چهارشنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۵

12. لابي ايست ها، حقوق بشر، واسلامگرائي

12. لابي ايست ها، حقوق بشر، واسلامگرائي

در 15 مارس 1994، در گروه خبري SCI در يوزنت، من مقاله اي نوشتم تحت عنوان "سنگسار زنان ايران را متوقف کنيد". اين مقاله به شکل گيري گروه ايراني حقوق بشر منتج شد که درمقاله IHRWG توضيح داده ام.

امروز وقتي به آن زمان فکر ميکنم، ميگويم که اگر آن مقاله را امروز مينوشتم، مطمئنم آنرا به همان شکل نمينوشتم، اما اصل بحث يکي بود، و در واقع ثابت شد که مبارزه براي متوقف کردن سنگسار و عملکرد هاي ديگر عصر بربريت در جمهوري اسلامي ايران، حتي در درون جمهوري اسلامي، ممکن است، و اين کاري بوده است که 5 سال بعد، معتدلين خود همين سيستم، يعني ژورناليست هاي مجله "زن" در ايران، سعي در انجامش داشتند، وقتي که خواهان پايان دادن به اين عمل سبعانه سنگسار شدند، با استفاده از منازعات مذهبي، قبل از آنکه تعطيل شوند. و بالاخره در پاسخ فشارهاي بين المللي، پس از گفتگوهاي جامعه اروپا با ايران، در عمل سنگسار در ايران متوقف شد، هرچند از قانون جمهوري اسلامي هنوز حذف نشده است.

معهذا امروز کافي نيست به پايان اين عملکردها در چارچوب تئوکراسي جمهوري اسلامي بسنده کنيم. امروز براي مردم ايران شکي نيست، که هيچ رفرمي در جارجوب سيستم تئوکراسي جمهوري اسلامي نميتواند به پايمال کردن هاي حقوق بشر در ايران پايان دهد. جمهوري اسلامي، دولتي نظير آفريقاي جنوبي نيست، که بتوان آپارتايد بر عليه مذاهب ديگر و زنان را، از آن حذف کرد، و به دموکراسي رسيد. کل قانون اساسي تئوکراسي جمهوري اسلامي ضد دموکراتيک و بر عليه حقوق بشر است.

و اين همه آشکار است که دولت مذهبي، يعني خود تئوکراسي، بايستي پايان داده شود، و ميبايست جمهوري دموکراتيک سکولارجايگزين آن شود. راه حلي کمتر از اين، به دموکراسي و تأمين حقوق بشر نخواهد انجاميد. تئوکراسي بايستي بطور کامل، در يک رفراندوم در ايران، *با رأي گيري از بين برود*.

امروز خواست جدائي دولت و مذهب، تنها يک نتيجه گيري تئوريک نيست. اين خواست، نتيجه 20 سال آپارتايد مذهبي در ايران است، که مردم ايران با گوشت و پوست خود، در تجربه اين سالها حس کرده اند، و آن ها دولت آخوندي را ديگر نميخواهند، و جدائي کامل دولت و مذهب را ميخواهند، و خواهان دولتي دموکراتيک و مترقي هستند، که بتواند حقوق بشر و ترقي ايران را تضمين کند، در اين هنگام ورود بشريت به قرن 21.

در 10 سال گذشته، من در مخالفت با آنهائي که خواهان الغاي بدون قيد و شرط تحريم هاي عليه جمهوري اسلامي بودند، فقط خواستار شرط حقوق بشر براي حذف تحريم ها شدم، اما مدافعان خارج کشور جمهوري اسلامي، من را طرفدار مجاهدين، سلطنت، و امثالهم ناميدند، و انواع حملات شخصي را به من روا داشتند، چرا که من اين موضع باصطلاح ضد تجاوز يا ضد امپرياليست آنها را، بازي کردن دست جمهوري اسلامي قلمداد کردم، جمهوري اسلامي که ميخواهد به مثابه قرباني قساوات امپرياليسم ترحم جلب کند، وقتي مخالفين را در 1360 و 1367 قتل عام کرد، آنهم بدستور مستقيم رهبر جمهوري اسلامي، که لابي ايست هاي جمهوري اسلامي دنبال کلام منطقي از وي هستند!

