11. سلطنت، جمهوري، و قانون اساسي قرن 21
رضا پهلوي و رفراندوم
مأمورين آقاي رضا پهلوي مرتب در کوي و برزن وافغان دموکراسي سر داده اند که چرا من از قول مردم ايران ميگويم که مردم سلطنت نميخواهند، و چرا من ميگويم مردم از ترس بازگشت سلطنت و مجاهدين، گام نهائي را براي پايان دادن به جمهوري اسلامي بر نميدارند، و از اينکه من نوشته ام انحلال سلطنت و مجاهدين راه پايان جمهوري اسلامي است، بسيار ناراحتند.
و طبق معمول مأمورين فحش هاي رکيک را ميدهند، و آقاي رضا پهلوي زيبا و قشنگ در مصاحبه هاي تلويزيوني، با "فروتني" از عدم داشتن جاه طلبي سياسي سخن ميگويند، و تکرار ميکنند که ايشان خيلي دموکرات هستند، و به رأي مردم گردن ميگذارند، که سلطنت يا جمهوري را در رفراندوم انتخاب کنند. اما واقعيت چيست؟
آيا آقاي منتظري هم ميتواند براي ولي فقيه بودن خود رفراندوم بخواهد و ببيند که او رأي مياورد يا خامنه اي؟ تا به حال مردم براي شخصي که ولي فقيه باشد رأي نداده اند و اگر ادعا شود که ولي فقيه مقام انتخابي نيست، سلطنت و شاه هم از تعريف لغت انتخابي نيستند!
يا فرض کنيم فردا آقاي بني صدر بيايند و خواهان رفراندوم براي ادامه دوره رياست جمهوري خود شوند، و بگويند که ايشان خيلي دموکرات هستند و خواهان تصميم مردم هستند، و بگويند روشنفکران نيستند که بايستي بگويند ايشان براي مردم مطرح نيستند، و خود مردم مستقيمأ بايستي تصميم بگيرند.
در واقع بني صدر بيشتر حق چنين خواستي براي رأي مردم را دارد، زيرا که وي از ترس جان خود از سوي ولي فقيه، و نه نظير شاه ازتر س مردم، قبل از پايان دوره رئيس جمهوري اش، وادار به فرار از ايران شد، و هيچ رفراندومي نيز پس از آن، در ايران براي رأي مردم درباره ادامه يا پايان دوره رياست جمهوري وي صورت نگرفت، با اينکه وي با رأي مردم به مقام خود رسيده بود، نه از طريق خويشاوندي، هرچند ميدانيم توصيه خميني باعث انتخاب وي شد، ولي به هر حال انتخابي بود.
در مقايسه، در رابطه با سلطنت شاه، نه تنها مردم با شعار "مرگ بر شاه"، اقلأ دو سال مداوم قبل از بهمن 1357 در خيابانها خواهان پايان سلطنت شدند، بلکه مردم در رفراندوم بعد از انقلاب نيز، براي پايان سلطنت رأي دادند، و در واقع رژيم جمهوري اسلامي، از رأي ضد سلطنت مردم، براي حقانيت دادن به حمهوري اسلامي استفاده کرد، چرا که جمهوري سکولار در انتخاب ها نبود. حتي امروز نيز ترس مردم از رأي نيست، که سلطنت نخواهد داشت، بلکه از بقدرت رسيدن سلطنت با کمک آمريکاست، نظير 28 مرداد 1332.
سلطنت خانواده پهلوي 25 سال است که به تاريخ تبديل شده، و با اينکه يک با ر هم رفراندوم داشته است و مردم آنرا با آرأ قريب به اتفاق به پس زده اند، رضا پهلوي دوباره 25 سال است سلطنت را به مسأله مردم ايران تبديل کرده است، و مردم ميترسند که با پشتيباني آمريکا، سلطنت دوباره به مردم تحميل شود، و انتخاب نخست وزير سيا در عراق هم مزيد اين ترس شده، و اين بماند که چگونه رضا پهلوي از نداشتن جاه طلبي سياسي حرف ميزند! مگر مردم ايران از پشت کوه آمده اند؟ آقاي رضا پهلوي دوست دارد که براي قدرت سياسي خانواده خود رآي گيري را به مردم تحميل کند، واين است که ازتاج و تخت سلطنت پهلوي هم استعفا نميکند و پايان سلسله پهلوي را اعلام نميکند. معني نداشتن جاه طلبي و دموکراسي را هم فهميديم.
اگر اين دموکراتيک هست، چرا هر خانواده ديگري هم نتواند براي قدرت سياسي خانواده خود رأي گيري کند. مگر از خانواده پهلوي چه کمتر دارند. آيا آن هم دموکراتيک است که همه خواهان رفراندوم براي خانواده خود شوند؟
در واقع اگر معيار خانواده باشد، خانواده مصدق بيشتر از سابقه دموکراسي برخوردار است تا خانواده پهلوي. چطور است که براي سلطنت آقاي متين دفتري رأي گيري کنيم؟ البته ميدانم که ايشان خواهان چنين رفراندومي نيستند.
اين حرفها بازي است و کوشش رضا پهلوي در گمراه کردن مردم براي احيأ سلطنت در ايران با کمک آمريکاست. بهتر است آقاي رضا پهلوي از اسب خود پائين آيند و فکر نکنند که تهديد هاي مأمورينشان و يا منطق هاي اينچنين که در بالا ذکر شد، ميتواند مردم ايران را خام کند.
مضافأ آنکه در برابر تهديد هاي مأمورينشان ، ما هم به دفاع از خود پرداخته، و فحش هاي شعبان بي مخ ها را به خود آقاي رضا پهلوي بر ميگردانيم، همانگونه که در مقابل گلوله هاي شاه از خود دفاع کرديم. ديگر 28 مرداد نيست که بتوانند ما را با فحش و ناسزا از ميدان بدر کنند.
25 سال ادامه شعبان بي مخ در ايران، توسط همکاران حزب اللهي وي نظير الله کرم، مردم ايران را آگاه کرده است، و خوب ميدانيم که در روز پس از سقوط رژيم جمهوري اسلامي، با شعبان بي مخ هاي سلطنت و مجاهدين روبرو خواهيم بود، و براي آن هم آماده ايم. اين مايه شرم است که سلطنت 25 سال بعد از اين همه جنايت، اين نيرو هاي اپوزيسيون همان نيرو هاي ديکتاتوري شاه و اسلامگرايان هستند.
باز همين چند هفته پيش، در مراسم تشييع جنازه سوسن در لوس آنجلس، شعبان بي مخ را در کنار دسته گل رضا پهلوي و فرح پهلوي، براه انداخت. مردم ايران بازگشت سلطنت را نميخواهند، و اگر آقاي رضا پهلوي به دموکراسي علاقمندند، اولين قدم اعلام پايان رژيم ديکتاتوري پهلوي براي هميشه است ، نه بازگردندن سمبل هاي آن نظير شعبان بي مخ .
مردم ايران براي جمهوري سکولار هيچگاه امکان رأي دادن را نيافتند، و در واقع رضا پهلوي دارد سکولاريسم را براي احيأ سلطنت فدا ميکند، و در توافقات پنهان با دسته هاي مختلف ملايان، به آنها قول شرکت در قدرت و تضعيف سکولاريسم آينده را ميدهد، تا پشتيباني آنها براي بازگشت سلطنت را تأمين کند. جنبش دموکراسي خواهي ايران سالها قبل از آنکه مدارک ثابت کند کودتاي 28 مرداد کار سيا بود، آنرا گفته بود، و امروز نيز اين توافقهاي مخفي رضا پهلوي با ملايان را ميگوئيم و آينده نشان خواهد داد که درست ميگوئيم يا نه، که وي سکولاريسم را وجه المصالحه بازگشت سلطنت کرده است.
جنبش دموکراسي خواهي ايران درباره کودتاي 1332 اظهار کرد که آن کودتاي سيا بود، سالها قبل از آنکه مدارک رسمي نشان دهد که حق با آنها بود، و امروز ما ميگوئيم که قرار و مدارهاي مخفيانه بين رضا پهلوي و ملايان در جرين است، و آينده نشان خواهد که که ما درست ميگوئيم يا نه، که وي سکولاريسم را براي بازگرداندن خانواده خود به قدرت وجه المصالحه قرار داده است.
سلطنت منحرف کننده جنبش دموکراسي خواهي ايران براي جمهوري سکولار
اکنون دو دهه است که بحث سياسي در درون محافل سياسي ايران به دور موضوع باصطلاح "سلطنت" در برابر جمهوري ميگردد، و اين امر وقت و انرژي زيادي از اپوزيسيون جمهوري اسلامي گرفت است بدون هيچ نتيجه ملموس. ممکن است که تصور شود سلطنت طلبان ايران گروه ديگري از روشنفکران ايران هستند، که بر حسب اتفاق خواهان شکل دادن سلطنت در ايران هستند، همانگونه که گروه هاي روشنفکران سياسي ايران هستند که خواهان شکل دادن "جمهوري دموکراتيک" يا "جمهوري سوسياليستي" در ايران هستند.
اين يک تصور کاملأ غلط از واقعيت است، اما يک برداشت غالب شده است، که باعث بسياري بحثهاي بي فايده شده است، که اصلأ ربطي با واقعيت سياسي اپوزيسيون ايران ندارد. اين تکنوکراتهاي زمان شاه، روشنفکران سياسي *نبودند*، تا چه رسد که سلطنت طلب باشند، اما آنها تکنوکرات بوده و *هستند*، هستند، و تنها در آرزوهاي اقتصادي و تکنيکي زمان شاه نقطه اشتراک مييافتند، و در بهترين حالت، رژيم سياسي سرکوبگرسلطنت شاه و از جمله ساواک آنرا تحمل ميکردند.
به همين دليل همه بحث هاي مصدق در برابر شاه، يا بحث هاي مشابه درباره سيستم سلطنت، درواقع به آنچه تحصيل کردگان ايران در جستجويش هستند، ربطي ندارد، وقتي که اينان خود را باصطلاح "ايرانيان سلطنت طلب" ميخوانند.
آنها تکنوکرات هائي بودند، که با از همپاشي رژيم شاه، از سيستم به بيرون پرتاب شدند، و در واقع اينان با روشنفکران سياسي ايران، حتي در زمان شاه، در آرزوي شان براي سيستم مدرن در ايران، نقطه اشتراک دارند.
سلطنت مانعي در برابر اين تکنوکراتها، براي اتحاد با بقيه روشنفکران ايران بود، روشنفکراني که با فعاليت *سياسي* جهت ايجاد سيستي مدرن در ايران فعاليت ميکردند، آنهم به قيمت پذيرا شدن بازداشت، شکنجه و قتل توسط ساواک شاه. حذف سلطنت ميبايست به اتحاد روشنفکران ايران کمک ميکرد، يعني روشنفکران سياسي و مدرن انديش ايران، و نه آنکه اين دو بخش اصلي تحصيل کردگان ايران ، به مثابه دشمن، در برابر يکديگر قرار گيرند، تحت پرچم هاي متضاد "سلطنت" و جمهوري.
سلطنت طلبان 20 سال گذشته ايران در اساسأ يک فراکسيون روشنفکران ايران *نيستند*، که اضافه بر روشنفکران سياسي ليبرال و سوسياليست ايران باشند، گرچه آنها خيلي هم تحصيل کرده *هستند*، که اساسأ تکنوکراتهاي *غير سياسي* هستند، که از سياست *اجتناب* ميکردند بخاطر سيستم سياسي ديکتاتوري شاه در ايران، و ايده الهاي آنها هيچ ارتباطي با سيستم سياسي سلطنت در ايران ندارد.
به عبارت ديگر، تا آنجا که به روشنفکران *سياسي* ايران مربوط ميشود، آنان تمام اين سالها جمهوريخواه بوده اند، گرچه آينده نگر، دموکرات، ليبرال، سوسياليست، مذهبي، يا از سايه روشنهاي ديگر طيف سياسي بوده اند. باستثنأ تعداد معدودي عوامل ساواک، روشنفکران سياسي طرفدار *بازگشت* سلطنت، وجود نداشته اند.
.
بازگشت سلطنت، چه نامش را بگذاريم حزب مشروطه و چه حزب رضا پهلوي، *معني اش* غير از سلطنت *گذشته* نيست، چرا که سلطنت گذشته *تنها* پلاتفرم موجود براي سلطنت ايران است. ما از فرد، گروه يا خانواده اي که در کوشش براي ايجاد سلطنت *نويني* در ايران باشد اطلاعي نداريم.
اکنون زمان آن است که بحث بي فايده سلطنت يا جمهوري را به دور بريزيم، و قبل از آنکه دير شود، براي يک جمهوري برنامه بريزيم که *مدرن* و *سکولار* باشد. اين بنفع تکنوکرات هاي ايران ( به اصطلاح "سلطنت طلبان" نيست که به دولتي نظير افغانستان حميد کرزايايارن را بکشانند، يعني جمهوري اسلامي ديگري، هرجند ليبرال تر.
پس از اين همه فداکاري و قرباني، تکنوکراتهاي ايران، وهمچنين بقيه مردم ايران، سزاوار يک دموکراسي سکولار هستند، يک جمهوري دموکراتيک فرال هستند، نه نسخه ديگري از يک جمهوري اسلامي. ما بايستي بر روي طرح يک قانون اساسي براي چنين جمهوري کار کنيم. ما يک سلطنت موجود نداريم که بخواهيم آنرا با رفرم هاي قانون اساسي تقديل کنيم. ما نياز به يک قانون اساسي جمهوري خواهانه نو براي آغاز نوين در ايران داريم، سندي که نقشه راه آينده ما باشد. حالا بيائيم به گروه هاي جمهوريخواه نظري بيافکنيم.
***
پس از آنکه رضا خان طرج جمهوري خود را عوض کرد، و براي ايجاد سلطنت خود اقدام کرد، هنوز مخالفت مصدق با رضا شاه، براي سد کردن وي از کنترل هر سه قوه دولت بود، و اساسأ ناسيوناليست ها خواهان آن بودند که سلطنت جديد پهلوي يک سلطنت مشروطه باشد. در سالهاي بعد، مصدق و جبهه ملي خواهان "شاه سلطنت کند و نه حکومت بودند"، و اين به شعار اصلي جبهه ملي در سالهاي 1328 تا 1357 مبدل شد.
جبهه ملي و اسلامگرايان جمهوريخواه نبودند، و تا آنجا که به سکولاريسم مربوط ميشود، جبهه حتي وتو پنج مجتهد در قانون اساسي قديم ايران را به چالش نکشيد و هميشه با روحانيت شيعه از نزديک کار کردند، و اسلاميت و ايرانيت را به عنوان دو رکن اتحاد ايران قلمداد کردند. وقتي امثال احمد کسروي به قتل رسيدند، جبهه اساسأ ساکت بود، و به همکاري نزديک با روحانيت ادامه داد.
.در سالهاي پاياني شاه، آيت الله خميني براي "جمهوري اسلامي" به جلو رفت، و تنها در مراحل پاياني انقلاب 1357، جبهه ملي از درون شکاف برداشت، و يک بخش برهبري شاهپور بختيار با سلطنت باقي ماند، و بخش ديگر جبهه، در آخر کوشش براي دموکراتيزه کردن سلطنت را رها کرد، و از نقشه خميني براي جمهوري *اسلامي* حمايت کرد.
از آغاز جمهوري اسلامي، جبهه ملي به يک نيروي جمهوري خواه مبدل شده است، اما تنها به معني کوشش براي تعديل جمهوري اسلامي، با پشتيباني از يک فراکسيون جمهوري اسلامي پس از ديگر، در درون باصطلاح فراکسيون هاي اصلاح طلب جمهوري اسلامي، و *نه* آنکه يک نيروي کامل جمهوري خواه باشد، که خواهان پايان دادن به حضور روحانيت شيعه در دولت ايران باشد.
جبهه ملي براي الغاي مقام ولي فقيه در جمهوري اسلامي ، يا تبديل ولي فقيه به مقامي نظير شاه مشروطه هستند. جبهه هيچگاه براي حذف روحانيت شيعه از قوه قضائيه يا بخش هاي ديگر دولت ايان نبوده اند.
بيشتر آنکه، جبهه ملي از فدراليسم در ايران دفاع نميکند، و در برنامه اقتصادي خود براي ايران، تا آنجا که به نفت مربوط ميشود، که 90% اقتصاد ايران است، هنور از مالکيت دولتي حمايت ميکند که همواره ستون ديکتاتوري بوده است.
معهذا جبهه ملي و ديگر نيروهاي ليبرال ايران گذشته، در کنار جبهه دموکراتيکIDF و ديگران، که در ابتدا اسلام گرا بودند، و برخي نيرو هاي قديمي چپ و سوسياليست، نيرو هائي ازگرو هاي سياسي گذشته ايران هستند که با اميال و آرزو هاي مردم ايران براي ايجاد يک جمهوري سکولار در همآهنگي است. حتي برخي نيروهاي سياسي که قبلأ سلطنت خوانده ميشدند، بتازگي قانع شده اند که راه سلطنت بن بستي بيش نيست.
