهاى بين المللى نيست.
سازمان اوبك: ترويج آنگونه خط مشى اى براى اوپک ، كه بتواند توسعه زيربناى فراصنعتى ايران را تسريع كند ، و به ايران جهت توسعه ى آلترناتيوهاى منابع انرژى كمك کند. هرچند سياست ايران در سازمان اوپك ، اهميت بسيار مهمى در درآمد كنونى ايران دارد و براى شركت هاى نفتى و ديگران كه از نفت سود مى جويند ، حاثز اهميت بالايى است ، وليكن ما مى بايست كوشش كنيم ، تا از سياستى پيروى كنيم ، كه همكارى بيشترى بين ايران و كشورهاى پيشرفته، جهت توسعه ى سريع تر ايران، در راستاى جامعه فراصنعتى فراهم گردد قبل از آنکه آلترناتيو کم هزينه نفت بوسيله ننو تکنولوژي يا راه هاي ديگر ساخته شود.
استراتژى توليد انرژى: پشتيبانى از كوشش هايى كه از ايران رهبري آلترناتيوهاى انرژي آينده را بسازد، و نه آنكه آنرا به رهبر صنايع كهنه ى نفت نبديل كند. منابع آلترناتيو ، نظير انرژى خورشيدى و فيوژن ، ممكن است كه امروزه از نظر اقتصادى مقرون به صرفه نباشند ، ليكن يك تحول اختراعي پايه اي در اين عرصه ها ، مى تواند تمام تعادل قدرت در عرصه انرژى را بهم بزند. همچنين مى بايست ترويج ايجاد كارخانه هاى توليد انرژى الكتريكى در نقاط مقرون به صرفه معين در ايران، و ايجاد شبكه كابل هاى ملى ولتاژ بالا مورد نظر قرار داد. سيم كشى هاى ولتار بالا در زمان حاضر ، افت خيلى كمى در فواصل طولانى دارند، و استراتژي گريد سراسري، در بيشتر نقاط جهان مقرون به صرفه تر است ، چرا که شبکه اجازه ميدهد ، توليد نيرو در نقاط مختلف ، بستگي به خرج توليد ايجاد شوند ، ولي در هر نقطه کشور قابل فروش و استفاده باشند.
ماليات: تبديل صنايع دولتى نظير نفت كه مى توانند خصوصى شوند، به مؤسسات خصوصى يا NGO، و ايجاد يك سيستم مالياتى براى اخذ ماليات از اين مؤسسات، از طريق ايجاد سيستم مالياتى تصاعدى، جهت تامين نيازهاى دولت، باعث مى شود كه دولت، كمتر به صنايع دولتى وابسته شود، و بيشتر به ماليات دهندگان وابسته گردد، و در نتيجه دولت بيشتر به مردم پاسخگو خواهد شد.
اتحاديه هاى كاركرى: پشتيبانى از اتحاديه هاى مستقل كارگرى، و مخالفت با اتحاديه هاى اجبارى دولتى.
د- حزب آينده نگر و ائتلاف هاي سياسي
اگر همه احزاب براي دستيابي به ايدهال هاي خود سخت ميکوشند تا متحديني براي خود بيابند، احزاب آينده نگر حتي قبل از شکل گيري، متحدين سياسي زيادي دارند، که در عرصه هاي گوناگون چوامع فراصنعتي در حال تولد، از ديدگاه آينده نگر ها پشتيباني ميکنند. اين واقعيت خوشنود کننده باعث شده است که فيوچريست ها ايجاد حزب سياسي مستقل را کاملأ ناديده بگيرند، آنهم در پيشرفته ترين کشور جهان يعني آمريکا، جائيکه آينده نگر ها بيشترين تاريخ موجوديت را داشته اند.
آينده نگر ها در آمريکا يا از جمهوريخواهان نظير نوت گينگريچNewt Gingrich پشتيباني کردند، تا ايده الهاي ما را در کنگره آمريکا نمايندگي کند، يا اميد به دموکراتهائي نظير ال گورAl Gore داشتيم تا ديدگاه ما را در کاخ سفيد نمايندگي کند. و ما نيروي زيادي در موسسات غير دولتيNGO، تلويزيون هاي عموميpublicTV يا انچمن هاي گوناگون اجتماعي و فرهنگي گذاشتيم، بدون ايجاد يک هويت سياسي مستقل آينده نگر. در بهترين حالت، ما عضويت خود را در جامعه جهان آينده WFS حفظ کرديم، که بزرگترين انجمن آينده نگري در جهان است. به عبارت ديگر، هيچ حزب آينده نگري در آمريکا شکل نگرفته است، و در نتيجه هيچ نماينده اي از چنين حزبي نيست که براي پلاتفرم آينده نگرانه در کنگره امريکا فعاليت کند، يا در ارگان هاي انتخابي ديگر در ايالات متحده کوشش کند، زمانيکه توسعه فراصنعتي در سيليکان ولي کاليفرنيا ضربات مهلکي را متحمل شده است.