من خوشحالم که در خيزش هاي دانشجوئي 2003، بسياري از توجيه گران جمهوري اسلامي، متوجه مسائل حقوق بشر در ايران شده اند. و در واقع موضع کشورهاي جامعه اروپا را، که آنها امروزه پشتيباني ميکنند، همه آن چيزي بود که من در آن روزها ميگفتم، وقتي من خواست شرايط حقوق بشر براي الغاي تحريم ها را مطرح ميکردم، و در گوش اين مدافعين جمهوري اسلامي، در ان روزها بسان کفر مينمود.

توجيه گران جمهوري اسلامي بي شرمانه، اخبار تظاهرات هاي حزب اللهي ها در تهران را، در سايت هاي خبري باصطلاح مستقل خود، با عناويني نظير "ايرانيان در تظاهرات سراسري ضد آمريکا به خيابانها ريختند" منتشر ميکردند، وقتي که داشتند تظاهرات هاي دولتي حزب اللهي ها در تهران را گزارش ميکردند. آيا مأمورين حزب الله مردم ايران را نمايندگي ميکنند؟ اگر ايرانيان آزادي ريختن به خيابان را داشتند، آنها خواستشان رفراندوم براي جايگزيني جمهوري اسلامي با يک جکهوري دموکراتيک سکولار ميبود، و تظاهراتهاي ضد جمهوري اسلامي همه ايران را در بر ميگرفت.

از زمان قتل هزاران نفر بي گناه بوسيله تروريستهاي اسلامگرا در 11 سپتامبردر آمريکا، سايت هاي توجيه گران جمهوري اسلامي، بيشترين کوشش خود را صرف آن کردند تا نشان دهند جمهوري اسلامي ايران بيانگر خواست هاي مردم ايران است، و سعي کردند چيزي درباره اعمال وحشيانه اسلامگرايان ذکر نکنند، جناياتي نظير ترور کسروي، بختيار، قاسملو، و فروهرها، و به توجيه تهديد به قتل رهبران جمهوري اسلامي بر عليه سلمان رشدي و ديگران پرداختند.

اين ها همه در زماني است که افکار عمومي جهان بيش از هر زمان ديگر آماده پاسخگوئي به موضوع تروريسم است، و توجيه گران جمهوري اسلامي سعي در ساکت کردن صداي واقعي مردم ايران دارند، مردمي که بيش ازهر کس از تروريسم اسلامگرا ي جمهوري اسلامي در دو دهه گذشته رنج کشيده اند. مجلات و سايت هاي خبري توجيه گران جمهوري اسلامي، سعي کردند تصويري ايجاد کنند که هر کس از جمهوري اسلامي پشتيباني نکند، با امپرياليست ها، مجاهدين، يا رضا پهلوي است، و با استفاده از اين برچسب، سعي کردند موضع نيم گرم نسبت به جمهوري اسلامي را بر بسياري از نويسندگان صادق در داخل و خارج تحميل کنند.

توجيه گران جمهوري اسلامي کار مشابهي را در زمان جنگ ايران و عراق انجام دادند. درست است که مردم ايران هيچگاه آنهائي که چون مجاهدين با عراق همکاري کردند را نميبخشند، اما در عين حال، مردم ايران از فاشيستهاي اسلامگرا نيز پشتيباني نکردند. جمهوري اسلامي پيشقراول فاشيسم اسلامي در خاورميانه و نقاط ديگر جهان است، و کوشش براي نشان دادن مردم ايران بعنوان پشتيبانان اين رژيم ددمنش، بدترين کاري است که هر سرويس خبري ميتواند انجام دهد.