چرا سلطنت در ايران هميشه به استبداد ختم ميشود؟
گرچه من در نوشته هاي مختلف خاطرنشان کرده ام که جمهوري سکولار در ايران لزومأ ضامني براي دموکراسي *نيست*، معهذا من از سوي ديگر هميشه تأکيد داشته ام که سلطنت در ايران، مطمئنأ ضامن استبداد *هست*، و افسانه سلطنت دموکراتيک براي ايران، با ارائه نمونه هاي اسپانيا و انگليس، تنها ميتواند آنهائي را بفريبد، که از سلطنت ايران شناخت درستي ندارند.
چندگاهي من تصور ميکردم هدف اصلي رضا پهلوي، حقوق بشر در ايران است، و نه بازگشت سلطنت. به همين دليل من اميدوار بودم که وي خود را از آنانيکه در پي احيأ ديکتاتوري محمد رضا شاه هستند، دور کند، و از تخت سلطنت *کناره گيريabdicate* کند، و پايان سلطنت پهلوي را اعلام کند.
من حتي دفاعيه اي از فعاليت هاي وي براي حقوق بشر نوشتم، و در نامه سرگشاده اي، پيشنهاد کردم که وي براي جمهوري سکولار فراخوان بدهد ، و ابتکار دعوت براي کنفرانس قانون اساسي آينده را به دست گيرد، تا که قانون اساسي دموکراتيک تدوين شود، و از ديکتاتوري ديگري پس از سقوط جمهوري اسلامي اجتناب شود.
همه پيشنهاد هاي من به آقاي رضا پهلوي براين فرض استوار بود که وي از تخت سلطنت *کناره گيري* کند، و وقتي وي کناره گيري نکرد، متعاقبأ اتکأ خود بر آنان که در پي در بازگرداندن استبداد شاه هستند را افزايش داد، و ابتکار شکل دادن اتحاد جنبش ايرانيان بوسيله رضا پهلوي، از بين رفت.
در زمان سالگرد 18 تير امسال (July 9, 2003)، وقتي به دفعات فعالين سياسي ايران وي را مورد خطاب قرار داده و خواهان کناره گيري وي از سلطنت شدند، وي همه سخنان آنها را نشنيده گرفت، و بدينسان نقش دوگانه وي براي جنبش ايران پايان يافت، و از آنزمان تا کنون، وي در عرصه سياسي ايران، در حال محو شدن بوده است. قابل ذکر است که در مقايسه با او، اتحاد *براي* جمهوري سکولار، و *نه* اتحاد جمهوري خواهان، در حال پيشرفت بوده، و رهبران خود را نيز دارد.
آشکار شد که صحبت هاي رضا پهلوي درباره رفراندوم، راهي براي مشروعيت بخشيدن به کوشش وي براي بازگشت سلطنت بوده است. او ميگويد مردم ميتوانند سلطنت دموکراتيک افسانه اي وي را در رفراندوم انتخاب کنند، و وي از تصميم آنها متابعت خواهد کرد. ولي اگر کسي بخواهد از رفراندومي در اين مورد متابعت کند، يک رفراندوم 20 سال پيش در ايران انجام شد، که اکثريت عظيم مردم ايران سلطنت را به دور ريختند. و اگر رضا پهلوي آن نتيجه را نمي پذيرد، چرا وي بايد نتيجه رفراندوم ديگري، که در آن شکست بخورد، را بپذيرد؟ وي ميتواند دوباره ادعا کند که رفراندوم مشروع نبوده است، و اين حديث ادامه يابد، تا زمانيکه سلطنت در رفراندومي برنده شود.
و اگر سلطنت در رفراندوم فرضي وي برنده شد، آيا سلطنت به مردم اجازه ميدهد هرچند سال يکبار، اينگونه تصميم گيري درباره نظام را، دوباره از طريق رفراندوم تکرار کنند؟ به عبارت ديگر آيا سلطنت حاضر است رفراندوم هرچند سال يکبار نظام را نهادي کند، مثلأ هر 4 سال يکبار مردم حق داشته باشند تصميم بگيرند سلطنت را نگهدارند، يا آنرا به سيستم ديگري عوض کنند. اگر امروز استدلال ميشود که آنان که در رفراندوم قبلي براي رژيم حکومتي ايران تصميم گرفته اند، حق نداشتند براي آنانکه امروز در ايران زندگي ميکنند و واجد شرايط رأي دادن هستند، تصميم بگيرند، آيا منطقي نيست که آيندگان نيز همين را بگويند، و انتظار داشته باشيم رفراندوم تعيين سيستم هرچند سال يکبار تکرار شود ؟
من در نامه سرگشاده ام به رضا پهلوي نوشتم که اگر وي صادقانه به دموکراسي و حقوق بشر معتقد است، ميبايست پايان سلطنت را اعلام کند، و اولين کسي باشد که رژيم شاه را براي نقض حقوق بشر، و تقويت اسلامگرايان، که آن رژيم براي از بين بردن نيروهاي دموکراتيک سکولار در ايران انجام داد، نقد کند. يعني عللي که باعث بوجود آمدن جمهوري اسلامي شد.
واقعيت امر اين است که همه اينها بازي هاي سياسي است. اگر رضا پهلوي واقعأ معتقد بود که يک شهروند عادي ايراني است، وي سالها پيش از تخت سلطنت کناره گيري کرده بود، تا در شرايط مساوي با هر شهروند ديگر قرار گيرد، با حقوق سياسي برابر. مردم به صندوق هاي رأي نميروند تا تصميم بگيرند ديگر حق انتخاب رهبران خود را داشته باشند يا نه.
اگر رضا پهلوي اجازه دارد منصب سياسي خود را از طريق ارثي منتقل کند، چرا از طريق همين رفراندوم، ديگران نيز نتوانند همان امتياز را براي خود کسب کنند، آنگونه که در عصر فئوداليسم، در ايران و نقاط ديگر، بسياري از مقامهاي دولتي موروثي بوده اند، و نه فقط مقام پادشاه. و يا بالعکس چرا فرزند وي بايستي بتواند حق پادشاه شدن داشته باشد، و فرزند ديگران از چنين حقي محروم باشد. کجاي اين سيستم امکان برابرequal opportunity شهروندان و انتخاب بر مبناي شايستگي است؟
چگونه افسانه سطلنت دموکراتيک اتحاد واقعي ايرانيان را سد کرده است؟
اساسأ افسانه سلطنت دموکراتيک رضا پهلوي، اتحاد براي جمهوري سکولار در ايران را سد کرده است. و اين افسانه مهمترين عامل کند شدن پروسه شکل گيري رهبري جنبش دموکراسي خواهي جهت برچيدن جمهوري اسلامي بوده است.
اين واقعيت است که هر کسي آزاد است به آنچه اعتقاد دارد بيانديشد وآن را ترويج کنند، و اين شامل رضا پهلوي هم ميشود، که آزاد است اين افسانه را تبليغ کند. اما به همينگونه، هرکس ديگري نظير من نيز، از اين حق برخوردار است، که نشان دهد اين سردرگمي باعث انسداد برچيدن جمهوري اسلامي و ايجاد جمهوري سکولار شده است. آزادي بيان به اين معني نيست که تنها رضا پهلوي حق ترويج تلاش خود را داشته باشد. و بيشتر آنکه نقد من بحث شخصي اي در باره وي نيست. بحث من درباره موضوعات سياسي است، که به سکولاريسم و حقوق بشر براي آينده ايران مربوط ميشوند.
خصلت واقعي سلطنت ايران با آنچه رضا پهلوي درباره "سلطنت دموکراتيک" ميگويد تعيين نمي شود، و بويژه امروز که در خارج زندگي ميکند. حتي آيت اله خميني نيز وقتي در خارج بود، از "اسلامگرائي دموکراتيک" حرف ميزد، اما بعدأ در ايران گفت دموکراسي مفهوم غربي است، و اسلام در اساس با دموکراسي مخالف است.
واقعيت سلطنت و اسلامگرائي در ايران، مستقل از آنچه افسانه سازان قول ميدهند است. سلطنت ايران با حرف هاي زيبا و روابط عمومي به سلطنت سوئد تبديل نميشود. در واقع، براي سيستهاي بد، بدترين بلا سر مردم وقتي ميايد، که سيستم به مردم، با الفاظ و روابط عمومي يک قروشنده خوش بيان، فروخته شود.
رهبران سلطنت طلبان ايران، در 22 سال گذشته هيچگاه در سقوط سلطنت، شکست سيستم استبدادي و فاسد ساواک را مقصر نشمارده اند. سيستمي که مخالفت نظري را خيانت به کشور مپنداشت و مخالفين را خرابکار ميناميد.
آنان براي شکست خود اجنبي را مقصر خواندند، چپي .و دموکرات را محکوم کردند، و باز و باز شکست خود را به ژنرال هائي که خيانت کرده و با ملايان همکاري کردند منصوب کردند، اما هيچگاه استبداد ساواک و فساد دستگاه پوسيده سلطنت را محکوم نکردند.
اگر شخصيت هاي برجسته مرتبط با سلطنت سابق ايران را با شخصيتهاي برجسته روس که با اتحاد شوروي مرتبط بوده اند، مقايسه کنيم، مثلأ با يلتسينYeltsin مقايسه کنيم، براحتي ميشود ديد که دومي ها استبداد و فساد کمونيسم را براي شکست اتحاد شوروي مقصر ميدانند، در صورتيکه از ديدگاه اولي ها، همه چيز مقصر است، الا سيستم سلطنت استبدادي ايران!
اگرچه يلتسين عضو سابق کميته مرکزي حزب کمونيست شوروي بود، ولي خود بيش از هرکسي ديگري، فساد و استبداد رژيم شوروي را نقد کرده و با صداي رسا به جهانيان ميگفت. اما سلطنت طلبان سابق ايران با يک عبارت کوتاه "اشتباهاتي هم شده، گريبان خود را رها ميکنند. تا زماني که نظير رهبران سابق شوروي به جنايات زمان شاه برخورد نکنند، همه حرف هاي رضا پهلوي درباره رفراندوم هيچ نيست، جز تاکتيکي براي باز گرداندن همان سلطنت استبدادي به ايران.
بنظر من هر کسي حق دارد که يک سلطنت طلب باشد. همانگونه که هر کسي حق دارد اسلامگرا باشد و آنرا تبليغ کند، اما هر کسي در عين حال حق دارد که منقد آنها باشد و سلطنت و اسلامگرائي را به چالش بطلبد، بدون آنکه وحشت داشته باشد از طرف قلدران و حزب اللهي هاي آنها، يعني از طرف شعبان بي مخ ها با الله کرم ها تهديد شود.
بايستي بگويم که اين يک فاجعه خواهد بود اگر روزي سلطنت به ايران بازگردد. همانگونه که امثال سپهبد زاهدي با امثال اردشير زاهدي درجمع مقربين سلطنت دنبال شدند، اخلاف آنان نيز همان خط سلسله وار را در دستگاه سلطنت امروز تشکيل ميدهند، هر چند نه در علنأ.
سلطنت و دولت گرائي
شيفتگي کنوني ايرانيان به ايران ماقبل اسلام، و ميراث فرهنگي زيباي ايران زمين، نبايستي باعث شود اين حقيقت را فراموش کنيم، که سلطنت ايران طي تاريخ يکي از ستون هاي استبداد در خاورميانه بوده است.
تفوق مالکيت دولتي آب در گذشته، و مالکيت دولتي نفت در عصر حاضر، يک دليل قدرت عظيم دولت مرکزي در ايران بوده است.
حتي امروز با وجود فشار نيروي گريز از مرکز آيت الله هاي شيعه، دولت ايران از هم نپاشيده است، برعکس آنچه که در لبنان پس از سقوط رژيم گذشته اش رخ داد. اين امر واقعيت قدرت دولت مرکزي در ايران را نشان ميدهد. مالکيت دولتي به عبارتي دولت را به صاحب اصلي کشور تبديل ميکند.
در واقع بيشتر اين دولت است که به مردم پرداخت ميکند، تا که مردم به دولت ماليات بدهند. دولت بزرگترين زميندار و بزرگترين سرمايه دار کشور است.
هرچند رضا پهلوي زمان طولاني اي است که در غرب زندگي ميکند، وي موضوع جانشيني خود را حل نکرده است، وقتيکه او فرزند دختر دارد و نه پسر.
ممکن است تعجب انگيز باشد که چرا وي ابتکار تغيير قانون سلطنت ايران را بدست نميگيرد تا به زن ها هم اجازه شاه شدن دهد. اما پاسخ بسيار ساده است، وي ميخواهد تصوير تغيير ناپذيري سلطنت را در ذهن مردم حفظ کند، و هر تغييري ميتواند به انديشه جاودانگي سلطنت آسيب رساند، آنچه که وي ميخواهد براي مردم حفظ کنند.
هرگاه يک سلسله ايراني با سلسله ديگري تعويض ميشد، مدعي تازه سلطنت، ابتدا تا مدتي به عنوان نايب باز مانده سلسله قبلي عمل ميکرد. تادر شاه در رابطه با صفويه چنين کرد و رضا شاه در رابطه با قاجار. چرا؟ براي آنکه انها نمي خواهند ذهنيت تغيير قدرت به ذهن "رعيت" شان وارد شود . حاميانشان بايستي سلطنت را ابدي مي ديدند.
در نتيجه هر چند سلطنت ايران به خاطر جنبشهاي مردمي و نيروهاي خارجي تغييرات گوناگون را پذيرفته، ولي اگر شاهان ايران ميتوانستند، هيچ تغييري را در روانشناسي اجتماعي نمي خواستند و ترجيح ميدادند سلسله هاي خود را با تجسم تغيير ناپذيري ابدي در اذهان مردم نقش کنند.
ممکن است پرسيده شود که چرا سلطنت اينگونه بر تجسم تغيير ناپذيري تأکيد داشته است. پاسخ من اين است که در ساختار اجتماعي ايران نيروهاي گريز از مرکز زيادي حضور دارند.
برجسته ترين نيروي گريز از مرکز راعشاير تشکيل ميداده اند که کماکان نيروي بر قدرت تمرکز زدا در زندگي اجتماعي ايران هستند. نيروي ديگر تمزکز زدا، تعداد متنابه اقليت ها و مليت هاي گوناگون در ايران است، و حتي وجود فرقه هائي نظير صوفيه و ايزديان.
در عصر مدرن نيز انديشه سياسي نيز به عامل تمرکز زداي ديگري تبديل شده است. بنظر من باستثناي ترکيه، ايران بيشترين انواع گروههاي سياسي را در ميان همه همسايگان خود دارد. چپي ها در صدها نوع مختلف هستند، فعالين مذهبي، ملي گرايان، و مدرنيستها (تجددگرايان) نيز به همينگونه. اينکونه نيروهاي تمرکز زدا، از طريق دولت مرکزي قدرتمندي کنترل ميشدند، که خود را با تجسمي تغيير ناپذير و ابدي در افکار جاي ميداد.
همچنين در عصر مدرن، آموزش، بهداشت، و خدمات اجتماعي، اساسأ در کشورهائي نظير ايران در مالکيت دولتي بوده اند، چرا اين سرويس هادر اين کشورها از بالا معرفي شده اند.
با بالا رفتن استانداردهاي جهاني در اين عرصه ها، و در پي فشار مردم از پائين، مالک اصلي کشور در اين جوامع، يعني دولت، ارائه کننده اينگونه سرويس ها شد. در مورد آموزش، که يک نياز *حتمي* توسعه صنعتي بود، دولت انتخاب چنداني نداشت، و بايستي آنرا فراهم ميکرد، وقتي که ايران بخشأ وارد توسعه صنعتي شد، يعني حتي پيش از رضا شاه، در زمان امير کبير.
سلطنت، مشروعيت خود را، از ريشه هاي تاريخي امپراطوري هاي ايران کسب ميکند، که شيوه "طبيعي" دست و پنجه نرم کردن با تنوع، مرکزيت بوده است، هرچند ساتراپ نشين هاي امپراطوري هاي ايران قبل از اسلام، بيشتر به فدراليسم شبيه بودند، تا به مونارکي تمرکزگراي فرانسه، يعني مدل تمرکز گرائي که سلطنت هاي مدرن ايران دنبال کردند. خلاصه آنکه قدرت دولت مرکزي به گونه ايست که سلطنت به سوي حکومت مطلقه ميرود.
حتي 20 سال پس از سقوط رژيم پهلوي، رضا پهلوي حتي سعي نميکند که اپوزيسيون ايران را، با اتخاذ يک موضع محکم ضد ساواک مغبون کند. چرا؟ چونکه ساواک مناسب ترين سازمان براي سلطنت استبدادي ايران بوده است. تخت هاي آهني شاهپور ذوالاکتاف ساساني بسيار به ابزار شکنجه ساواک شاه شبيه بودند. رضا پهلوي ميداند که به اين جلادان وقتي که به قدرت برسد نياز دارد، و اين است که ويترين دموکراتيکش در غرب بسيار محدود است.
ممکن است بحث شود که 70% عوامل بالا براي جمهوري نيز حاضر است، و پاسخ من اين است که آري درست است، و اين خطر وجود دارد، اين است دليل آنکه من نسبت به استفاده از اقتصاد کينزيKeynesian economics براي طراحي اقتصاد ايران شک دارم، هر چند کاربرد آن را براي کشوري نظير اسپانيا، با پيشينه اش، بخاطر محاصره اش با دموکراسي هاي اروپائي ، دليلي نگراني براي سرنوشت دموکراسي در اسپانيا نمييابم.