اين موضوع تنها درمورد آمريکا صادق نيست. من جزئيات موضوع مشابهي درباره ايران را در نوشته ام تحت عنوان "چرا حزب آينده نگر براي ايران"، بحث کرده ام. آينده نگرهاي ايران عينأ فيوچريست هاي آمريکا عمل کرده اند، فعاليت در داخل جبهه ملي، يا در اتحاد هاي جديدالتأسيس براي جمهوري سکولار در ايران، و يا در موسسات غير دولتي، اما همه بدون ايجاد حضور مستقل سياسي بعنوان کوشندگان آينده نگر. متأسفانه همه اين ائتلاف ها، هرچند کوشش هاي مفيدي براي پيشرفت و دموکراسي در ايران هستند، نميتوانند اساس نيازهاي توسعه فراصنعتي را مورد توجه قرار دهند، حال چه در آمريکا، يا در ايران، يا در نقاط ديگرجهان.
***
جبهه واحد در برابر حزب سياسي چيست؟ يک جبهه واحد، چه بشکل سنت جبهه ملي و چه بشکل اتحاد هاي جديد براي جمهوري سکولار در ايران، ممکن است که با پايان بخشيدن به جمهوري اسلامي به جمهوري سکولار دست يابد، و حتي از بازگشت سلطنت جلوگيري کند واز شکل گيري جمهوري مستبدانه و مذهبي ديگري نيز ممانعت کند. معهذا آيا چنين جبهه واحدهائي، بخودي خود، بدون حضور فعال يک حزب آينده نگر در درون ائتلاف، قادرند ساختمان جامعه فراصنعتي قرن بيست و يکم را در ايران تضمين کنند، چه در زمان تغيير جمهوري اسلامي يا پس از آن؟ مطمئنأ خير! در ايران، دهها سال است که رهبري سياسي کشور ايران بزور بسوي قرون وسطي به عقب رانده شده است، و يک رهبري سياسي جديد، با تمرکز توجه خود بر يک طرح فراصنعتي، ميتواند مسير ايران را بطوربنيادي تغيير دهد تا ايران آينده نگر را شکل دهد.
يک طرح جز به جز، نظير پلاتفرم حزب آينده نگر ايران که من در سال 2001 پيشنهاد کردم، براي پيشبرد يک برنامه توسعه فراصنعتي قرن بيست و يکمي لازم است. جالب است که از زمان نوشتن پلاتفرم پيشنهادي، چندين نفر درباره اين سند نظر نوشته اند، وقتي که درباره ديدگاه هاي فراصنعتي براي احزاب سياسي در عصر ما بحث کرده اند، بدون آنکه با من آشنائي اي داشته باشند. آنها حتي مطلع نبوده اند که ديدگاه من از اين حزب، به اين معني *نيست* که چامعه فراصنعتي در ايران با تئوکرسي اسلام کنوني ساخته شود، و از نظر من، گام نخست کنار زدن اين رژيم و جايگزيني آن با يک جمهوري سکولار است. معهذا بحث آنها درباره پلاتفرم، ارزيابي هاي جالبي از تم اصلي اين سند است، يعني بحث امکان کشوري مثل ايران براي جهش بسوي آلترناتيو فراصنعتي.
تفکيک اتحادهاي جبهه واحدي و حزب آينده نگر براي آمريکا نيز صادق است هرچند نيروها متفاوت هستند، و موضوعات ائتلاف ها لزومأ نظير موضوعات در ايران نيستند. معهذا در آمريکا نيز ائتلاف هاي سياسي بخودي خود نميتوانند نيازهاي توسعه فراصنعتي را برآورده کنند.