اين مجلات و سايت ها، قتل هاي آزاديخواهان شجاعي نظير بختيار و زندانيان 1367 را ، سفيد کاري ميکردند، و انقدر صداقت نداشتند که استانداردهاي ژورناليستي سرويس هاي خبري را بکار برند، و مواضع آنهائي که براي دموکراسي و ترقي، در برابر جمهوري اسلامي، در دو دهه گذشته ايستاده اند را، منعکس کنند. آنها هرگز حرفي از قتل عام 1367 زندانيان سياسي در ايران نمينويسند. جدا از هرگونه توجيه آنها، آشکار است که شبه ژورناليسم آنها در راه خدمت به گروه هاي لابي ايست جمهوري اسلامي است ، که يا مأمورين و يا پشتيبانان ساده لو رژيم جنايت کار جمهوري اسلامي ايران هستند.

امروز جنبش دانشجوئي خواستار سکولاريسم است، و اين سايت ها به موضع حقوق بشر در چارجوب دموکراسي اسلامي (که خود اصطلاحش متضاد است) رسيده اند. البته همه اين گروه ها و افراد مأمورين جمهوري اسلامي نيستند، و بسياري از کسانيکه از آنها پشتيباني ميکنند، فقط براي مبارزه با تبعيض عليه ايرانيان در آمريکا، در مواردي نظير انگشت نگاري، به اين گروه هاي لابي ايست، پيوسته اند. اما سردمداران اين جريان اساسأ به جمهوري اسلامي متصل هستند هر جند طاهرآ مستقل هستند و حتي بسياري از آنها ظاهرآ لابي ايست هم نيستند اما تمام اين سالها با لابي ايست ها کار کرده اند.

در ميان سازمان هاي حقوق بشر، تنها بنياد مهر دکتر محمد پروين، درباره اين موضوع آگاهانه عمل کرده است، و به همين دليل وي مرتبأ در معرض حمله لابي ايست هاي جمهوري اسلامي بوده است. لابي ايست هاي واقعي براي ايران، کساني نطير دکتر پروين و مهر هستند، که به عبارتي براي ايران و ايراني لابي ميکنند، و اگر آنها بتوانند بلوک رأي ايراني در آمريکا ايجاد کنند، ميتوانند بر موضع آمريکا نسبت به جمهوري اسلامي اثر جدي بگذارند، و ميتوانند از حقوق ايرانيان در خارج دفاع کنند، در مواردي نظير تبعيضات اخير آمريکا نسبت به مهاجرين.

لابي ايست هاي واقعي ايران آنهائي *نيستند* که براي جمهوري اسلامي کار ميکنند، اما براي انگشت نگاري ايرانيان اشک تمساح ميريزند، و از امکانات مالي و وکلاي خود براي حمله و آزار مخالفين جمهوري اسلامي استفاده ميکنند، و کارخانه بدگوئي ضد آنهائي که لابي ايست ها را به چالش طلبيده اند، طي همه اين سالها براه انداخته اند، نظير ناميدن مخالفين خود بعنوان مجاهدين و امثالهم. همه کس ميدانند که جمهوري اسلامي که طي اين سالها از تروريستها پشتيباني، و به قتل مخالفين نظير بختيار و فروهرها پرداخته، و گروگانگيري کرده، و سلمان رشدي را به قتل تهديد کرده است، علت واقعي اين امر است که ايرانيان مجبورند با تبعيضاتي نظير انگشت نگاري در خارج نيز، روبرو شوند.

لازم به يادآوري است که همه اين موضوعات براي ايراني اي که براي آينده، و با ديدگاه آينده نگري به ايران مينگرد، بسيار پر اهميت هستند، و آينده نگري فقط درباره پيش بيني ترند ها و پيش بيني گرايشات نو نيست. مثلأ ما بايستي مطبوعات خارجي را از اينکه از اصطلاح *لابي ايست ايران* و ايراني براي اين مأمورين استفاده کنند بر حذر داريم، و بخواهيم که از اصطلاح *لابي ايست جمهوري اسلامي* و مأمور جمهوري اسلامي براي ناميدن آنها استفاده کنند، وقتي که به جمهوري اسلامي و تشکيلات هاي لابي ايست آن اشاره ميکنند. مطبوعات جهان بايستي گروه هاي پشتبيبان جمهوري اسلامي را، با نام درست، لابي ايست جمهوري اسلامي خطاب کنند، همانطور که نبايد جمهوري اسلامي را معادل ايران خطاب کنند و ما بايستي از مطبوعات بين المللي بخواهيم از اصطلاح ايران و ايراني براي خطاب به جمهوري اسلامي و نمايندگان آن استفاده نکنند.