جمهوري به خودي خود ضامن دموکراسي در ايران نيست، و جزئيات قانون اساسي آينده، و هشياري احزاب سياسي براي اجراي اصول قانون اساسي، عوامل مهمي در رابطه با بنيانگذاري دموکراسي واقعي در ايران ميباشند.
البته تهديد اصلي براي سقوط به واپسگرائي سلطنت، تنها از طرف سلطنت طلبان نيست. حتي جمهوري هاي موروثي از نوع آدربايجان و سوريه نيز خطرات مشابهي هستند، که در قانون اساسي بايستي جلوگيري شوند. هر سلطنت طلب صادق گذشته، که خواهان سکولاريسم، حقوق بشر، و دموکراسي در ايران است، براي قدم اولش، بايستي پلاتفرم هر نوع رژيم موروثي براي آينده ايران را رد کند.
سلطنت و سکولاريسم
در رابطه با سکولاريسم، معضل سلطنت طلبان فقط قانون اساسي 1906 نيست، که سلطنت طلبان حمايت ميکنند، که در آن مذهب شيعه، مذهب رسمي ايران فرض شده، و براي پنج مجتهد، حق وتو قائل شده اند، که حرف آخر براي آنچه که بخواهد قانون کشور شود را آنها ميزنند.
فاصله سلطنت طلبان از سکولارسم کامل، اساسأ به ارزيابي غلط آنها از سقوط رژيم شاه مربوط است.
سلطنت طلبان فکر ميکنند ايران در زمان شاه تند رشد کرده است، و خيال ميکنند اين امر دليل سقوط رژيم شاه بوده است، و در نتيجه گامي به پس براي برنامه هاي کنوني خود براي آينده ايران بر ميدارند. بويژه در ارتباط با ارزشهاي غربي نظير سکولاريسم، به دليل اين ارزيابي غلط از گذشته، آنان سخت ميکوشند که به آيت الله هاي شيعه امتياز بدهند، و اعياد، مراسم، و مناسک شيعه در تمام طول سال را اجرا کنند.
از اين نظر نيزسلطنت بدترين زهري است که براي ايران ترويج شود، چرا که قادر نيست سکولاريسم کامل را براي ايران به ارمغان آورد، سکولاريسمي که مردم ما برايش طي 24 سال گذشته انقدر قرباني داده اند، و با جمهوري اسلامي براي دستيابي به آن جنگيده اند.
سلطنت ايران هيچگاه سوئد نميشود و سلطنت دروازه اي بسوي حکومت استبدادي است، که سکولاريسم را فدا ميکند، تا که راه رشد نيروهاي دموکراتيک را سد کند، چرا که سلطنت از نيروهاي واقعي دموکراتيک وحشت دارد، و اين ترس سلطنت با ترس اسلامگرايان از نيروهاي سکولار دموکراتيک مشترک است، که هردو ترجيح ميدهند از پيشرفت سکولاريسم در ايران جلوگيري کنند.
من در مورد موضوع سکولاريسم در ايران در بخش ديگري مفصلأ بحث کردم، و نيازي به ورود مجدد به جزئيات بحث در اين قسمت نيست.
سلطنت و حقوق بشر
اگر رضا پهلوي درباره تعلق خود به حقوق بشر و دموکراسي صادق بود، تمام جنايات رژيم شاه را کاملأ و بدون قيد و شرط محکوم کرده بود. يکبار، ده سال پيش وي از دکتر مصدق به نيکي ياد کرد، و برخي از مقربينش به او گوشزد کردند که چنين نکند، و امروز، وقتيکه حتي جمهوري اسلامي، سنت ناميمون حملات وحشيانه خميني به مصدق را ناديده گرفته، و به مقبره مصدق اداي احترام ميکند، رضا پهلوي گام ها از جمهوري اسلامي عقب است، و اين هم بخاطر موقعيت سلطنت و محدوديت هاي آن براي برخورد به جنايات گذشته پيش از جمهوري اسلامي است، زمانيکه دست در دست ملايان، سلطنت نيروهاي دموکراتيک را سرکوب ميکرد.
رضا پهلوي ميبايست که پايان سلطنت در ايران را اعلام ميکرد، چرا که سلطنت چيزي نيست جز دورنماي يک دوره اي ديگر از ديکتاتوري براي ايران. وي ميبايست در فرموله کردن قانون اساسي جمهوري سکولار شرکت ميکرد، تا با ديگران کوشش کند همه کنترل و توازن هاي لازم براي قانون اساسي آينده جمهوري دموکراتيک پيش بيني شود، و در طي آن، مطمئن هستم که نيروهاي ديکتاتوري از دور و بر وي فرار ميکردند، و برخي از آنها براي شاه ديگري به جستجو ميافتادند.
اينگونه انحاد ايرانيان براي امکانات آينده و نه براي "شکوه" گذشته شکل ميگيرد، با تمرکز بر روي حقوق بشر، و نه با شعار حقوق بشر، اما براي بازگشت سلطنت. اتحاد ايرانيان به دور اسلام گرائي يا سلطنت، به گذشته ماقبل صنعتي ايران تعلق دارد، و از زمان مشروطيت، نيروهاي پيشرفته ايران، براي اتحاد به دور دموکراسي، جامعه مدني، و قانون و امکانات ديگر آينده بلاش کرده اند، و نه اتحاد بر محور شکوه و جلال گذشته ايرانيت يا اسلاميت.
تنها گفتن اتحاد، چندان تفاوتي با آنچه خميني تبليغ ميکرد ندارد، که از اتحاد ميگفت تا از نيروي ديگران براي از ميان برداشتن رژيم استفاده کند، بدون آنکه بروشني بگويد *چگونه* رژيمي قرار بود جانشين رژيم از ميان برداشته، بشود. ورفراندوم براي مشروعيت بخشيدن به سلطنت، از طريق رأي گيري احساسي بعد از سقوط جمهوري اسلامي انجام شود، آلترناتيو نيست، همانگونه که در انقلاب 1979 چنين نبود!
هدف واقعي، متحد کردن *اپوزيسيون* ايران *نيست*. هدف *متحد* کردن *مردم* ايران است، و هر اتحادي با سلطنت طلبان، شانس متحد کردن مردم ايران را کم ميکند، چرا که مردم واقعيت سلطنت ايران را به مثابه يک نيروي قوي ضد حقوق بشر ميشناسند. اکثر *ايرانيان*، و نه مردم *انگليس* ، *سوئد* ، و يا *اسپانيا* ، خواهان جمهوري سکولار، با اجراي کامل حقوق بشر هستند. ايرانيان در جستجوي يک خوان کارلوس نيستند.
ايرانيان براي يک رئيس کشوري که کاري نداشته باشد نمي خواهند پول بدهند. ما ميخواهيم که تمام مقامات مسول و جوابگو باشند، واز بازي هاي مسولين غير جوابگو، که خاتمي و خامنه اي از هر سلطنت مشروطه اي بهتر اجرا کرده اند، خسته ايم،زماني که از آنها در ارتباط با نقض حقوق بشرسوال ميکنيم، و آنها بدون سلطنت مشروطه پهلوي، که هيچوقت نداشتيم، اين بازي را سال هاست ادامه داده اند، و مقام خود را جوابگو نميدانند. نيازي به بازگشت به سلطنت پهلوي براي اين گونه اتلاف وقت ملت نيست، جمهوري اسلامي مدت هاست که در وجود خاتمي، رئيس کشور بي مسوليت را در تاريخ ايران به ثبت رسانده.
رضا پهلوي ميتوانيست اين سالها آستين هايش را بالا بزند و يک سازمان دموکراتيک را در آمريکا که در آنجا زندگي ميکند، شروع کند، تا توان خود را براي ايجاد سازمان دموکراتيک نشان دهد،تا آنکه مردم ايران به عنوان يک شهروند عادي، به وي براي رهبري *دموکراتيک* کل ايران اعتماد کنند. کناره گيري از سلطنت ميتوانست نشان دهد که آيا وي اعتماد به نفس لازم براي انجام کار از طريق خود را دارد يا نه. اما وي تصميم گرفت که مقام خود به عنوان شاه آينده را حفظ کند و فقط از حقوق بشر و رفراندوم حرف بزند تا به بازگشت سلطنت مشروعيت دهد.
رضا پهلوي و آمريکا
درست است که کسي جلوي سلطنت طلبان فرانسه را نميگيرد، که هنوز پس از گذشت 200 سال از سقوط سلطنت، خود را سلطنت طلب مينامند. و کسي هم کاري ندارد که دو کانديد سلطنت براي عراق در روياي شاه شدن هستند. اما اگر آمريکا يا انگليس بخواهند چنين باصطلاح سلطنت مشروطه اي را بر مردم ايران تحميل کنند، آنها تنها نفرت مردم ايران را براي خود خواهند خريد، نفرتي که ايرانيان براي آمريکا و انگليس در گذشته در زمان رژيم شاه داشتند.
فعالين جنبش دموکراسي خواهي ايران نمي خواهند به سکوي پرش سلسله پهلوي براي باز گشت به تاج و تخت بدل شوند، و آنگاه پهلوي ها وفاداريشان دوباره به اربابان خارجي خود باشد، که آنان را به قدرت بازگردانند، و همچنين مديون ساواکي هائي خواهند بود که براي سلطنت آدم ميکشند و هيچگاه احترامي براي حقوق بشر قائل نبوده .و نيستند..
مردم ايران و مبارزان آزادي که همه اين سالها از طرف جمهوري اسلامي، بخاطر سخن گفتن از دموکراسي و حقوق بشر کشته شده اند، دوباره مرغ عزا و عروسي شوند و به زندان اوين افتند، و اولين کسي که آن ها را خواهد کشت، ساواکي هاي سلطنت پهلوي خواهند بود، که حتي حالا قبل از بازگشت به قدرت، فعالين جنبش دموکراسي خواهي در خارج را در ميتينگ ها و فوروم ها تهديد ميکنند، و فردا اگر در ايران به قدرت بازگردند، همان آش و همان کاسه زمان شاه خواهد بود.
رضا پهلوي تمام اين سالها از ايجاد يک تشکيلات سياسي در خارج ، که در آنجا زندگي ميکند، سر باز زده است، چرا که اگر تشکيلات ديکتاتوري مي بود، به حساب وي نوشته ميشد. اما چگونه مردم براي سازمان کل ايران به وي اعتماد کنند ، وقتي که تنها کارنامه مديريت سلطنت پهلوي، سالهاي محمد رضا شاه و رضا شاه است، که حکومتي مطلقه بود، همراه با پايمال کردن حقوق بشر در ايران.
ما سلطنت مشروطه نمي خواهيم. حتي در ارديبهشت 1356 ، هنوز شاه شانس براي اجراي سلطنت مشروطه داشت، وقتي در سخنراني اش گفت "مردم حرف شما را شنيدم"، اما در عمل چند ماه بعد، حکومت نظامي برقرار کرد، و مردم را در خيابان ها به گلوله بست. مردم زماني براي تعديل سلطنت ميروند که وجود دارد نه 24 سال بعد از سقوط آن. اکنون زمان آن است که دولت امريکا بروشني اعلام کند که نيروهاي امريکا سکوي پرش رضا پهلوي براي بازگشت سلطنت نخواهند شد.
رضا پهلوي از پاسخ به نيروهاي دموکراتيک ايران سرباز ميزند، زمانيکه ما بارها از او خواسته ايم بما گوش کند که ما بازگشت سلطنت را نمي خواهيم، و تا زمانيکه وي از سلطنت *کناره گيري* نکند، وي حق ندارد از طرف مردم ايران صحبت کند، مردمي که حقوق بشري شان از طرف هم سلطنت و هم جمهوري اسلامي نقض شده است.
رضا پهلوي به روشنفکران ايران پاسخ نميدهد، همانگونه که شاه همواره صداي ما را نمي شنيد، و عاقبت مردم با پاي خود به خيابانها رفتند، تا بگويند سيستم وي را نمي خواهند.
آيا رضا پهلوي نظير شاه، اميدواربه کمک آمريکا است، و اگر شکست خورد ميخواهد دوباره آمريکا را مقصر بخواند، بجاي آنکه خود را مقصر شمارد، براي گوش نکردن به صداي روشنفکران ايران، قبل از آنکه شرايط بحراني شوند؟ آبا وي فکر ميکند مطبوعات و مقامات آمريکا قرار است در ايران تغيير ايجاد کنند، يا اينکه وي به ايرانيان اعتقاد دارد، و اگر جواب دومي است، چرا وي وقت خود را صرف پاسخ به ايرانيان نميکند، که مکررأ خواستار کناره گيري وي از سلطنت شده اند؟
بسياري از فراکسيون هاي سلطنت طلب همين حالا از پلاتفرم سلطنت جدا شده اند، و براي حزب هاي سياسي جمهوري خواه محافظه کار، بر مبناي اقتصاد بازار آزاد اقدام کرده اند، اما رضا پهلوي به شاه اللهي هاي ديکتاتورمقرب خود بيشتر و بيشتر گوش ميدهد، همان هائي که دليل آن هستند که امروز ايران اين جاست که مي بينيم.
سلسله پهلوي يک موضوع آکادميک تئوريک براي ايرانيان نيست. اين سلسله سمبل حکومت مطلقه در ايران است و حتي امروز، شکايت اصلي مردم ايران از رژيم جمهوري اسلامي اين است که دفتر ولي فقيه و شوراي نگهبان، در جمهوري اسلامي، همانند مقام سلطنت عمل ميکنند، که انتخابي نيستند، و مردم نام ولي فقيه خامنه اي را گذاشته اند *شاه جيد*، تا نفرت خود را از جمهوري اسلامي نشان دهند.
اين است معني سلطنت و شاه در فارسي. به عبارت ديگر لغت *شاه جديد* که مردم براي خامنه اي بکار ميبرند، براي بيان نفرت آن ها از مقام غير انتخابي ولايت فقيه است، پس چگونه ميشود که مردم بازگشت سلطنت را بخواهند، وقتيکه اصل مخالفتشان با جمهوري اسلامي، مقام شبه سلطنتي ولي فقيه خامنه اي در جمهوري اسلامي است.
در نتيجه براي هر تحليل گر صادق ايران، آشکار است که مردم ايران بازگشت سلطنت را نمي خواهند. چگونه واقعيتي به اين روشني از ديدگاه متخصصين آمريکائي ميتواند پوشيده باشد. رضا پهلوي در پي منافع خود، يعني باز گرداندن سلطنت پهلوي به سرير قدرت است، و آن هم با کمک امريکا، و او سعي ميکند از فرمول رفراندوم براي انتخاب بين سلطنت و جمهوري، مردم را فريب بدهد، و اين واقعيت در واقع مردم را ازحمايت شعار رفراندوم دلسرد کرده است.
ادامه دهندگان راه ساواک سابق شاه، روياهاي بازگشت سلطنت براي ايران را مينويسند، و چند نفر از مقامات آمريکائي هم ممکن است هنوز اين روياها را باور کنند، اما واقعيت اين است که اين رويا ها از نطر مردم ايران رويا نبوده بلکه کابوسند، و ترس مردم از چنين عاقبتي، در واقع به جمهوري اسلامي کمک کرده که همه اين سالها در قدرت بماند.
تاکتيک نقش دوگانه رضا پهلوي ديگر کار نميکند
از زمانيکه رضا پهلوي تاکتيک جديد نقش دوگانه را برگزيد، از يک سو خود را شهروند عادي مي خواند، و ازسوي ديگر از مقام وارث تخت سلطنت پهلوي نيز کناره گيري نميکرد. اين نقش دوگانه هم جمهوريخواهان و هم سلطنت طلب ها را گيج کرد، اما در عين حال با اين تاکتيک وي نقش ويژه اي براي خود در اپوزيسيون ايران بوجود آورد.
قبل از اتخاذ اين تاکتيک، رضا پهلوي اساسأ در اپوزيسيون دموکراسي خواه ايران از اهميتي برخوردار نبود. با تاکتيک جديد، وي شروع به صحبت از نقض حقوق بشر در ايران کرد، و از خدمت گذاري براي جنبش دموکراسي خواهي ايران سخن گفت، .و اعلام کرد که وي از تصميم مردم در چنان رفراندومي پيروي ميکند، حال تصميم ايرانيان براي جمهوري باشد يا سلطنت. اما وي کماکان عنوان وارث تاج و تخت را حفظ کرد.
دليل آنکه بالاخره جنبش به نقش دوگانه رضا پهلوي ديگر توجهي ندارد، اين است که در حول و حوش سالگرد 18 تير امسال، تعداد زيادي از سازمان ها و شخصيت هاي سياسي اپوزيسيون ايران از رضا پهلوي خواستند که اگر وي در باره ناميدن خود به عنوان شهروند عادي صادق است، از مقام وارث سلطنت کناره گيري کند؛ و رضا پهلوي به همه سخنان آنها بي اعتنائي کرد، و خود را در بالا فرض کرده و به تکرار شعار اتحاد پرداخت، بدون آنکه به منقدين پاسخي دهد.