توسعه اوليه مراکز تکنولوژي، نظير سيليکان ولي در کاليفرنياي آمريکا، بدون وجود آينده نگر ها بعنوان يک نيروي مستقل اتفاق افتاد، بخاطر آنکه هنوز مقاومت جدي موسسات ماقبل صنعتي وجود نداشت. اما گسترش بحران جامعه صنعتي تجسم خود را در کوشش هاي نمايندگان صنايع کهن يافت، که از سوبسيت هاي دولتي، براي حفظ صنايع ميرنده خود بهره ميجستند، و نه براي تقويت مراکز نوپاي فراصنعتي. در نتيجه با گذشت زمان، بيش از پيش آشکار شده است، که ائتلافهاي با جمهوريخواهان و دموکراتها، بدون حضور فعال يک حزب آينده نگر، نميتواند بطور موثر توليدات فراصنعتي تکنولوژي هاي جديد را به پيش برد، چرا که التفات احزاب قديمي به نجات موسسات کشاورزي و صنعتي قديم است، و نه پيشبرد توليدات فراصنعتي.
البته بعد از شکل گيري احزاب آينده نگر، فيوچريستها کماکان ائتلاف هاي خود با بخشهائي از حزب جمهوريخواه يا دموکرات (يا احزاب سبز ها و ديگران)را ادامه خواهند داد)، اما حضور مستقل آينده نگر هادر اين ائتلاف ها تأثير متفاوتي ايجاد خواهد کرد، در مقايسه با زماني که اميد به نوت گينگريچ يا ال گوردر درون حزب جمهوريخواه يا دموکرات بسته بوديم تا توسعه فراصنعتي در آمريکا و ديگر نقاط جهان را به پيش برانند.
***
تاريخ آينده نگري مدرن و سياست چيست؟ در 50 سال گذشته درستي تحليل صاحب نظران آينده نگري مدرن از تحول جهان، ثابت شده است. حتي در نخستين روزهاي پس از جنگ جهاني دوم، پايه گذاران فيوچريسم، آسيپ فلختايمOssip K. Flechtheim در آلمان و برتراند دو ژوونلBertrand De Jouvenel در فرانسه، شکل گيري تمدن جديدي فراسوي سرمايه داري و سوسياليسم را پيش بيني کردند، تمدني که سالها بعد، دانيال بل، جامعه فراصنعتي ناميد. در واقعيت جامعه اطلاعاتي فراصنعتي پيش بيني درستي بود، که از طريق تحليل سياسي جهان مدرن، هم فلختايم و هم دوژوونل، به آن رسيدند، که ديگر ليبراليسم و سوسياليسم نميتوانند راه حل براي آينده باشند، و ميبايست فراسوي سرمايه داري و سوسياليسم رفت، و گام بعدي بشريت فراسوي جامعه صنعتي است..
هرچند آنها خصوصيات اصلي اقتصادي جامعه جديد در حال شکل گيري را نمي دانستند، برخورد آنها نظير تيتو و برخي ديگر از رهبران جهان سوم در سالهاي 1940 و 50 نبود که سعي ميکردند راه ميانه اي بين سوسياليسم و سرمايه داري را به مثابه آلترناتيو دوران پس از جنگ دوم جهاني ارائه کنند. آينده نگرهاي مدرن ميدانستند که ميبايست به طور بنيادي فراسوي جامعه صنعتي، در هر دو شکل سوسياليستي و سرمايه داري آن رفت، تا معضلات عصر ما را پاسخ گفت.
به عبارت ديگر، تعديل يا آميختن راه حل هائي که براي جامعه صنعتي کار کرده اند، پاسخ براي تمدن جديد درحال تولد نبود، .و آنان به انفصال بنيادي از گذشته، در تمام عرصه هاي زندگي، و نه فقط سياست، نظر داشتند. معهذا اولين آينده نگر ها هيچگاه از عرصه سياست غافل نبودند، بويژه آنکه تجربه بلافاصله خود آنها، يعني فاشيسم نازي در اروپا، به آنها مقاومت .و بازگشت نيروهاي سياسي کهن را آموخته بود. نازيسم خود نوعي بازگشت به گذشته ، براي يافتن آلترناتيو در برابر بحران جامعه صنعتي سالهاي 1920 و 30 بود.
آينده نگر عمده بعدي دانيال بل بود که بالاخره خصوصيات بنيادي جامعه فراصنعتي را تعريف کرد. کتاب "فرارسيدن جامعه قراصنعتيThe Coming of Post-Industrial Society" وي يک کلاسيک اانديشه فيوچريستي است، و بنظر من هيچ کتاب ديگري به اندازه اين کتاب 1973 بل، بر انديشه اجتماعي نوين تأثير نگذاشته است. او اقتصاد قراصنعتي استوار بر دانش را در برابر توليد صنعتي استوار بر کار تعريف ميکند، و بعد ها در پيشگفتار 1999 بر همان کتاب، بطور مبسوط تعريف خود از دانش رمزي شده codified knowledge را ارائه داد.