البته من آنهائي که در داخل ايران فعاليت ميکنند، و مجبورند روي جمهوري اسلامي موضع روشن نگيرند، اينجا مورد نظرم نيست. آنها بخاطر فعاليت علني در ايران نميتوانند کار ديگري کنند، هر جند آنها نيز نظير همکاران رژيم در ايران، مردم را گمراه نميکنند، و به نوجيه رژيم نمي نشينند. اما در خارج آنهائي که سالهاست آگاهانه در توجيه و لابي کردن براي جمهوري اسلامي کار کرده اند، از اين بحث هاجدا هستند.

اين موضوع بسيار ناراحت کننده است، وقتي من عنوان خبري "ايرانيان براي حزب الله در تهران تطاهرات کردند" را مي بينم، وقتي در واقع تظاهرات مواجب بگيران بسيجي در دفاع از حزب الله لبنان در ايران برگزار شده است. عنوان صحيح ميتوانست چيزي شبيه "هواداران جمهوري اسلامي براي حزب الله در تهران تطاهرات کردند" باشد. عنوان دوم مسائل حقوق بشر را برجسته ميکند، و اين حقيقت که جمهوري اسلامي نماينده مردم ايران نيست.

***

جنايات عليه بشريت از طرف پشتيبانان آپارتيد جمهوري اسلامي، و حملات آنها به ترقي و حقوق بشر، با جنايت سبعانه در مرکز تجارت آمريکا در 11 سپتامبر در نيويورک آغاز نشد. اين جنايات سالهاست که ادامه دارد و غرب آنرا روشن و رسا، اول بار در فتواي آيت الله خميني براي قتل رشدي شنيده بود، که رشدي بخاطر آنکه کتابش ضد اسلام بود، از سوي رهبر انقلاب اسلامي، به قتل محکوم شده بود.

آپارتيد اسلامي بيش از يک دهه پيش از 11 سپتامبر، سعي در قتل سلمان رشدي داشت، و غرب اساسأ در پي خشنود کردن جمهوري اسلامي بود. حتي وقتي ظاهرأ جمهوري اسلامي از فتواي خميني فاصله گرفت ، تروريست ها در ايران علنأ به جمع آوري پول براي اجير کردن تير انداز، جهت قتل رشدي فعاليت ميکردند. در چنين زماني موضع جدي براي متوقف کردن اين اعمال آشکار تروريسم، که جهت استخدام کشنده براي قتل يک نويسنده بي گناه در غرب انجام ميشد، گرفته نشد.

آپارتيد اسلامي بسياري ار مخالفين نظير شاپور بختيار و عبدالرحمان برومند را با بي رحمي به خون کشيد، وقتي که اساسأ غرب ساکت بود و عکس العمل مهمي انجام نداد، بخاطر انکه نميخواست وضع خاورميانه را تغيير دهد، چرا که تنها جريان يابي امن نفت در منطقه براي دولت هاي غربي مهم بود. به همين شکل جنايات رژيم ديگر آپارتيد اسلامي، يعني رژيم بنيادگراي اسلامي طالبان در افغانستان، سالها بر همه آشکار بود، اما دولتهاي غربي چشم پوشي ميکردند، و بجاي محکوم کردن اين رژيم ه براي جنايات ضد بشريت، خشنود سازي آنها سالها ادامه داشت.