اجازه دهيد اين نکته را ذکر کنم که بسياري از باصطلاح سلطنت طلبان، نه سلطنت طلب هستند و ته سياسي، و در واقع تکنوکرات هاي زمان شاه هستند. همانگونه که بسياري حوانندگان ايراني در خارج، هنرمندان زمان شاه هستند و يه غلط سلطنت طلب خوانده ميشوند. آنان بيشتر با اپوزيسيون جمهوريخواه سکولار نقطه اشتراک دارند، تا با نيروهاي ديکتاتوري جمع *مقربين* رضا پهلوي که در پي احيأ رژيم استبدادي مخمد رضا شاه هستند.
در حقيقت، تکنوکراتهاي زمان شاه، روشنفکران سياسي *نبودند*، تا چه رسد که سلطنت طلب باشند. آنها تکنوکرات هستند وزمان شاه هم تکنوکرات بودند،و در آرزوهاي اقتصادي و تکنيکي زمان شاه نقطه اشتراک مييافتند، و در بهترين حالت، از طرف رژيم سياسي سرکوبگرسلطنت شاه و ساواک تحمل ميشدند. آنها تکنوکرات هائي بودند که با از همپاشي رژيم شاه، از سيستم به بيرون پرتاب شدند، و در واقع اينان با روشنفکران سياسي ايرانف در آرزوي شان براي سيستم مدرن در ايران، نقطه اشتراک دارند.
به عبارت ديگر، تا آنجا که به روشنفکران *سياسي* ايران مربوط ميشود، آنان تمام اين سالها جمهوريخواه بوده اند، گرچه آينده نگر، دموکرات، ليبرال، سوسياليست، مذهبي، يااز رنگهاي ديگر طيف سياسي بوده اند. باستثنأ تعداد معدودي عوامل ساواک، روشنفکران سياسي طرفدار *بازگشت* سلطنت، وجود نداشته اند.
بازگشت سلطنت، چه نامش را بگذاريم حزب مشروطه و چه حزب رضا پهلوي، *معني اش* غير از سلطنت *گذشته* نيست، چرا که سلطنت گذشته *تنها* پلاتفرم موجود براي سلطنت ايران است. ما از فرد، گروه يا خانواده اي که در کوشش براي ايجاد سلطنت *نويني* در ايران باشد اطلاعي نداريم.
خلاصه کنم، آنچه رضا پهلوي را ويژه ساخت، کاري است که در بيش از پنج سال گذشته انجام داده است، وقتي که جنبش را نه مثابه شاه بعدي، بلکه از طريق نشستن ميان دو صندلي شاه و شهروند عادي مورد خطاب قرار داد. اين استراتژي نوين به وي کمک کرد تا در نقش رهبري اپوزيسيون صعود کند و طنز آلود است که آنان که مسول اين استراتژي موفق وي بودند، بنظر ميرسد اکنون از مقربين دستگاه وي نيستند.
در واقع در سالهاي پيش از پذيرش اين نقش دوگانه، وقتي رضا پهلوي فقط خود را شاه بعدي ميخواند، او نتوانست جايگاهي در اپوزيسيون ايران کسب کند. . بالاخره آنکه نقش دوگانه رضا پهلوي در ژوئيه سال 2003 پايان يافت، زماني که وي ازپاسخ به فعالين سياسي ايران اجتناب کرد، موقعيکه که آنان خواهان کناره گيري وي از مقام سلطنت شدند، و گفتند اگر وي در ادعاي خود درباره بودن شهروند عادي صادق است، اين انتظار درستي از وي است. رضا پهلوي بجاي کناره گيري از سلطنت، شاه اللهي ها را در جمع مقربين خود تقويت کرد. او حالا به روزهاي نقش يگانه خود بازگشته، و به سرعت در حال محو شدن از هر نقشي در رهبري جنبش دموکراسي خواهي ايران است.
اتحاد براي جمهوري سکولار نه اتحاد جمهوريخواهان
جمع بندي کنم، آنگونه که در بالا نشان دادم، سلطنت ايران *دموکراتيک* نخواهد بو، د و افسانه سلطنت دموکراتيک فقط براي بازگرداندن سلطنت استبدادي است.
دليل آنکه من براي جمهوري سکولار در ايران تلاش ميکنم، به علت تخيل آن نيست که چنين جمهوري اي ضامن دموکراسي در ايران باشد. برعکس، هر کس که ترکيه يا جمهوري هاي مشابه را مورد تفحص قرار داده باشد، ميداند که چنين فکري خيال باطل است، و فرسنگ ها از حقيقت به دور است.
به عبارت ديگر، با سلطنت مطمئنأ ما استبداد خواهيم داشت، اما با جمهوري سکولار، ممکن است به دموکراسي برسيم، يا به استبداد، و آن بستگي به اين دارد که چه قانون اساسي و چگونه اجرائي از آن را دنبال کنيم.
اين است که من براين موضوع تاکيد ميکنم که مردم بايستي مواظب باشند که جمهوري سکولار به استبداد نرسد، و در نتيجه لزوم کار بر روي قانون اساسي براي جمهوري سکولار آينده ايران، تا که دستورالعمل دموکراتيک براي تلاش آينده را تدوين کنيم، و همچنين فعاليت فرهنگي و اجتماعي براي حفظ دموکراسي در ايران را پايه گذاري کنيم.
آنچه در اينجا نوشتم دليل *مخالفت* من با برنامه اتحاد جمهوري خواهان است، که با اتحاد براي ايجاد يک جمهوري سکولار متفاوت است، و من طرح دومي را حمايت ميکنم، چرا که بسياري از جمهوريخواهان نه دموکرات هستند و نه سکولار.
بر عکس، بسياري از آنان که باصطلاح سلطنت طلب خوانده ميشوند، هم اکنون در حال شکل دادن گروه هاي جديد جمهوريخواه هستند، با پلاتفرم هاي اقتصاد بازار آزاد و سکولاريسم، و آنان متحدين واقعي براي طرح اتحاد براي ايجاد يک جمهوري سکولار خواهند بود، و نه بسياري از ملي مذهبي ها، که در جمهوريخواهي نيز ثابت قدم نيستند، و اکنون مشغول معامله با سلطنت طلبان ايران هستند. معامله هائي که در آنها سکولاريسم در رژيم آينده ايران وجه المعامله است!
انحلال سلطنت و مجاهدين راه پايان جمهوري اسلامي
25 سال است که جنبش دموکراسي خواهي ايران با رژيم جمهوري اسلامي در ستيز است، رژيمي که نه از پشتيباني بين المللي نظير رژيم شاه برخوردار است، و نه برنامه ها و کادرهاي ورزيده اي براي حکومت کردن دارد. اساس شکست جنبش بخاطر آن است که اپوزيسيون با دو نيروي ضد جنبش دموکراسي خواهي ايران مترادف شده است، و آن دو نيرو عبارتند از سلطنت رضا پهلوي و تشکيلات مجاهدين خلق.
هر بار که مردم ميتوانستند رژيم جمهوري اسلامي را بزير بکشند، از ترس آنکه مگر اين دو نيرو بقدرت برسند، در انجام حرکت نهائي براي پايان رژيم مردد شدند، و به اينگونه رژيم جمهوري اسلامي پس از 25 سال هنوز در قدرت است.
اگر امروز مجاهدين يا سلطنت با کمک آمريکا در ايران بقدرت برسد، فرداي آن مردم به خيابان رفته و شعار سرنگوني آن رژيم را خواهند داد. مشکل ما اتحاد نيروهاي سياسي با سلطنت طلبان و مجاهدين نيست. مشکل ما اين است که اتحاد با اين دو نيرو، جلوي اتحاد ملت ايران را ميگيرد، که از اين دو نيرو همانقدر منزجزند، که از جمهوري اسلامي.
جنبش دموکراسي خواهي ايران نيازي به رضا پهلوي ندارد، که به ما درباره ديکتاتوري جمهوري اسلامي و حقوق بشر بگويد. ما بيش از نيم قرن با رژيم ديکتاتوري پهلوي، براي حقوق بشر و دموکراسي، مبارزه کرده ايم، رژيمي که امروز رضا پهلوي ميخواهد آنرا براي ما احيا کند. در نتيجه چرا مردم اشتباهي را کنند که در 1357 کردند، و نيروهاي ضد جنبش دموکراسي خواهي را به قدرت رساندند.
از سوي ديگر مجاهدين خلق ميخواهند اسلامگرائي از نوع خود را براي ما بياورند، آنهم پس از 25 سال که جمهوري اسلامي اسلامگرائي را بر ما تحميل کرده است. چرا اينبار بخواهيم اسلامگرائي مجاهدين که با دشمن ايران، صدام حسين، در جنگ ايران و عراق، ضد مردم ايران جنگيدند، را بقدرت برسانيم.
سلطنت و مجاهدين حتي وقتي در قدرت نيستند، تشکيلاتهاي مافيائي هستند، که مأمورينشان ، يعني شعبان بي مخ ها را راه ميياندازند، و به نيروهاي جنبش دموکراسي خواهي، با فحش و ناسزا حمله ميکنندد، زماني که رهبرانشان، رضا پهلوي و مريم رجوي، در تلويزيون زيبا و متين حرف ميزنند، همانگونه که حزب اللهي ها به روشنفکران حمله ميکنند، و آيت الله خامنه اي در تلويزيون اظهار بي اطلاعي کرده، و زيبا و با لبخند مصاحبه ميکند.
رضا پهلوي احمد چلبي ايران است که ميخواهد از آمريکا استفاده کند و به قدرت برسد و مجاهدين خمر سرخ ايران است اما از نوع اسلامگراي آن، و مردم ايران خوب آگاه هستند، و نميخواهند اجازه دهند که اين دو نيرو شانس کسب قدرت در ايران را پيدا کنند.
بهترين کاري که رضا پهلوي ميتواند بکند، اين است که سلطنت را *منحل* اعلام کند، و بهترين کاري که رجوي ها ميتوانند بکنند، اين است که مجاهدين را *منحل* اعلام کنند، چرا که اين دو نيرو سد اصلي پيروزي جنبش دموکراسي خواهي ايران براي پايان جمهوري اسلامي و ايجاد جمهوري سکولار هستند.
بسياري از کساني که به اين دو نيرو پيوستند، براي مبارزه جهت پايان دادن به جمهوري اسلامي، و ايجاد دموکراسي در ايران بوده است، و انحلال اين دو گروه اين افراد صادق را آزاد ميکند، تا که به جنبش دموکراسي خواهي بپيوندند، بجاي آنکه وقت خود و ديگران را با افسانه سلطنت دموکراتيک تلف کنند، و يا انرژي شان را در فعاليتهاي مجاهدين بر ضد جنبش دموکراسي خواهي به هدر دهند.
در آبان و آذر 1381 ، جنبش دانشجوئي ايران اوج گرفت ، اما به محض آنکه در همانوقت تلويزيون هاي سلطنت طلب لوس آنجلس سعي کردند آنرا به روز 17 دي رضا شاه متصل کنند، جنبش متوقف شد. اين نشان آگاهي رهبران جنبش دموکراسي خواهي ايران، و نيز نشان آن است که تا رد پاي سلطنت يا مجاهدين مشاهده شود، مردم کنار ميروند، و برنده جمهوري اسلامي ميشود، چرا که مردم از بقدرت رسيدن مجاهدين يا احيا سلطنت همانقدر نفرت دارند که از حکومت جمهوري اسلامي.
قبل از سي تير پارسال نير اتفاق مشابهي افتاد، وقتي نيروهاي جنبش دموکراسي خواهي از رضا پهلوي بروشني خواهان استعفا از مقام سلطنت شدند، و او از پاسخ طفره رفت، و به بازي نقش دوگانه شهروند ساده و شاه آينده ادامه داد، و جنبش نيز وي را پشت سر گذاشت. ديگر روشن است که نقش دوگانه وي براي گول زدن مردم و احيأ سلطنت در ايران است.
مردم ايران سلطنت نميخواهند. تمام مسأله مردم در دوران خاتمي و مجلس ششم اين بوده است که ولي فقيه و شوراي نگهبان نظير سلطنت عمل ميکنند و انتخابي نيستند و حتي در تظاهراتها مردم انزجار خود از آيت الله خامنه اي را، با ناميدن وي به عنوان شاه جديد بيان ميکنند، پس چگونه ميتوانند خواهان احيأ سلطنت باشند، وقتي مسأله مخالفت مردم با خامنه اي و خميني پيش از وي، دقيقأ بخاطر آن بود، که آنها نقش شاه در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران را دارند.
بر هر تحليل گر بي طرف اوضاع ايران واضح است که مردم ايران سلطنت نميخواهند، در نتيجه چگونه اين واقعيت آشکار از چشمان رضا پهلوي پوشيده است، جز آنکه وي در پي منافع تاج و تخت پهلوي است، که با کمک آمريکا، و استفاده از فرمول رفراندوم خود، به معني انتخاب بين سلطنت و جمهوري، در شرايط حاد سقوط جمهوري اسلامي، ميخواهد به آن هدف برسد.
دقيقأ همين دورنماي دهشتناک است که مردم را در پشتيباني از طرح رفراندوم مردد ميکند. همچنين به همين خاطر است که رضا پهلوي وقت خود را صرف بحث با مطبوعات و مقامات خارجي ميکند، و نه تبادل نظر با روشنفکران ايران، چرا که ميداند سلطنت براي مردم ايران پايان يافته است، و ميخواهد با کمک نيروهاي خارجي به قدرت برسد.
اما سال هاست که آن زمان گذشته است که ايراينان تشکيلات هاي سکولار جمهوري خواه نداشتند، و سلطنت و مجاهدين ميتوانستند خود را به عنوان نماينده مردم نشان دهند. يک اتفاق خوب که در دوران خاتمي افتاد اين بوده است که، تشکيلاتهاي سکولار جديد در ايران در اين 8 سال اخير شکل گرفته اند، که مورد اعتماد مردم نيز هستند، و تشکيلاتهاي سکولار جمهوريخواه اکنون بيش از همه سالهاي 1332-1357 در دوران رژيم شاه، متشکل هستند.
در عوض سلطنت طلبان بعضي مقامات زمان شاه در خارج هستند، که مورد تنفر فعالين حقوق بشر هستند، چرا که سمبل سرکوب حقوق بشر در زمان شاه ميباشند، و آن عده نيز از جنبش گذشته، که امروز در خدمت سلطنت طلبان هستند، در اشتباه بزرگي هستند، که شعار دروغين همه باهم خميني را، اين بار از طرف رضا پهلوي تبليغ ميکنند، زمانيکه عوامل رژيم گذشته، در پي استفاده از آنها براي بازگشت به قدرتند، همانگونه که خميني از آنها استفاده کرد.
در رابطه با مجاهدين نيز، حتي بلند کردن عکس هاي شريعتي در تظاهرات هاي دانشجوئي آبان و آذر 1381 ، به جلب پشتيباني عمومي مردم از ان جنبش لطمه زد. شريعتي ياد آور جمهوري اسلامي و مجاهدين است، و مردم از اسلامگرائي منزجرند، چه نوع جمهوري اسلامي، چه نوع مجاهدين، و چه هر نوع ديگر، و خواهان سکولاريسم کاملند.
مردم ايران بارها گفته اند که ما خاتمي را نميخواهيم براي آنکه وي جمهوري *سکولار* براي ايران نميخواهد، پس چگونه ممکن است که حکومت اسلامي مجاهدين که شکل ديگر اسلامگرائي است را بخواهند، آنهم با آگاهي از نقض حقوق بشر، درباره حتي اعضأ سابق شان، توسط آن سازمان، و همکاري آنها با رژيم صدام در زمان جنگ ايران و عراق.
اگر هم آمريکا به جمهوري اسلامي، سلطنت، يا مجاهدين کمک کند، از اميد مردم در ديدن آمريکا بمثابه متحد جنبش دموکراسي خواهي کاسته ميشود. فکر کنيد که آمريکا سعي کند که سلطنت طلبان فرانسه را بخاطر تضاد خود با دولت کنوني فرانسه بقدرت برساند، و آنهم با نيروي نظامي. مردم فرانسه براي هميشه از آمريکا متنفر خواهند شد.
ايرانيان نظير آمريکائيان خواهان رأي دادن براي رئيس جمهور خود در يک *جمهوري سکولار* هستند. وقتي جمهوري سکولار براي خود آمريکائيان آنقدر مهم است، چرا برخي مقامات آمريکائي براي ايران سلطنت را تجويز ميکنند. من اميدوارم به روشني آمريکا به رضا پهلوي بگويد که آمريکا در به قدرت رساندن سلطنت به وي کمک نخواهد کرد، و اگر وي ميخواهد به جنبش دموکراسي خواهي ايران بپيوندند، سلطنت را بايستي ملغي اعلام کند.
به همينگونه نيز اگر هر يک از اعضا مجاهدين ميخواهند به جنبش دموکراسي خواهي ايران بپيوندند، بهتر است که سازمان مجاهدين را منحل کنند، و تشکيلاتهاي دموکراتيک شکل دهند، و يا به تشکيلاتهاي موجود جنبش دموکراسي خواهي بپيوندند.
منابع فصل11
بعداالتحرير-براي توضيح بيشتر درباره رفراندم لطفأ به يک اشتباه-از مشروطيت تا امروز و قانون اساسي جديد- رفراندوم ترقي و تحجر مراجعه کنيد.