دانيل بل بعد ها در مقاله سقوط زمان، مکان و دولت The Break Down of Time, Space, and Society سکتور سروِيس در جامعه قراصنعتي را از سکتور سرويس در اقتصاد هاي عقب مانده تفکيک ميکند، و اختلاف تعييين کننده را همان دانش رمزي شده ذکر ميکند. آنچه وي دانش رمزي شده مينامد، امروز به آساني در ASIC هاي بغرنچ در توليد سمي کانداکتورsemiconductor قابل رويت است، که در آن دانش در درون خود طرحdesign نهفته است، و اين طرح ها اقتصاد واقعي فراصنعتي را از اقتصادهاي قديمي سرويس-دار جدا ميکنند، و من موضوع ارزش در توليدات اقتصاد نوين را در جاي ديگر بحث کرده ام.
در ميان سه نوع آينده نگري مدرن، يعني نحليليanalytic، نظريvisionary، و مشارکتيparticipatory ، تشکيلات هاي آينده نگر در چند دهه گذشته اساس توجه خود را بر روي آينده نگري تحليلي گذاشتند، با اثرات ارزنده در پيشبيني و تحليل گرايش هاforecasting and trends analysis و متد هاي مربوطه، نظير آناليز محتويcontext analysis و يا متد دلفيDelphi، براي تعيين آنچه *ميتواند* اتفاق افتد، و در 50 سال گذشته آينده نگري تحليلي دستاورد هاي عظيمي داشته است و امروزه در بيشتر دانشگاهها تدريس ميشود.
تا آنجا که به ديدگاه ها مربوط ميشود، همچنين ما در موقعيت بسيار بهتري نسبت به گذشته هستيم، و امروز نظريه پردازاني نظير ري کورزويلRay Kurzweil معادل فولرBuckminster Fuller بعلاوه انيشتن، در عرصه آينده نگري نظري، يعني در پاسخ به آن که چه "ميتواند* انفاق افتد، کارهاي ارزنده اي ارائه کرده اند، که افق هاي دور دست مقابل بشريت را ترسيم نموده اند. . حتي در عرصه موضوعات عدالت اجتماعي ، آينده نگرها در مقايسه با چپ وراست جامعه کهن صنعتي، نظرات بسيارمهمي عرضه کرده اند. در نتيجه از نظر آينده نگري نظري نيز ما بسيار جلوتر از گذشته هستيم.
در عرصه آينده نگري مشارکتي، زمانيکه يک آينده نگرمي پرسد چه *بايستي* اتفاق افتد، عملکرد آينده نگرها در موسسات NGO ، تجاري، .آموزشي ، يا ارتباطات جمعي تأثيرات مهمي دردنيا گذاشته است.
ولي در عرصه سياست، آينده نگري مشارکتي، بر روي متحدين آينده نگري جهت نمايندگي پلاتفرم خود تکيه کرده است، و در اين عرصه ما شکست خورده ايم.
درست است که آينده نگر هائي نظير جان نيزبيت John Naisbitt و تافلر ها Tofflers ترند هاي سياسي را مورد توجه قرار داده اند، ولي تا آنجا که به آينده نگري مشارکتي مربوط ميشود، در گيري آنها اساسأ در رهبري کسب و کار business leadership بوده است و نه ايجاد آلترناتيو هاي سياسي، که هيچکدام توجهي براي کوشش در ايجاد يک حزب آينده نگر نداشته اند.
***
پلاتفرم ائتلاف ها و معضلات توسعه فراصنعتي چيست؟ بسياري برنامه هاي احزاب قديمي، براي حل معضلات تکنولوژي هاي فراصنعتي، ارائه راه حل هاي کهنه شده ناموفق صنايع قديمي است. مثلأ هوارد دينHoward Dean کانديد حزب دموکرات امريکا، سعي ميکند مسأله بيکاري در سيليکان ولي کاليفرنيا را با متوقف کردن خروج مشاغل به هندوستان و تايوان درمان کند، يعني از طريق پائين آوردن هزينه توليد آمريکا به سطح آن کشورها، تا که شرکت هاي تکنولوژي جديد را به استخدام در آمريکا تشويق کند. اگر اين طرح کار کند، چه از طريق انگيزه هاي ايجاد شده در سيستم مالياتي و چه از طرق ديگر، معني اش اساسأ پائين آوردن سطح پاداش و استانداردهاي محيط زيست در سيليکان ولي به سطح هند و تايوان است و نه بالعکس.
اين برنامه چندان تفاوتي ندارد با راهي که دموکراتها براي چند دهه، بدون موفقيت، براي متوقف کردن کاهش مشاغل در صنعت اتومبيل سازي ، و جلوگيري از رفتن آن مشاغل به خارج، در پيش گرفتند. اين ها نمونه هاي راه حل هاي صنايع دود زاي گذشته و نمايندگانش است، که از اين طريق سعي در رقابت با صنايع مشابه در خارج امريکا مينمودند، زمانيکه ديگر اين صنايع قديمي قابل رقابت نبودند، و با استفاده از تشويق هاي مالياتي، حمايت گرائي تجاري، يا سوبسيت هاي دولتي، سعي در افزايش عمر صنايع ميرنده مينمودند، بجاي آنکه توليد نو و شکوفا را توسعه دهند.
بنظر من هوارد دين هيچ برنامه موثري براي ننوتکنولوژي يا براي فيبر نوري در مايل آخر به خانهlast mile fiber to the home ندارد. در سپتامبر 2003 من درباره پلاتفرم هوارد دين نوشتم و نياز به پروژه آخرين مايل به خانه را خاطر نشان کردم، و شخصي از جمع انتخاباتي وي براي من يادداشتي فرستاد و از من خواست که حرفم را پس بگيرم، چرا که طبق ادعاي وي، هوارد دين براي اين موضوع طرح ارائه کرده است. من تمام اسنادي که وي برايم فرستاده بود را خواندم و ديدم که اين آقا معني *آخرين مايلlast mile* را نمي فهمد.
اجازه بدهيد ذکر کنم که بنظر من ليبرمن و تيم وي بسيار براي دموکراسي و حقوق بشر بيشتر احترام قائلند تا تيمي که به دور هوارد دين حلقه زده اند، که زمانيکه براي* پلاتفرمشان* به مبارزه طلبيده ميشوند و نه شخصأ، سعي ميکنند با قلدري منقديني نظير من را خاموش کنند، بجاي آنجه سعي کنند درباره موضوع بحث ياد بگيرند، موضوعي که اهميت تعيين کننده اي براي آينده زيربناي سيستم ارتباطات در جهان، و نيز براي آينده توسعه فراصنعتي در امريکا و بقيه نقاط جهان دارد. من به وي پاسخ دادم که اين دموکراسي است که وي ميتواند عقائد خود را منتشر کند و من هم ميتوانم عقائد خود را. من هنوز فکر نميکنم که وي معني *آخرين مايل* را فهميد. اين يک مقاله خوب در باره فيبر نوري در آخرين مايل است، براي هر کسي که علاقمند به موضوع باشد.
اجازه دهيد برگردم به موضوع بحثم درباره آنکه چرا يک نيروي سياسي آينده نگر لازم است. لزوم آن فقط بخاطر موضوعات منفرد نظير فيبرنوري به خانه نيست. من مطمئنم افراد بسياري هستند که متحدين آينده نگرها در اين مورد و بسياري موارد ديگر هستند. مسأله اين است که آينده نگرها بدون يک حزب آينده نگر، نميتوانند نيروي موثري براي پيشبرد توسعه فراصنعتي باشند، و پس از نوت گينگريچ و ال گور، ما به پشتيباني از هوارد دين ميرسيم، بدون آنکه نتيجه عمده اي براي توسعه فراصنعتي بدست آوريم. مشکل در همکاري با متحدين نيست، مسأله نداشتن حزب سياسي آينده نگر است.
امروز سيليکان ولي امريکا مرده است و تغيير اين وضعيت از عهده تحليل گران خارج است. رهبران سياسي با پلاتفرم روشن فراصنعتي لازم هستند که در پروسه سياسي political process شرکت کنند، و نه فقط چهره هاي جديد با همان پلاتفرم هاي شکست خورده احزاب قديمي باشند.
بنظر من در 50 سال گذشته بزرگترين کمبود ما آن بوده است که آينده نگران هنوز حزب سياسي مستقل خود را در آمريکا، در ايران، و در کشورهاي ديگر ندارند. پس چرا ما متحيريم که صنايع قديمي اتومبيل سازي، خطوط هوائي، و يا نفت، از طريق دولت رجحان مييابند، و حتي سوبسيت دريافت ميکنند، زمانيکه جامعه اطلاعاتي به پس رانده ميشود، وتکنولوژي هاي فراصنعتي در امريکا و ديگر نقاط پشتيباني نميشود.