رضا پهلوي و رفراندوم
مأمورين آقاي رضا پهلوي مرتب در کوي و برزن وافغان دموکراسي سر داده اند که چرا من از قول مردم ايران ميگويم که مردم سلطنت نميخواهند، و چرا من ميگويم مردم از ترس بازگشت سلطنت و مجاهدين، گام نهائي را براي پايان دادن به جمهوري اسلامي بر نميدارند، و از اينکه من نوشته ام انحلال سلطنت و مجاهدين راه پايان جمهوري اسلامي است، بسيار ناراحتند.
و طبق معمول مأمورين فحش هاي رکيک را ميدهند، و آقاي رضا پهلوي زيبا و قشنگ در مصاحبه هاي تلويزيوني، با "فروتني" از عدم داشتن جاه طلبي سياسي سخن ميگويند، و تکرار ميکنند که ايشان خيلي دموکرات هستند، و به رأي مردم گردن ميگذارند، که سلطنت يا جمهوري را در رفراندوم انتخاب کنند. اما واقعيت چيست؟
آيا آقاي منتظري هم ميتواند براي ولي فقيه بودن خود رفراندوم بخواهد و ببيند که او رأي مياورد يا خامنه اي؟ تا به حال مردم براي شخصي که ولي فقيه باشد رأي نداده اند و اگر ادعا شود که ولي فقيه مقام انتخابي نيست، سلطنت و شاه هم از تعريف لغت انتخابي نيستند!
يا فرض کنيم فردا آقاي بني صدر بيايند و خواهان رفراندوم براي ادامه دوره رياست جمهوري خود شوند، و بگويند که ايشان خيلي دموکرات هستند و خواهان تصميم مردم هستند، و بگويند روشنفکران نيستند که بايستي بگويند ايشان براي مردم مطرح نيستند، و خود مردم مستقيمأ بايستي تصميم بگيرند.
در واقع بني صدر بيشتر حق چنين خواستي براي رأي مردم را دارد، زيرا که وي از ترس جان خود از سوي ولي فقيه، و نه نظير شاه ازتر س مردم، قبل از پايان دوره رئيس جمهوري اش، وادار به فرار از ايران شد، و هيچ رفراندومي نيز پس از آن، در ايران براي رأي مردم درباره ادامه يا پايان دوره رياست جمهوري وي صورت نگرفت، با اينکه وي با رأي مردم به مقام خود رسيده بود، نه از طريق خويشاوندي، هرچند ميدانيم توصيه خميني باعث انتخاب وي شد، ولي به هر حال انتخابي بود.
در مقايسه، در رابطه با سلطنت شاه، نه تنها مردم با شعار "مرگ بر شاه"، اقلأ دو سال مداوم قبل از بهمن 1357 در خيابانها خواهان پايان سلطنت شدند، بلکه مردم در رفراندوم بعد از انقلاب نيز، براي پايان سلطنت رأي دادند، و در واقع رژيم جمهوري اسلامي، از رأي ضد سلطنت مردم، براي حقانيت دادن به حمهوري اسلامي استفاده کرد، چرا که جمهوري سکولار در انتخاب ها نبود. حتي امروز نيز ترس مردم از رأي نيست، که سلطنت نخواهد داشت، بلکه از بقدرت رسيدن سلطنت با کمک آمريکاست، نظير 28 مرداد 1332.
سلطنت خانواده پهلوي 25 سال است که به تاريخ تبديل شده، و با اينکه يک با ر هم رفراندوم داشته است و مردم آنرا با آرأ قريب به اتفاق به پس زده اند، رضا پهلوي دوباره 25 سال است سلطنت را به مسأله مردم ايران تبديل کرده است، و مردم ميترسند که با پشتيباني آمريکا، سلطنت دوباره به مردم تحميل شود، و انتخاب نخست وزير سيا در عراق هم مزيد اين ترس شده، و اين بماند که چگونه رضا پهلوي از نداشتن جاه طلبي سياسي حرف ميزند! مگر مردم ايران از پشت کوه آمده اند؟ آقاي رضا پهلوي دوست دارد که براي قدرت سياسي خانواده خود رآي گيري را به مردم تحميل کند، واين است که ازتاج و تخت سلطنت پهلوي هم استعفا نميکند و پايان سلسله پهلوي را اعلام نميکند. معني نداشتن جاه طلبي و دموکراسي را هم فهميديم.
اگر اين دموکراتيک هست، چرا هر خانواده ديگري هم نتواند براي قدرت سياسي خانواده خود رأي گيري کند. مگر از خانواده پهلوي چه کمتر دارند. آيا آن هم دموکراتيک است که همه خواهان رفراندوم براي خانواده خود شوند؟
در واقع اگر معيار خانواده باشد، خانواده مصدق بيشتر از سابقه دموکراسي برخوردار است تا خانواده پهلوي. چطور است که براي سلطنت آقاي متين دفتري رأي گيري کنيم؟ البته ميدانم که ايشان خواهان چنين رفراندومي نيستند.
اين حرفها بازي است و کوشش رضا پهلوي در گمراه کردن مردم براي احيأ سلطنت در ايران با کمک آمريکاست. بهتر است آقاي رضا پهلوي از اسب خود پائين آيند و فکر نکنند که تهديد هاي مأمورينشان و يا منطق هاي اينچنين که در بالا ذکر شد، ميتواند مردم ايران را خام کند.
مضافأ آنکه در برابر تهديد هاي مأمورينشان ، ما هم به دفاع از خود پرداخته، و فحش هاي شعبان بي مخ ها را به خود آقاي رضا پهلوي بر ميگردانيم، همانگونه که در مقابل گلوله هاي شاه از خود دفاع کرديم. ديگر 28 مرداد نيست که بتوانند ما را با فحش و ناسزا از ميدان بدر کنند.
25 سال ادامه شعبان بي مخ در ايران، توسط همکاران حزب اللهي وي نظير الله کرم، مردم ايران را آگاه کرده است، و خوب ميدانيم که در روز پس از سقوط رژيم جمهوري اسلامي، با شعبان بي مخ هاي سلطنت و مجاهدين روبرو خواهيم بود، و براي آن هم آماده ايم. اين مايه شرم است که سلطنت 25 سال بعد از اين همه جنايت، اين نيرو هاي اپوزيسيون همان نيرو هاي ديکتاتوري شاه و اسلامگرايان هستند.
باز همين چند هفته پيش، در مراسم تشييع جنازه سوسن در لوس آنجلس، شعبان بي مخ را در کنار دسته گل رضا پهلوي و فرح پهلوي، براه انداخت. مردم ايران بازگشت سلطنت را نميخواهند، و اگر آقاي رضا پهلوي به دموکراسي علاقمندند، اولين قدم اعلام پايان رژيم ديکتاتوري پهلوي براي هميشه است ، نه بازگردندن سمبل هاي آن نظير شعبان بي مخ .
مردم ايران براي جمهوري سکولار هيچگاه امکان رأي دادن را نيافتند، و در واقع رضا پهلوي دارد سکولاريسم را براي احيأ سلطنت فدا ميکند، و در توافقات پنهان با دسته هاي مختلف ملايان، به آنها قول شرکت در قدرت و تضعيف سکولاريسم آينده را ميدهد، تا پشتيباني آنها براي بازگشت سلطنت را تأمين کند. جنبش دموکراسي خواهي ايران سالها قبل از آنکه مدارک ثابت کند کودتاي 28 مرداد کار سيا بود، آنرا گفته بود، و امروز نيز اين توافقهاي مخفي رضا پهلوي با ملايان را ميگوئيم و آينده نشان خواهد داد که درست ميگوئيم يا نه، که وي سکولاريسم را وجه المصالحه بازگشت سلطنت کرده است.
جنبش دموکراسي خواهي ايران درباره کودتاي 1332 اظهار کرد که آن کودتاي سيا بود، سالها قبل از آنکه مدارک رسمي نشان دهد که حق با آنها بود، و امروز ما ميگوئيم که قرار و مدارهاي مخفيانه بين رضا پهلوي و ملايان در جرين است، و آينده نشان خواهد که که ما درست ميگوئيم يا نه، که وي سکولاريسم را براي بازگرداندن خانواده خود به قدرت وجه المصالحه قرار داده است.
سلطنت منحرف کننده جنبش دموکراسي خواهي ايران براي جمهوري سکولار
اکنون دو دهه است که بحث سياسي در درون محافل سياسي ايران به دور موضوع باصطلاح "سلطنت" در برابر جمهوري ميگردد، و اين امر وقت و انرژي زيادي از اپوزيسيون جمهوري اسلامي گرفت است بدون هيچ نتيجه ملموس. ممکن است که تصور شود سلطنت طلبان ايران گروه ديگري از روشنفکران ايران هستند، که بر حسب اتفاق خواهان شکل دادن سلطنت در ايران هستند، همانگونه که گروه هاي روشنفکران سياسي ايران هستند که خواهان شکل دادن "جمهوري دموکراتيک" يا "جمهوري سوسياليستي" در ايران هستند.
اين يک تصور کاملأ غلط از واقعيت است، اما يک برداشت غالب شده است، که باعث بسياري بحثهاي بي فايده شده است، که اصلأ ربطي با واقعيت سياسي اپوزيسيون ايران ندارد. اين تکنوکراتهاي زمان شاه، روشنفکران سياسي *نبودند*، تا چه رسد که سلطنت طلب باشند، اما آنها تکنوکرات بوده و *هستند*، هستند، و تنها در آرزوهاي اقتصادي و تکنيکي زمان شاه نقطه اشتراک مييافتند، و در بهترين حالت، رژيم سياسي سرکوبگرسلطنت شاه و از جمله ساواک آنرا تحمل ميکردند.
به همين دليل همه بحث هاي مصدق در برابر شاه، يا بحث هاي مشابه درباره سيستم سلطنت، درواقع به آنچه تحصيل کردگان ايران در جستجويش هستند، ربطي ندارد، وقتي که اينان خود را باصطلاح "ايرانيان سلطنت طلب" ميخوانند.
آنها تکنوکرات هائي بودند، که با از همپاشي رژيم شاه، از سيستم به بيرون پرتاب شدند، و در واقع اينان با روشنفکران سياسي ايران، حتي در زمان شاه، در آرزوي شان براي سيستم مدرن در ايران، نقطه اشتراک دارند.
سلطنت مانعي در برابر اين تکنوکراتها، براي اتحاد با بقيه روشنفکران ايران بود، روشنفکراني که با فعاليت *سياسي* جهت ايجاد سيستي مدرن در ايران فعاليت ميکردند، آنهم به قيمت پذيرا شدن بازداشت، شکنجه و قتل توسط ساواک شاه. حذف سلطنت ميبايست به اتحاد روشنفکران ايران کمک ميکرد، يعني روشنفکران سياسي و مدرن انديش ايران، و نه آنکه اين دو بخش اصلي تحصيل کردگان ايران ، به مثابه دشمن، در برابر يکديگر قرار گيرند، تحت پرچم هاي متضاد "سلطنت" و جمهوري.
سلطنت طلبان 20 سال گذشته ايران در اساسأ يک فراکسيون روشنفکران ايران *نيستند*، که اضافه بر روشنفکران سياسي ليبرال و سوسياليست ايران باشند، گرچه آنها خيلي هم تحصيل کرده *هستند*، که اساسأ تکنوکراتهاي *غير سياسي* هستند، که از سياست *اجتناب* ميکردند بخاطر سيستم سياسي ديکتاتوري شاه در ايران، و ايده الهاي آنها هيچ ارتباطي با سيستم سياسي سلطنت در ايران ندارد.
به عبارت ديگر، تا آنجا که به روشنفکران *سياسي* ايران مربوط ميشود، آنان تمام اين سالها جمهوريخواه بوده اند، گرچه آينده نگر، دموکرات، ليبرال، سوسياليست، مذهبي، يا از سايه روشنهاي ديگر طيف سياسي بوده اند. باستثنأ تعداد معدودي عوامل ساواک، روشنفکران سياسي طرفدار *بازگشت* سلطنت، وجود نداشته اند.
.
بازگشت سلطنت، چه نامش را بگذاريم حزب مشروطه و چه حزب رضا پهلوي، *معني اش* غير از سلطنت *گذشته* نيست، چرا که سلطنت گذشته *تنها* پلاتفرم موجود براي سلطنت ايران است. ما از فرد، گروه يا خانواده اي که در کوشش براي ايجاد سلطنت *نويني* در ايران باشد اطلاعي نداريم.
اکنون زمان آن است که بحث بي فايده سلطنت يا جمهوري را به دور بريزيم، و قبل از آنکه دير شود، براي يک جمهوري برنامه بريزيم که *مدرن* و *سکولار* باشد. اين بنفع تکنوکرات هاي ايران ( به اصطلاح "سلطنت طلبان" نيست که به دولتي نظير افغانستان حميد کرزايايارن را بکشانند، يعني جمهوري اسلامي ديگري، هرجند ليبرال تر.
پس از اين همه فداکاري و قرباني، تکنوکراتهاي ايران، وهمچنين بقيه مردم ايران، سزاوار يک دموکراسي سکولار هستند، يک جمهوري دموکراتيک فرال هستند، نه نسخه ديگري از يک جمهوري اسلامي. ما بايستي بر روي طرح يک قانون اساسي براي چنين جمهوري کار کنيم. ما يک سلطنت موجود نداريم که بخواهيم آنرا با رفرم هاي قانون اساسي تقديل کنيم. ما نياز به يک قانون اساسي جمهوري خواهانه نو براي آغاز نوين در ايران داريم، سندي که نقشه راه آينده ما باشد. حالا بيائيم به گروه هاي جمهوريخواه نظري بيافکنيم.
***
پس از آنکه رضا خان طرج جمهوري خود را عوض کرد، و براي ايجاد سلطنت خود اقدام کرد، هنوز مخالفت مصدق با رضا شاه، براي سد کردن وي از کنترل هر سه قوه دولت بود، و اساسأ ناسيوناليست ها خواهان آن بودند که سلطنت جديد پهلوي يک سلطنت مشروطه باشد. در سالهاي بعد، مصدق و جبهه ملي خواهان "شاه سلطنت کند و نه حکومت بودند"، و اين به شعار اصلي جبهه ملي در سالهاي 1328 تا 1357 مبدل شد.
جبهه ملي و اسلامگرايان جمهوريخواه نبودند، و تا آنجا که به سکولاريسم مربوط ميشود، جبهه حتي وتو پنج مجتهد در قانون اساسي قديم ايران را به چالش نکشيد و هميشه با روحانيت شيعه از نزديک کار کردند، و اسلاميت و ايرانيت را به عنوان دو رکن اتحاد ايران قلمداد کردند. وقتي امثال احمد کسروي به قتل رسيدند، جبهه اساسأ ساکت بود، و به همکاري نزديک با روحانيت ادامه داد.
.در سالهاي پاياني شاه، آيت الله خميني براي "جمهوري اسلامي" به جلو رفت، و تنها در مراحل پاياني انقلاب 1357، جبهه ملي از درون شکاف برداشت، و يک بخش برهبري شاهپور بختيار با سلطنت باقي ماند، و بخش ديگر جبهه، در آخر کوشش براي دموکراتيزه کردن سلطنت را رها کرد، و از نقشه خميني براي جمهوري *اسلامي* حمايت کرد.
از آغاز جمهوري اسلامي، جبهه ملي به يک نيروي جمهوري خواه مبدل شده است، اما تنها به معني کوشش براي تعديل جمهوري اسلامي، با پشتيباني از يک فراکسيون جمهوري اسلامي پس از ديگر، در درون باصطلاح فراکسيون هاي اصلاح طلب جمهوري اسلامي، و *نه* آنکه يک نيروي کامل جمهوري خواه باشد، که خواهان پايان دادن به حضور روحانيت شيعه در دولت ايران باشد.
جبهه ملي براي الغاي مقام ولي فقيه در جمهوري اسلامي ، يا تبديل ولي فقيه به مقامي نظير شاه مشروطه هستند. جبهه هيچگاه براي حذف روحانيت شيعه از قوه قضائيه يا بخش هاي ديگر دولت ايان نبوده اند.
بيشتر آنکه، جبهه ملي از فدراليسم در ايران دفاع نميکند، و در برنامه اقتصادي خود براي ايران، تا آنجا که به نفت مربوط ميشود، که 90% اقتصاد ايران است، هنور از مالکيت دولتي حمايت ميکند که همواره ستون ديکتاتوري بوده است.
معهذا جبهه ملي و ديگر نيروهاي ليبرال ايران گذشته، در کنار جبهه دموکراتيکIDF و ديگران، که در ابتدا اسلام گرا بودند، و برخي نيرو هاي قديمي چپ و سوسياليست، نيرو هائي ازگرو هاي سياسي گذشته ايران هستند که با اميال و آرزو هاي مردم ايران براي ايجاد يک جمهوري سکولار در همآهنگي است. حتي برخي نيروهاي سياسي که قبلأ سلطنت خوانده ميشدند، بتازگي قانع شده اند که راه سلطنت بن بستي بيش نيست.