***
بنيانگذاران اوليه فيوچريسم بسيار سياسي بودند، اما با گذشت زمان، آينده نگرها بيشتر به موضوعات اقتصادي، فرهنگي، و اجتماعي، پرداختند و به عرصه سياست توجه نکردند. تا زمانيکه آينده نگري پخته نشده بود، تمرکز بر روي عرصه سياست ميتوانست باعث شود که آينده نگر ها از بسط نظرات خود در عرصه هاي ديگر زندگي منحرف شوند، و ميتوانست آينده نگري را بند الحاقي طرح ها و پلاتفرم هاي نيروهاي ديگر مبدل کند، که در عرصه هاي مختلف بيشتر جا افتاده بودند. اما اوضاع امروز متفاوت است، و پس از 50 سال، آينده نگران در همه عرصه هاي پرس و جوinquiry رشد کرده اند.
آينده نگرها و تکنولوژيست هاي پنج دهه گذشته، بيشتر شبيه مشتاقان جامعه صنعتي اروپا در قرن 18 بودند، که تصور ميکردند ارجحيت پاراديم جديد صنعتي، بطور اتوماتيک به جايگزيني جامعه کشاورزي و طلوع جامعه صنعتي مي انجامد اين درست است که با نگرشي بي غرضانه، آنها طرحي والي تر از سيستم فئودالي ارائه ميدادند، اما اين برتري بخودي خود بمعني پيروزي در عرصه هاي اقتصادي، اجتماعي، و سياسي نيست.
عقب گردهاي عمده زيادي بويژه در قلب جامعه صنعتي در انگليس اتفاق افتادند تا درک شود که جامعه کشاورزي گذشته براحتي پنجه خود را از رهبري قدرت دولتي رها نميکند، و شکست را نمي پذيرد، و سعي ميکند از امکانات دولت، و با دادن سوبسيت به خود، جهت بقا خود سود جويد. مروجين جامعه نو مجبور شدند که مبارزات عمده سياسي با جامعه کهن بکنند تا که صنعتي شدن اروپا را به پيش ببرند، و پاراديم جامعه صنعتي را پيروزمند کنند، و موفقيت آن ها برروي سيني نقره به آنها هديه نشد، و مبارزه واقعي سياسي شان آنرا ممکن کرد. همين حقيقت درباره پاراديم جديد فراصنعتي امروز مطرح است.
هر تمدني در تاريخ که موفق به جايگزيني خود به جاي تمدن کهن شده است، از اين طريق بوده که مروجين آن تمدن جديد، نقش سياسي بمبارزه طلبيدن تمدن کهن را عهده دار شده اند. ميتوان سعي کرد همه اشتباهات نيروهاي سياسي گذشته را اجتناب کرد، مثلأ اشتباه دولت گرائي سوسياليست ها، اما نميشود فکر کرد نياز به رهبري سياسي بيهوده است، و آن را در دست نمايندگان تمدن هاي کشاورزي و صنعتي قديم رها کرد، و هنوز انتظار داشت اقتصاد اطلاعاتي فراصنعتي شکل گيرد. پلاتفرم آينده نگر، روش ما براي حل بحران کنوني آمريکا، ايران، و نقاط ديگر جهان است، و نيروهاي سياسي ديگر پلاتفرم آينده نگر رابه پيش نميبرند.
يک نيروي جديد سياسي در آمريکا با ثروت راس پرونRoss Peron نتوانست خلق شود، اما با بينش آينده نگر ها ميتواند آغاز شود. در 20 سال گذشته، من درباره توسعه واپس گراي ايران پس از انقلاب ارتجائي 1357 نوشتم. آنچه آن رويداد نشان داد اين حقيقت بود که ترقي جامعه فراصنعتي اتوماتيک نيست، و عقب گردي حتي به جامعه قرون وسطائي نيز امکان پذير است. بنابراين لزوم وجود يک نيروي سياسي که به روشني با تمدن جديد فراصنعتي سمت گيري کند، در هر نقطه جهان ضروري است، تا که از چنين عقب گردهائي جلوگيري شود، و تمدن جديد قراصنعتي ساخته شود. وجود چنين حزبي به ائتلاف هاي آينده نگرها با نيروهاي ديگر نه تنها لطمه نميزند، بلکه آن اتحاد ها را تقويت هم خواهد کرد.
منابع فصل15