چرا سلطنت در ايران هميشه به استبداد ختم ميشود؟
گرچه من در نوشته هاي مختلف خاطرنشان کرده ام که جمهوري سکولار در ايران لزومأ ضامني براي دموکراسي *نيست*، معهذا من از سوي ديگر هميشه تأکيد داشته ام که سلطنت در ايران، مطمئنأ ضامن استبداد *هست*، و افسانه سلطنت دموکراتيک براي ايران، با ارائه نمونه هاي اسپانيا و انگليس، تنها ميتواند آنهائي را بفريبد، که از سلطنت ايران شناخت درستي ندارند.
چندگاهي من تصور ميکردم هدف اصلي رضا پهلوي، حقوق بشر در ايران است، و نه بازگشت سلطنت. به همين دليل من اميدوار بودم که وي خود را از آنانيکه در پي احيأ ديکتاتوري محمد رضا شاه هستند، دور کند، و از تخت سلطنت *کناره گيريabdicate* کند، و پايان سلطنت پهلوي را اعلام کند.
من حتي دفاعيه اي از فعاليت هاي وي براي حقوق بشر نوشتم، و در نامه سرگشاده اي، پيشنهاد کردم که وي براي جمهوري سکولار فراخوان بدهد ، و ابتکار دعوت براي کنفرانس قانون اساسي آينده را به دست گيرد، تا که قانون اساسي دموکراتيک تدوين شود، و از ديکتاتوري ديگري پس از سقوط جمهوري اسلامي اجتناب شود.
همه پيشنهاد هاي من به آقاي رضا پهلوي براين فرض استوار بود که وي از تخت سلطنت *کناره گيري* کند، و وقتي وي کناره گيري نکرد، متعاقبأ اتکأ خود بر آنان که در پي در بازگرداندن استبداد شاه هستند را افزايش داد، و ابتکار شکل دادن اتحاد جنبش ايرانيان بوسيله رضا پهلوي، از بين رفت.
در زمان سالگرد 18 تير امسال (July 9, 2003)، وقتي به دفعات فعالين سياسي ايران وي را مورد خطاب قرار داده و خواهان کناره گيري وي از سلطنت شدند، وي همه سخنان آنها را نشنيده گرفت، و بدينسان نقش دوگانه وي براي جنبش ايران پايان يافت، و از آنزمان تا کنون، وي در عرصه سياسي ايران، در حال محو شدن بوده است. قابل ذکر است که در مقايسه با او، اتحاد *براي* جمهوري سکولار، و *نه* اتحاد جمهوري خواهان، در حال پيشرفت بوده، و رهبران خود را نيز دارد.
آشکار شد که صحبت هاي رضا پهلوي درباره رفراندوم، راهي براي مشروعيت بخشيدن به کوشش وي براي بازگشت سلطنت بوده است. او ميگويد مردم ميتوانند سلطنت دموکراتيک افسانه اي وي را در رفراندوم انتخاب کنند، و وي از تصميم آنها متابعت خواهد کرد. ولي اگر کسي بخواهد از رفراندومي در اين مورد متابعت کند، يک رفراندوم 20 سال پيش در ايران انجام شد، که اکثريت عظيم مردم ايران سلطنت را به دور ريختند. و اگر رضا پهلوي آن نتيجه را نمي پذيرد، چرا وي بايد نتيجه رفراندوم ديگري، که در آن شکست بخورد، را بپذيرد؟ وي ميتواند دوباره ادعا کند که رفراندوم مشروع نبوده است، و اين حديث ادامه يابد، تا زمانيکه سلطنت در رفراندومي برنده شود.
و اگر سلطنت در رفراندوم فرضي وي برنده شد، آيا سلطنت به مردم اجازه ميدهد هرچند سال يکبار، اينگونه تصميم گيري درباره نظام را، دوباره از طريق رفراندوم تکرار کنند؟ به عبارت ديگر آيا سلطنت حاضر است رفراندوم هرچند سال يکبار نظام را نهادي کند، مثلأ هر 4 سال يکبار مردم حق داشته باشند تصميم بگيرند سلطنت را نگهدارند، يا آنرا به سيستم ديگري عوض کنند. اگر امروز استدلال ميشود که آنان که در رفراندوم قبلي براي رژيم حکومتي ايران تصميم گرفته اند، حق نداشتند براي آنانکه امروز در ايران زندگي ميکنند و واجد شرايط رأي دادن هستند، تصميم بگيرند، آيا منطقي نيست که آيندگان نيز همين را بگويند، و انتظار داشته باشيم رفراندوم تعيين سيستم هرچند سال يکبار تکرار شود ؟
من در نامه سرگشاده ام به رضا پهلوي نوشتم که اگر وي صادقانه به دموکراسي و حقوق بشر معتقد است، ميبايست پايان سلطنت را اعلام کند، و اولين کسي باشد که رژيم شاه را براي نقض حقوق بشر، و تقويت اسلامگرايان، که آن رژيم براي از بين بردن نيروهاي دموکراتيک سکولار در ايران انجام داد، نقد کند. يعني عللي که باعث بوجود آمدن جمهوري اسلامي شد.
واقعيت امر اين است که همه اينها بازي هاي سياسي است. اگر رضا پهلوي واقعأ معتقد بود که يک شهروند عادي ايراني است، وي سالها پيش از تخت سلطنت کناره گيري کرده بود، تا در شرايط مساوي با هر شهروند ديگر قرار گيرد، با حقوق سياسي برابر. مردم به صندوق هاي رأي نميروند تا تصميم بگيرند ديگر حق انتخاب رهبران خود را داشته باشند يا نه.
اگر رضا پهلوي اجازه دارد منصب سياسي خود را از طريق ارثي منتقل کند، چرا از طريق همين رفراندوم، ديگران نيز نتوانند همان امتياز را براي خود کسب کنند، آنگونه که در عصر فئوداليسم، در ايران و نقاط ديگر، بسياري از مقامهاي دولتي موروثي بوده اند، و نه فقط مقام پادشاه. و يا بالعکس چرا فرزند وي بايستي بتواند حق پادشاه شدن داشته باشد، و فرزند ديگران از چنين حقي محروم باشد. کجاي اين سيستم امکان برابرequal opportunity شهروندان و انتخاب بر مبناي شايستگي است؟
چگونه افسانه سطلنت دموکراتيک اتحاد واقعي ايرانيان را سد کرده است؟
اساسأ افسانه سلطنت دموکراتيک رضا پهلوي، اتحاد براي جمهوري سکولار در ايران را سد کرده است. و اين افسانه مهمترين عامل کند شدن پروسه شکل گيري رهبري جنبش دموکراسي خواهي جهت برچيدن جمهوري اسلامي بوده است.
اين واقعيت است که هر کسي آزاد است به آنچه اعتقاد دارد بيانديشد وآن را ترويج کنند، و اين شامل رضا پهلوي هم ميشود، که آزاد است اين افسانه را تبليغ کند. اما به همينگونه، هرکس ديگري نظير من نيز، از اين حق برخوردار است، که نشان دهد اين سردرگمي باعث انسداد برچيدن جمهوري اسلامي و ايجاد جمهوري سکولار شده است. آزادي بيان به اين معني نيست که تنها رضا پهلوي حق ترويج تلاش خود را داشته باشد. و بيشتر آنکه نقد من بحث شخصي اي در باره وي نيست. بحث من درباره موضوعات سياسي است، که به سکولاريسم و حقوق بشر براي آينده ايران مربوط ميشوند.
خصلت واقعي سلطنت ايران با آنچه رضا پهلوي درباره "سلطنت دموکراتيک" ميگويد تعيين نمي شود، و بويژه امروز که در خارج زندگي ميکند. حتي آيت اله خميني نيز وقتي در خارج بود، از "اسلامگرائي دموکراتيک" حرف ميزد، اما بعدأ در ايران گفت دموکراسي مفهوم غربي است، و اسلام در اساس با دموکراسي مخالف است.
واقعيت سلطنت و اسلامگرائي در ايران، مستقل از آنچه افسانه سازان قول ميدهند است. سلطنت ايران با حرف هاي زيبا و روابط عمومي به سلطنت سوئد تبديل نميشود. در واقع، براي سيستهاي بد، بدترين بلا سر مردم وقتي ميايد، که سيستم به مردم، با الفاظ و روابط عمومي يک قروشنده خوش بيان، فروخته شود.
رهبران سلطنت طلبان ايران، در 22 سال گذشته هيچگاه در سقوط سلطنت، شکست سيستم استبدادي و فاسد ساواک را مقصر نشمارده اند. سيستمي که مخالفت نظري را خيانت به کشور مپنداشت و مخالفين را خرابکار ميناميد.
آنان براي شکست خود اجنبي را مقصر خواندند، چپي .و دموکرات را محکوم کردند، و باز و باز شکست خود را به ژنرال هائي که خيانت کرده و با ملايان همکاري کردند منصوب کردند، اما هيچگاه استبداد ساواک و فساد دستگاه پوسيده سلطنت را محکوم نکردند.
اگر شخصيت هاي برجسته مرتبط با سلطنت سابق ايران را با شخصيتهاي برجسته روس که با اتحاد شوروي مرتبط بوده اند، مقايسه کنيم، مثلأ با يلتسينYeltsin مقايسه کنيم، براحتي ميشود ديد که دومي ها استبداد و فساد کمونيسم را براي شکست اتحاد شوروي مقصر ميدانند، در صورتيکه از ديدگاه اولي ها، همه چيز مقصر است، الا سيستم سلطنت استبدادي ايران!
اگرچه يلتسين عضو سابق کميته مرکزي حزب کمونيست شوروي بود، ولي خود بيش از هرکسي ديگري، فساد و استبداد رژيم شوروي را نقد کرده و با صداي رسا به جهانيان ميگفت. اما سلطنت طلبان سابق ايران با يک عبارت کوتاه "اشتباهاتي هم شده، گريبان خود را رها ميکنند. تا زماني که نظير رهبران سابق شوروي به جنايات زمان شاه برخورد نکنند، همه حرف هاي رضا پهلوي درباره رفراندوم هيچ نيست، جز تاکتيکي براي باز گرداندن همان سلطنت استبدادي به ايران.
بنظر من هر کسي حق دارد که يک سلطنت طلب باشد. همانگونه که هر کسي حق دارد اسلامگرا باشد و آنرا تبليغ کند، اما هر کسي در عين حال حق دارد که منقد آنها باشد و سلطنت و اسلامگرائي را به چالش بطلبد، بدون آنکه وحشت داشته باشد از طرف قلدران و حزب اللهي هاي آنها، يعني از طرف شعبان بي مخ ها با الله کرم ها تهديد شود.
بايستي بگويم که اين يک فاجعه خواهد بود اگر روزي سلطنت به ايران بازگردد. همانگونه که امثال سپهبد زاهدي با امثال اردشير زاهدي درجمع مقربين سلطنت دنبال شدند، اخلاف آنان نيز همان خط سلسله وار را در دستگاه سلطنت امروز تشکيل ميدهند، هر چند نه در علنأ.
سلطنت و دولت گرائي
شيفتگي کنوني ايرانيان به ايران ماقبل اسلام، و ميراث فرهنگي زيباي ايران زمين، نبايستي باعث شود اين حقيقت را فراموش کنيم، که سلطنت ايران طي تاريخ يکي از ستون هاي استبداد در خاورميانه بوده است.
تفوق مالکيت دولتي آب در گذشته، و مالکيت دولتي نفت در عصر حاضر، يک دليل قدرت عظيم دولت مرکزي در ايران بوده است.
حتي امروز با وجود فشار نيروي گريز از مرکز آيت الله هاي شيعه، دولت ايران از هم نپاشيده است، برعکس آنچه که در لبنان پس از سقوط رژيم گذشته اش رخ داد. اين امر واقعيت قدرت دولت مرکزي در ايران را نشان ميدهد. مالکيت دولتي به عبارتي دولت را به صاحب اصلي کشور تبديل ميکند.
در واقع بيشتر اين دولت است که به مردم پرداخت ميکند، تا که مردم به دولت ماليات بدهند. دولت بزرگترين زميندار و بزرگترين سرمايه دار کشور است.
هرچند رضا پهلوي زمان طولاني اي است که در غرب زندگي ميکند، وي موضوع جانشيني خود را حل نکرده است، وقتيکه او فرزند دختر دارد و نه پسر.
ممکن است تعجب انگيز باشد که چرا وي ابتکار تغيير قانون سلطنت ايران را بدست نميگيرد تا به زن ها هم اجازه شاه شدن دهد. اما پاسخ بسيار ساده است، وي ميخواهد تصوير تغيير ناپذيري سلطنت را در ذهن مردم حفظ کند، و هر تغييري ميتواند به انديشه جاودانگي سلطنت آسيب رساند، آنچه که وي ميخواهد براي مردم حفظ کنند.
هرگاه يک سلسله ايراني با سلسله ديگري تعويض ميشد، مدعي تازه سلطنت، ابتدا تا مدتي به عنوان نايب باز مانده سلسله قبلي عمل ميکرد. تادر شاه در رابطه با صفويه چنين کرد و رضا شاه در رابطه با قاجار. چرا؟ براي آنکه انها نمي خواهند ذهنيت تغيير قدرت به ذهن "رعيت" شان وارد شود . حاميانشان بايستي سلطنت را ابدي مي ديدند.
در نتيجه هر چند سلطنت ايران به خاطر جنبشهاي مردمي و نيروهاي خارجي تغييرات گوناگون را پذيرفته، ولي اگر شاهان ايران ميتوانستند، هيچ تغييري را در روانشناسي اجتماعي نمي خواستند و ترجيح ميدادند سلسله هاي خود را با تجسم تغيير ناپذيري ابدي در اذهان مردم نقش کنند.
ممکن است پرسيده شود که چرا سلطنت اينگونه بر تجسم تغيير ناپذيري تأکيد داشته است. پاسخ من اين است که در ساختار اجتماعي ايران نيروهاي گريز از مرکز زيادي حضور دارند.
برجسته ترين نيروي گريز از مرکز راعشاير تشکيل ميداده اند که کماکان نيروي بر قدرت تمرکز زدا در زندگي اجتماعي ايران هستند. نيروي ديگر تمزکز زدا، تعداد متنابه اقليت ها و مليت هاي گوناگون در ايران است، و حتي وجود فرقه هائي نظير صوفيه و ايزديان.
در عصر مدرن نيز انديشه سياسي نيز به عامل تمرکز زداي ديگري تبديل شده است. بنظر من باستثناي ترکيه، ايران بيشترين انواع گروههاي سياسي را در ميان همه همسايگان خود دارد. چپي ها در صدها نوع مختلف هستند، فعالين مذهبي، ملي گرايان، و مدرنيستها (تجددگرايان) نيز به همينگونه. اينکونه نيروهاي تمرکز زدا، از طريق دولت مرکزي قدرتمندي کنترل ميشدند، که خود را با تجسمي تغيير ناپذير و ابدي در افکار جاي ميداد.
همچنين در عصر مدرن، آموزش، بهداشت، و خدمات اجتماعي، اساسأ در کشورهائي نظير ايران در مالکيت دولتي بوده اند، چرا اين سرويس هادر اين کشورها از بالا معرفي شده اند.
با بالا رفتن استانداردهاي جهاني در اين عرصه ها، و در پي فشار مردم از پائين، مالک اصلي کشور در اين جوامع، يعني دولت، ارائه کننده اينگونه سرويس ها شد. در مورد آموزش، که يک نياز *حتمي* توسعه صنعتي بود، دولت انتخاب چنداني نداشت، و بايستي آنرا فراهم ميکرد، وقتي که ايران بخشأ وارد توسعه صنعتي شد، يعني حتي پيش از رضا شاه، در زمان امير کبير.
سلطنت، مشروعيت خود را، از ريشه هاي تاريخي امپراطوري هاي ايران کسب ميکند، که شيوه "طبيعي" دست و پنجه نرم کردن با تنوع، مرکزيت بوده است، هرچند ساتراپ نشين هاي امپراطوري هاي ايران قبل از اسلام، بيشتر به فدراليسم شبيه بودند، تا به مونارکي تمرکزگراي فرانسه، يعني مدل تمرکز گرائي که سلطنت هاي مدرن ايران دنبال کردند. خلاصه آنکه قدرت دولت مرکزي به گونه ايست که سلطنت به سوي حکومت مطلقه ميرود.
حتي 20 سال پس از سقوط رژيم پهلوي، رضا پهلوي حتي سعي نميکند که اپوزيسيون ايران را، با اتخاذ يک موضع محکم ضد ساواک مغبون کند. چرا؟ چونکه ساواک مناسب ترين سازمان براي سلطنت استبدادي ايران بوده است. تخت هاي آهني شاهپور ذوالاکتاف ساساني بسيار به ابزار شکنجه ساواک شاه شبيه بودند. رضا پهلوي ميداند که به اين جلادان وقتي که به قدرت برسد نياز دارد، و اين است که ويترين دموکراتيکش در غرب بسيار محدود است.
ممکن است بحث شود که 70% عوامل بالا براي جمهوري نيز حاضر است، و پاسخ من اين است که آري درست است، و اين خطر وجود دارد، اين است دليل آنکه من نسبت به استفاده از اقتصاد کينزيKeynesian economics براي طراحي اقتصاد ايران شک دارم، هر چند کاربرد آن را براي کشوري نظير اسپانيا، با پيشينه اش، بخاطر محاصره اش با دموکراسي هاي اروپائي ، دليلي نگراني براي سرنوشت دموکراسي در اسپانيا نمييابم.
جمهوري به خودي خود ضامن دموکراسي در ايران نيست، و جزئيات قانون اساسي آينده، و هشياري احزاب سياسي براي اجراي اصول قانون اساسي، عوامل مهمي در رابطه با بنيانگذاري دموکراسي واقعي در ايران ميباشند.
البته تهديد اصلي براي سقوط به واپسگرائي سلطنت، تنها از طرف سلطنت طلبان نيست. حتي جمهوري هاي موروثي از نوع آدربايجان و سوريه نيز خطرات مشابهي هستند، که در قانون اساسي بايستي جلوگيري شوند. هر سلطنت طلب صادق گذشته، که خواهان سکولاريسم، حقوق بشر، و دموکراسي در ايران است، براي قدم اولش، بايستي پلاتفرم هر نوع رژيم موروثي براي آينده ايران را رد کند.
سلطنت و سکولاريسم
در رابطه با سکولاريسم، معضل سلطنت طلبان فقط قانون اساسي 1906 نيست، که سلطنت طلبان حمايت ميکنند، که در آن مذهب شيعه، مذهب رسمي ايران فرض شده، و براي پنج مجتهد، حق وتو قائل شده اند، که حرف آخر براي آنچه که بخواهد قانون کشور شود را آنها ميزنند.
فاصله سلطنت طلبان از سکولارسم کامل، اساسأ به ارزيابي غلط آنها از سقوط رژيم شاه مربوط است.
سلطنت طلبان فکر ميکنند ايران در زمان شاه تند رشد کرده است، و خيال ميکنند اين امر دليل سقوط رژيم شاه بوده است، و در نتيجه گامي به پس براي برنامه هاي کنوني خود براي آينده ايران بر ميدارند. بويژه در ارتباط با ارزشهاي غربي نظير سکولاريسم، به دليل اين ارزيابي غلط از گذشته، آنان سخت ميکوشند که به آيت الله هاي شيعه امتياز بدهند، و اعياد، مراسم، و مناسک شيعه در تمام طول سال را اجرا کنند.
از اين نظر نيزسلطنت بدترين زهري است که براي ايران ترويج شود، چرا که قادر نيست سکولاريسم کامل را براي ايران به ارمغان آورد، سکولاريسمي که مردم ما برايش طي 24 سال گذشته انقدر قرباني داده اند، و با جمهوري اسلامي براي دستيابي به آن جنگيده اند.
سلطنت ايران هيچگاه سوئد نميشود و سلطنت دروازه اي بسوي حکومت استبدادي است، که سکولاريسم را فدا ميکند، تا که راه رشد نيروهاي دموکراتيک را سد کند، چرا که سلطنت از نيروهاي واقعي دموکراتيک وحشت دارد، و اين ترس سلطنت با ترس اسلامگرايان از نيروهاي سکولار دموکراتيک مشترک است، که هردو ترجيح ميدهند از پيشرفت سکولاريسم در ايران جلوگيري کنند.
من در مورد موضوع سکولاريسم در ايران در بخش ديگري مفصلأ بحث کردم، و نيازي به ورود مجدد به جزئيات بحث در اين قسمت نيست.
سلطنت و حقوق بشر
اگر رضا پهلوي درباره تعلق خود به حقوق بشر و دموکراسي صادق بود، تمام جنايات رژيم شاه را کاملأ و بدون قيد و شرط محکوم کرده بود. يکبار، ده سال پيش وي از دکتر مصدق به نيکي ياد کرد، و برخي از مقربينش به او گوشزد کردند که چنين نکند، و امروز، وقتيکه حتي جمهوري اسلامي، سنت ناميمون حملات وحشيانه خميني به مصدق را ناديده گرفته، و به مقبره مصدق اداي احترام ميکند، رضا پهلوي گام ها از جمهوري اسلامي عقب است، و اين هم بخاطر موقعيت سلطنت و محدوديت هاي آن براي برخورد به جنايات گذشته پيش از جمهوري اسلامي است، زمانيکه دست در دست ملايان، سلطنت نيروهاي دموکراتيک را سرکوب ميکرد.
رضا پهلوي ميبايست که پايان سلطنت در ايران را اعلام ميکرد، چرا که سلطنت چيزي نيست جز دورنماي يک دوره اي ديگر از ديکتاتوري براي ايران. وي ميبايست در فرموله کردن قانون اساسي جمهوري سکولار شرکت ميکرد، تا با ديگران کوشش کند همه کنترل و توازن هاي لازم براي قانون اساسي آينده جمهوري دموکراتيک پيش بيني شود، و در طي آن، مطمئن هستم که نيروهاي ديکتاتوري از دور و بر وي فرار ميکردند، و برخي از آنها براي شاه ديگري به جستجو ميافتادند.
اينگونه انحاد ايرانيان براي امکانات آينده و نه براي "شکوه" گذشته شکل ميگيرد، با تمرکز بر روي حقوق بشر، و نه با شعار حقوق بشر، اما براي بازگشت سلطنت. اتحاد ايرانيان به دور اسلام گرائي يا سلطنت، به گذشته ماقبل صنعتي ايران تعلق دارد، و از زمان مشروطيت، نيروهاي پيشرفته ايران، براي اتحاد به دور دموکراسي، جامعه مدني، و قانون و امکانات ديگر آينده بلاش کرده اند، و نه اتحاد بر محور شکوه و جلال گذشته ايرانيت يا اسلاميت.
تنها گفتن اتحاد، چندان تفاوتي با آنچه خميني تبليغ ميکرد ندارد، که از اتحاد ميگفت تا از نيروي ديگران براي از ميان برداشتن رژيم استفاده کند، بدون آنکه بروشني بگويد *چگونه* رژيمي قرار بود جانشين رژيم از ميان برداشته، بشود. ورفراندوم براي مشروعيت بخشيدن به سلطنت، از طريق رأي گيري احساسي بعد از سقوط جمهوري اسلامي انجام شود، آلترناتيو نيست، همانگونه که در انقلاب 1979 چنين نبود!
هدف واقعي، متحد کردن *اپوزيسيون* ايران *نيست*. هدف *متحد* کردن *مردم* ايران است، و هر اتحادي با سلطنت طلبان، شانس متحد کردن مردم ايران را کم ميکند، چرا که مردم واقعيت سلطنت ايران را به مثابه يک نيروي قوي ضد حقوق بشر ميشناسند. اکثر *ايرانيان*، و نه مردم *انگليس* ، *سوئد* ، و يا *اسپانيا* ، خواهان جمهوري سکولار، با اجراي کامل حقوق بشر هستند. ايرانيان در جستجوي يک خوان کارلوس نيستند.
ايرانيان براي يک رئيس کشوري که کاري نداشته باشد نمي خواهند پول بدهند. ما ميخواهيم که تمام مقامات مسول و جوابگو باشند، واز بازي هاي مسولين غير جوابگو، که خاتمي و خامنه اي از هر سلطنت مشروطه اي بهتر اجرا کرده اند، خسته ايم،زماني که از آنها در ارتباط با نقض حقوق بشرسوال ميکنيم، و آنها بدون سلطنت مشروطه پهلوي، که هيچوقت نداشتيم، اين بازي را سال هاست ادامه داده اند، و مقام خود را جوابگو نميدانند. نيازي به بازگشت به سلطنت پهلوي براي اين گونه اتلاف وقت ملت نيست، جمهوري اسلامي مدت هاست که در وجود خاتمي، رئيس کشور بي مسوليت را در تاريخ ايران به ثبت رسانده.
رضا پهلوي ميتوانيست اين سالها آستين هايش را بالا بزند و يک سازمان دموکراتيک را در آمريکا که در آنجا زندگي ميکند، شروع کند، تا توان خود را براي ايجاد سازمان دموکراتيک نشان دهد،تا آنکه مردم ايران به عنوان يک شهروند عادي، به وي براي رهبري *دموکراتيک* کل ايران اعتماد کنند. کناره گيري از سلطنت ميتوانست نشان دهد که آيا وي اعتماد به نفس لازم براي انجام کار از طريق خود را دارد يا نه. اما وي تصميم گرفت که مقام خود به عنوان شاه آينده را حفظ کند و فقط از حقوق بشر و رفراندوم حرف بزند تا به بازگشت سلطنت مشروعيت دهد.
رضا پهلوي و آمريکا
درست است که کسي جلوي سلطنت طلبان فرانسه را نميگيرد، که هنوز پس از گذشت 200 سال از سقوط سلطنت، خود را سلطنت طلب مينامند. و کسي هم کاري ندارد که دو کانديد سلطنت براي عراق در روياي شاه شدن هستند. اما اگر آمريکا يا انگليس بخواهند چنين باصطلاح سلطنت مشروطه اي را بر مردم ايران تحميل کنند، آنها تنها نفرت مردم ايران را براي خود خواهند خريد، نفرتي که ايرانيان براي آمريکا و انگليس در گذشته در زمان رژيم شاه داشتند.
فعالين جنبش دموکراسي خواهي ايران نمي خواهند به سکوي پرش سلسله پهلوي براي باز گشت به تاج و تخت بدل شوند، و آنگاه پهلوي ها وفاداريشان دوباره به اربابان خارجي خود باشد، که آنان را به قدرت بازگردانند، و همچنين مديون ساواکي هائي خواهند بود که براي سلطنت آدم ميکشند و هيچگاه احترامي براي حقوق بشر قائل نبوده .و نيستند..
مردم ايران و مبارزان آزادي که همه اين سالها از طرف جمهوري اسلامي، بخاطر سخن گفتن از دموکراسي و حقوق بشر کشته شده اند، دوباره مرغ عزا و عروسي شوند و به زندان اوين افتند، و اولين کسي که آن ها را خواهد کشت، ساواکي هاي سلطنت پهلوي خواهند بود، که حتي حالا قبل از بازگشت به قدرت، فعالين جنبش دموکراسي خواهي در خارج را در ميتينگ ها و فوروم ها تهديد ميکنند، و فردا اگر در ايران به قدرت بازگردند، همان آش و همان کاسه زمان شاه خواهد بود.
رضا پهلوي تمام اين سالها از ايجاد يک تشکيلات سياسي در خارج ، که در آنجا زندگي ميکند، سر باز زده است، چرا که اگر تشکيلات ديکتاتوري مي بود، به حساب وي نوشته ميشد. اما چگونه مردم براي سازمان کل ايران به وي اعتماد کنند ، وقتي که تنها کارنامه مديريت سلطنت پهلوي، سالهاي محمد رضا شاه و رضا شاه است، که حکومتي مطلقه بود، همراه با پايمال کردن حقوق بشر در ايران.
ما سلطنت مشروطه نمي خواهيم. حتي در ارديبهشت 1356 ، هنوز شاه شانس براي اجراي سلطنت مشروطه داشت، وقتي در سخنراني اش گفت "مردم حرف شما را شنيدم"، اما در عمل چند ماه بعد، حکومت نظامي برقرار کرد، و مردم را در خيابان ها به گلوله بست. مردم زماني براي تعديل سلطنت ميروند که وجود دارد نه 24 سال بعد از سقوط آن. اکنون زمان آن است که دولت امريکا بروشني اعلام کند که نيروهاي امريکا سکوي پرش رضا پهلوي براي بازگشت سلطنت نخواهند شد.
رضا پهلوي از پاسخ به نيروهاي دموکراتيک ايران سرباز ميزند، زمانيکه ما بارها از او خواسته ايم بما گوش کند که ما بازگشت سلطنت را نمي خواهيم، و تا زمانيکه وي از سلطنت *کناره گيري* نکند، وي حق ندارد از طرف مردم ايران صحبت کند، مردمي که حقوق بشري شان از طرف هم سلطنت و هم جمهوري اسلامي نقض شده است.
رضا پهلوي به روشنفکران ايران پاسخ نميدهد، همانگونه که شاه همواره صداي ما را نمي شنيد، و عاقبت مردم با پاي خود به خيابانها رفتند، تا بگويند سيستم وي را نمي خواهند.
آيا رضا پهلوي نظير شاه، اميدواربه کمک آمريکا است، و اگر شکست خورد ميخواهد دوباره آمريکا را مقصر بخواند، بجاي آنکه خود را مقصر شمارد، براي گوش نکردن به صداي روشنفکران ايران، قبل از آنکه شرايط بحراني شوند؟ آبا وي فکر ميکند مطبوعات و مقامات آمريکا قرار است در ايران تغيير ايجاد کنند، يا اينکه وي به ايرانيان اعتقاد دارد، و اگر جواب دومي است، چرا وي وقت خود را صرف پاسخ به ايرانيان نميکند، که مکررأ خواستار کناره گيري وي از سلطنت شده اند؟
بسياري از فراکسيون هاي سلطنت طلب همين حالا از پلاتفرم سلطنت جدا شده اند، و براي حزب هاي سياسي جمهوري خواه محافظه کار، بر مبناي اقتصاد بازار آزاد اقدام کرده اند، اما رضا پهلوي به شاه اللهي هاي ديکتاتورمقرب خود بيشتر و بيشتر گوش ميدهد، همان هائي که دليل آن هستند که امروز ايران اين جاست که مي بينيم.
سلسله پهلوي يک موضوع آکادميک تئوريک براي ايرانيان نيست. اين سلسله سمبل حکومت مطلقه در ايران است و حتي امروز، شکايت اصلي مردم ايران از رژيم جمهوري اسلامي اين است که دفتر ولي فقيه و شوراي نگهبان، در جمهوري اسلامي، همانند مقام سلطنت عمل ميکنند، که انتخابي نيستند، و مردم نام ولي فقيه خامنه اي را گذاشته اند *شاه جيد*، تا نفرت خود را از جمهوري اسلامي نشان دهند.
اين است معني سلطنت و شاه در فارسي. به عبارت ديگر لغت *شاه جديد* که مردم براي خامنه اي بکار ميبرند، براي بيان نفرت آن ها از مقام غير انتخابي ولايت فقيه است، پس چگونه ميشود که مردم بازگشت سلطنت را بخواهند، وقتيکه اصل مخالفتشان با جمهوري اسلامي، مقام شبه سلطنتي ولي فقيه خامنه اي در جمهوري اسلامي است.
در نتيجه براي هر تحليل گر صادق ايران، آشکار است که مردم ايران بازگشت سلطنت را نمي خواهند. چگونه واقعيتي به اين روشني از ديدگاه متخصصين آمريکائي ميتواند پوشيده باشد. رضا پهلوي در پي منافع خود، يعني باز گرداندن سلطنت پهلوي به سرير قدرت است، و آن هم با کمک امريکا، و او سعي ميکند از فرمول رفراندوم براي انتخاب بين سلطنت و جمهوري، مردم را فريب بدهد، و اين واقعيت در واقع مردم را ازحمايت شعار رفراندوم دلسرد کرده است.
ادامه دهندگان راه ساواک سابق شاه، روياهاي بازگشت سلطنت براي ايران را مينويسند، و چند نفر از مقامات آمريکائي هم ممکن است هنوز اين روياها را باور کنند، اما واقعيت اين است که اين رويا ها از نطر مردم ايران رويا نبوده بلکه کابوسند، و ترس مردم از چنين عاقبتي، در واقع به جمهوري اسلامي کمک کرده که همه اين سالها در قدرت بماند.
تاکتيک نقش دوگانه رضا پهلوي ديگر کار نميکند
از زمانيکه رضا پهلوي تاکتيک جديد نقش دوگانه را برگزيد، از يک سو خود را شهروند عادي مي خواند، و ازسوي ديگر از مقام وارث تخت سلطنت پهلوي نيز کناره گيري نميکرد. اين نقش دوگانه هم جمهوريخواهان و هم سلطنت طلب ها را گيج کرد، اما در عين حال با اين تاکتيک وي نقش ويژه اي براي خود در اپوزيسيون ايران بوجود آورد.
قبل از اتخاذ اين تاکتيک، رضا پهلوي اساسأ در اپوزيسيون دموکراسي خواه ايران از اهميتي برخوردار نبود. با تاکتيک جديد، وي شروع به صحبت از نقض حقوق بشر در ايران کرد، و از خدمت گذاري براي جنبش دموکراسي خواهي ايران سخن گفت، .و اعلام کرد که وي از تصميم مردم در چنان رفراندومي پيروي ميکند، حال تصميم ايرانيان براي جمهوري باشد يا سلطنت. اما وي کماکان عنوان وارث تاج و تخت را حفظ کرد.
دليل آنکه بالاخره جنبش به نقش دوگانه رضا پهلوي ديگر توجهي ندارد، اين است که در حول و حوش سالگرد 18 تير امسال، تعداد زيادي از سازمان ها و شخصيت هاي سياسي اپوزيسيون ايران از رضا پهلوي خواستند که اگر وي در باره ناميدن خود به عنوان شهروند عادي صادق است، از مقام وارث سلطنت کناره گيري کند؛ و رضا پهلوي به همه سخنان آنها بي اعتنائي کرد، و خود را در بالا فرض کرده و به تکرار شعار اتحاد پرداخت، بدون آنکه به منقدين پاسخي دهد.
اجازه دهيد اين نکته را ذکر کنم که بسياري از باصطلاح سلطنت طلبان، نه سلطنت طلب هستند و ته سياسي، و در واقع تکنوکرات هاي زمان شاه هستند. همانگونه که بسياري حوانندگان ايراني در خارج، هنرمندان زمان شاه هستند و يه غلط سلطنت طلب خوانده ميشوند. آنان بيشتر با اپوزيسيون جمهوريخواه سکولار نقطه اشتراک دارند، تا با نيروهاي ديکتاتوري جمع *مقربين* رضا پهلوي که در پي احيأ رژيم استبدادي مخمد رضا شاه هستند.
در حقيقت، تکنوکراتهاي زمان شاه، روشنفکران سياسي *نبودند*، تا چه رسد که سلطنت طلب باشند. آنها تکنوکرات هستند وزمان شاه هم تکنوکرات بودند،و در آرزوهاي اقتصادي و تکنيکي زمان شاه نقطه اشتراک مييافتند، و در بهترين حالت، از طرف رژيم سياسي سرکوبگرسلطنت شاه و ساواک تحمل ميشدند. آنها تکنوکرات هائي بودند که با از همپاشي رژيم شاه، از سيستم به بيرون پرتاب شدند، و در واقع اينان با روشنفکران سياسي ايرانف در آرزوي شان براي سيستم مدرن در ايران، نقطه اشتراک دارند.
به عبارت ديگر، تا آنجا که به روشنفکران *سياسي* ايران مربوط ميشود، آنان تمام اين سالها جمهوريخواه بوده اند، گرچه آينده نگر، دموکرات، ليبرال، سوسياليست، مذهبي، يااز رنگهاي ديگر طيف سياسي بوده اند. باستثنأ تعداد معدودي عوامل ساواک، روشنفکران سياسي طرفدار *بازگشت* سلطنت، وجود نداشته اند.
بازگشت سلطنت، چه نامش را بگذاريم حزب مشروطه و چه حزب رضا پهلوي، *معني اش* غير از سلطنت *گذشته* نيست، چرا که سلطنت گذشته *تنها* پلاتفرم موجود براي سلطنت ايران است. ما از فرد، گروه يا خانواده اي که در کوشش براي ايجاد سلطنت *نويني* در ايران باشد اطلاعي نداريم.
خلاصه کنم، آنچه رضا پهلوي را ويژه ساخت، کاري است که در بيش از پنج سال گذشته انجام داده است، وقتي که جنبش را نه مثابه شاه بعدي، بلکه از طريق نشستن ميان دو صندلي شاه و شهروند عادي مورد خطاب قرار داد. اين استراتژي نوين به وي کمک کرد تا در نقش رهبري اپوزيسيون صعود کند و طنز آلود است که آنان که مسول اين استراتژي موفق وي بودند، بنظر ميرسد اکنون از مقربين دستگاه وي نيستند.
در واقع در سالهاي پيش از پذيرش اين نقش دوگانه، وقتي رضا پهلوي فقط خود را شاه بعدي ميخواند، او نتوانست جايگاهي در اپوزيسيون ايران کسب کند. . بالاخره آنکه نقش دوگانه رضا پهلوي در ژوئيه سال 2003 پايان يافت، زماني که وي ازپاسخ به فعالين سياسي ايران اجتناب کرد، موقعيکه که آنان خواهان کناره گيري وي از مقام سلطنت شدند، و گفتند اگر وي در ادعاي خود درباره بودن شهروند عادي صادق است، اين انتظار درستي از وي است. رضا پهلوي بجاي کناره گيري از سلطنت، شاه اللهي ها را در جمع مقربين خود تقويت کرد. او حالا به روزهاي نقش يگانه خود بازگشته، و به سرعت در حال محو شدن از هر نقشي در رهبري جنبش دموکراسي خواهي ايران است.
اتحاد براي جمهوري سکولار نه اتحاد جمهوريخواهان
جمع بندي کنم، آنگونه که در بالا نشان دادم، سلطنت ايران *دموکراتيک* نخواهد بو، د و افسانه سلطنت دموکراتيک فقط براي بازگرداندن سلطنت استبدادي است.
دليل آنکه من براي جمهوري سکولار در ايران تلاش ميکنم، به علت تخيل آن نيست که چنين جمهوري اي ضامن دموکراسي در ايران باشد. برعکس، هر کس که ترکيه يا جمهوري هاي مشابه را مورد تفحص قرار داده باشد، ميداند که چنين فکري خيال باطل است، و فرسنگ ها از حقيقت به دور است.
به عبارت ديگر، با سلطنت مطمئنأ ما استبداد خواهيم داشت، اما با جمهوري سکولار، ممکن است به دموکراسي برسيم، يا به استبداد، و آن بستگي به اين دارد که چه قانون اساسي و چگونه اجرائي از آن را دنبال کنيم.
اين است که من براين موضوع تاکيد ميکنم که مردم بايستي مواظب باشند که جمهوري سکولار به استبداد نرسد، و در نتيجه لزوم کار بر روي قانون اساسي براي جمهوري سکولار آينده ايران، تا که دستورالعمل دموکراتيک براي تلاش آينده را تدوين کنيم، و همچنين فعاليت فرهنگي و اجتماعي براي حفظ دموکراسي در ايران را پايه گذاري کنيم.
آنچه در اينجا نوشتم دليل *مخالفت* من با برنامه اتحاد جمهوري خواهان است، که با اتحاد براي ايجاد يک جمهوري سکولار متفاوت است، و من طرح دومي را حمايت ميکنم، چرا که بسياري از جمهوريخواهان نه دموکرات هستند و نه سکولار.
بر عکس، بسياري از آنان که باصطلاح سلطنت طلب خوانده ميشوند، هم اکنون در حال شکل دادن گروه هاي جديد جمهوريخواه هستند، با پلاتفرم هاي اقتصاد بازار آزاد و سکولاريسم، و آنان متحدين واقعي براي طرح اتحاد براي ايجاد يک جمهوري سکولار خواهند بود، و نه بسياري از ملي مذهبي ها، که در جمهوريخواهي نيز ثابت قدم نيستند، و اکنون مشغول معامله با سلطنت طلبان ايران هستند. معامله هائي که در آنها سکولاريسم در رژيم آينده ايران وجه المعامله است!
انحلال سلطنت و مجاهدين راه پايان جمهوري اسلامي
25 سال است که جنبش دموکراسي خواهي ايران با رژيم جمهوري اسلامي در ستيز است، رژيمي که نه از پشتيباني بين المللي نظير رژيم شاه برخوردار است، و نه برنامه ها و کادرهاي ورزيده اي براي حکومت کردن دارد. اساس شکست جنبش بخاطر آن است که اپوزيسيون با دو نيروي ضد جنبش دموکراسي خواهي ايران مترادف شده است، و آن دو نيرو عبارتند از سلطنت رضا پهلوي و تشکيلات مجاهدين خلق.
هر بار که مردم ميتوانستند رژيم جمهوري اسلامي را بزير بکشند، از ترس آنکه مگر اين دو نيرو بقدرت برسند، در انجام حرکت نهائي براي پايان رژيم مردد شدند، و به اينگونه رژيم جمهوري اسلامي پس از 25 سال هنوز در قدرت است.
اگر امروز مجاهدين يا سلطنت با کمک آمريکا در ايران بقدرت برسد، فرداي آن مردم به خيابان رفته و شعار سرنگوني آن رژيم را خواهند داد. مشکل ما اتحاد نيروهاي سياسي با سلطنت طلبان و مجاهدين نيست. مشکل ما اين است که اتحاد با اين دو نيرو، جلوي اتحاد ملت ايران را ميگيرد، که از اين دو نيرو همانقدر منزجزند، که از جمهوري اسلامي.
جنبش دموکراسي خواهي ايران نيازي به رضا پهلوي ندارد، که به ما درباره ديکتاتوري جمهوري اسلامي و حقوق بشر بگويد. ما بيش از نيم قرن با رژيم ديکتاتوري پهلوي، براي حقوق بشر و دموکراسي، مبارزه کرده ايم، رژيمي که امروز رضا پهلوي ميخواهد آنرا براي ما احيا کند. در نتيجه چرا مردم اشتباهي را کنند که در 1357 کردند، و نيروهاي ضد جنبش دموکراسي خواهي را به قدرت رساندند.
از سوي ديگر مجاهدين خلق ميخواهند اسلامگرائي از نوع خود را براي ما بياورند، آنهم پس از 25 سال که جمهوري اسلامي اسلامگرائي را بر ما تحميل کرده است. چرا اينبار بخواهيم اسلامگرائي مجاهدين که با دشمن ايران، صدام حسين، در جنگ ايران و عراق، ضد مردم ايران جنگيدند، را بقدرت برسانيم.
سلطنت و مجاهدين حتي وقتي در قدرت نيستند، تشکيلاتهاي مافيائي هستند، که مأمورينشان ، يعني شعبان بي مخ ها را راه ميياندازند، و به نيروهاي جنبش دموکراسي خواهي، با فحش و ناسزا حمله ميکنندد، زماني که رهبرانشان، رضا پهلوي و مريم رجوي، در تلويزيون زيبا و متين حرف ميزنند، همانگونه که حزب اللهي ها به روشنفکران حمله ميکنند، و آيت الله خامنه اي در تلويزيون اظهار بي اطلاعي کرده، و زيبا و با لبخند مصاحبه ميکند.
رضا پهلوي احمد چلبي ايران است که ميخواهد از آمريکا استفاده کند و به قدرت برسد و مجاهدين خمر سرخ ايران است اما از نوع اسلامگراي آن، و مردم ايران خوب آگاه هستند، و نميخواهند اجازه دهند که اين دو نيرو شانس کسب قدرت در ايران را پيدا کنند.
بهترين کاري که رضا پهلوي ميتواند بکند، اين است که سلطنت را *منحل* اعلام کند، و بهترين کاري که رجوي ها ميتوانند بکنند، اين است که مجاهدين را *منحل* اعلام کنند، چرا که اين دو نيرو سد اصلي پيروزي جنبش دموکراسي خواهي ايران براي پايان جمهوري اسلامي و ايجاد جمهوري سکولار هستند.
بسياري از کساني که به اين دو نيرو پيوستند، براي مبارزه جهت پايان دادن به جمهوري اسلامي، و ايجاد دموکراسي در ايران بوده است، و انحلال اين دو گروه اين افراد صادق را آزاد ميکند، تا که به جنبش دموکراسي خواهي بپيوندند، بجاي آنکه وقت خود و ديگران را با افسانه سلطنت دموکراتيک تلف کنند، و يا انرژي شان را در فعاليتهاي مجاهدين بر ضد جنبش دموکراسي خواهي به هدر دهند.
در آبان و آذر 1381 ، جنبش دانشجوئي ايران اوج گرفت ، اما به محض آنکه در همانوقت تلويزيون هاي سلطنت طلب لوس آنجلس سعي کردند آنرا به روز 17 دي رضا شاه متصل کنند، جنبش متوقف شد. اين نشان آگاهي رهبران جنبش دموکراسي خواهي ايران، و نيز نشان آن است که تا رد پاي سلطنت يا مجاهدين مشاهده شود، مردم کنار ميروند، و برنده جمهوري اسلامي ميشود، چرا که مردم از بقدرت رسيدن مجاهدين يا احيا سلطنت همانقدر نفرت دارند که از حکومت جمهوري اسلامي.
قبل از سي تير پارسال نير اتفاق مشابهي افتاد، وقتي نيروهاي جنبش دموکراسي خواهي از رضا پهلوي بروشني خواهان استعفا از مقام سلطنت شدند، و او از پاسخ طفره رفت، و به بازي نقش دوگانه شهروند ساده و شاه آينده ادامه داد، و جنبش نيز وي را پشت سر گذاشت. ديگر روشن است که نقش دوگانه وي براي گول زدن مردم و احيأ سلطنت در ايران است.
مردم ايران سلطنت نميخواهند. تمام مسأله مردم در دوران خاتمي و مجلس ششم اين بوده است که ولي فقيه و شوراي نگهبان نظير سلطنت عمل ميکنند و انتخابي نيستند و حتي در تظاهراتها مردم انزجار خود از آيت الله خامنه اي را، با ناميدن وي به عنوان شاه جديد بيان ميکنند، پس چگونه ميتوانند خواهان احيأ سلطنت باشند، وقتي مسأله مخالفت مردم با خامنه اي و خميني پيش از وي، دقيقأ بخاطر آن بود، که آنها نقش شاه در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران را دارند.
بر هر تحليل گر بي طرف اوضاع ايران واضح است که مردم ايران سلطنت نميخواهند، در نتيجه چگونه اين واقعيت آشکار از چشمان رضا پهلوي پوشيده است، جز آنکه وي در پي منافع تاج و تخت پهلوي است، که با کمک آمريکا، و استفاده از فرمول رفراندوم خود، به معني انتخاب بين سلطنت و جمهوري، در شرايط حاد سقوط جمهوري اسلامي، ميخواهد به آن هدف برسد.
دقيقأ همين دورنماي دهشتناک است که مردم را در پشتيباني از طرح رفراندوم مردد ميکند. همچنين به همين خاطر است که رضا پهلوي وقت خود را صرف بحث با مطبوعات و مقامات خارجي ميکند، و نه تبادل نظر با روشنفکران ايران، چرا که ميداند سلطنت براي مردم ايران پايان يافته است، و ميخواهد با کمک نيروهاي خارجي به قدرت برسد.
اما سال هاست که آن زمان گذشته است که ايراينان تشکيلات هاي سکولار جمهوري خواه نداشتند، و سلطنت و مجاهدين ميتوانستند خود را به عنوان نماينده مردم نشان دهند. يک اتفاق خوب که در دوران خاتمي افتاد اين بوده است که، تشکيلاتهاي سکولار جديد در ايران در اين 8 سال اخير شکل گرفته اند، که مورد اعتماد مردم نيز هستند، و تشکيلاتهاي سکولار جمهوريخواه اکنون بيش از همه سالهاي 1332-1357 در دوران رژيم شاه، متشکل هستند.
در عوض سلطنت طلبان بعضي مقامات زمان شاه در خارج هستند، که مورد تنفر فعالين حقوق بشر هستند، چرا که سمبل سرکوب حقوق بشر در زمان شاه ميباشند، و آن عده نيز از جنبش گذشته، که امروز در خدمت سلطنت طلبان هستند، در اشتباه بزرگي هستند، که شعار دروغين همه باهم خميني را، اين بار از طرف رضا پهلوي تبليغ ميکنند، زمانيکه عوامل رژيم گذشته، در پي استفاده از آنها براي بازگشت به قدرتند، همانگونه که خميني از آنها استفاده کرد.
در رابطه با مجاهدين نيز، حتي بلند کردن عکس هاي شريعتي در تظاهرات هاي دانشجوئي آبان و آذر 1381 ، به جلب پشتيباني عمومي مردم از ان جنبش لطمه زد. شريعتي ياد آور جمهوري اسلامي و مجاهدين است، و مردم از اسلامگرائي منزجرند، چه نوع جمهوري اسلامي، چه نوع مجاهدين، و چه هر نوع ديگر، و خواهان سکولاريسم کاملند.
مردم ايران بارها گفته اند که ما خاتمي را نميخواهيم براي آنکه وي جمهوري *سکولار* براي ايران نميخواهد، پس چگونه ممکن است که حکومت اسلامي مجاهدين که شکل ديگر اسلامگرائي است را بخواهند، آنهم با آگاهي از نقض حقوق بشر، درباره حتي اعضأ سابق شان، توسط آن سازمان، و همکاري آنها با رژيم صدام در زمان جنگ ايران و عراق.
اگر هم آمريکا به جمهوري اسلامي، سلطنت، يا مجاهدين کمک کند، از اميد مردم در ديدن آمريکا بمثابه متحد جنبش دموکراسي خواهي کاسته ميشود. فکر کنيد که آمريکا سعي کند که سلطنت طلبان فرانسه را بخاطر تضاد خود با دولت کنوني فرانسه بقدرت برساند، و آنهم با نيروي نظامي. مردم فرانسه براي هميشه از آمريکا متنفر خواهند شد.
ايرانيان نظير آمريکائيان خواهان رأي دادن براي رئيس جمهور خود در يک *جمهوري سکولار* هستند. وقتي جمهوري سکولار براي خود آمريکائيان آنقدر مهم است، چرا برخي مقامات آمريکائي براي ايران سلطنت را تجويز ميکنند. من اميدوارم به روشني آمريکا به رضا پهلوي بگويد که آمريکا در به قدرت رساندن سلطنت به وي کمک نخواهد کرد، و اگر وي ميخواهد به جنبش دموکراسي خواهي ايران بپيوندند، سلطنت را بايستي ملغي اعلام کند.
به همينگونه نيز اگر هر يک از اعضا مجاهدين ميخواهند به جنبش دموکراسي خواهي ايران بپيوندند، بهتر است که سازمان مجاهدين را منحل کنند، و تشکيلاتهاي دموکراتيک شکل دهند، و يا به تشکيلاتهاي موجود جنبش دموکراسي خواهي بپيوندند.
منابع فصل11
بعداالتحرير-براي توضيح بيشتر درباره رفراندم لطفأ به يک اشتباه-از مشروطيت تا امروز و قانون اساسي جديد- رفراندوم ترقي و تحجر مراجعه کنيد.