جنايات آپارتايد اسلامي، مدت ها قبل از بقدرت رسيدن آن در انقلاب 1357 در ايران، جريان داشته است. فتواي قتل احمد کسروي، از طرف ملايان، در سالهاي شبه دموکراسي 1320-1332 ، بهترين نمونه اقدام اينان به جنايت، براي ساکت کردن مخالفين است، مخالفيني که براي توسعه جامعه مترقي در خاورميانه فعاليت ميکردند. احمد کسروي، يک نويسنده مترقي در ايران، بدون داشتن مأمورين حفاظتي، ده ها سال پيش از تأسيس جمهوري اسلامي، در زمان شاه، براحتي توسط تروريستهاي آپارتيد اسلامي بقتل رسيد و دولت وقت هم با جانيان اسلامگرا راه مماشات پيشه گرفت. در نقاط ديگر خاورميانه، مماشات با آپارتيد اسلامي چندان متفاوت نبوده است.

پشتيبان اصلي دولت آمريکا در خاورميانه، عربستان سعودي، يک دولت بنيادگراي اسلامي است، که علنأ بر عليه پيروان مذاهب ديگر، نظير يهوديان، تبعيض قائل ميشود، و مجازات هاي قرون وسطائي اسلامي، نظير گردن زدن و سنگسار را توجيه ميکند، و بر عليه زنان تبعيض قائل ميشود. در حقيقت، بسياري از مقامات مذهبي اين کشورها، از فتواي قتل سلمان رشدي که خميني صادر کرد پشتيباني کردند، اما ندرتأ اين اخبار در مطبوعات منعکس ميشوند، چرا که اين کشورها هوادار آمريکا هستند.

همه چيز پس از 11 سپتامبر عوض شد. صرفنظر از آنکه دولت هاي مختلف در عکس العمل به بمب گذاري مرکز تجارت آمريکا WTC در 11 سپتامبر چه اقدامي کردند، يک چيز واضح بود، و آن اينکه آپارتايد اسلامي هرگونه مشروعيت خود را در پي جنايت سبعانه نيويورک، ديگر از دست داد. فناتيک هاي اسلامي ديگر نميتوانستند مظلوم نمائي کنند. اين بار، بازي جمهوري اسلامي، که سالها جنايات عليه بشريت خود در مورد ايرانيان و سلمان رشدي را، تحت عنوان مورد حمله امپرياليسم غرب بودن، بعنوان عمل دفاعي توجيه ميکرد، به پايان رسيد، و اين بازي ديگر نميتوانست کار کند، تا که پشتيباني شبه روشنفکران غرب شيفته رلاتيويسم فرهنگي را جلب کند. ترور مخالفين نطير بختيار در غرب، ديگر نميشد بعنوان اقدام ضد امپرياليستي، ناديده گرفته شود.

امروز ديگر عمل دولت ايران که به تروريستها اجازه ميدهد آزادانه پول جمع آوري کنند، و نقشه قتل سلمان رشدي را بريزند، براي غرب هم قابل قبول نيست. وقتي که جهانيان از سنگسار يک هنرپيشه فيلم هاي سکسي در ايران، يا کشتن فروهر ها و نويسندگان براي عقائدشان در داخل ايران، قبل از 11 سپتامبر مطلع ميشدند، از خود ميپرسيدند که اسلامگرائي دارد چه بر سر بشريت مياورد. بله ادعاي آنکه آنها دارند از خود در برابر امپرياليسم دفاع ميکنند، ديگر خريداري ندارد.

بمب گذاري مرکز تجارت آمريکا توسط پشتيبانان اسلامگرائي معادل سوزاندن يهوديان در کوره هاي آدم سوزي توسط فاشيستها بود، که پس از پخش خبر جنايات آنها، اسلامگرايان هر گونه مشروعيت خود را از دست دادند، و ديگر نميتوانستند ايدئولوژي جنايت کارانه خود را تحت لواي مبارزه با فساد و انحطاط اخلاقي، توجيه کنند.

بالاخره آنکه اين بسيار غم انگيز است، که مردم خاورميانه در غرب بمثابه فناتيک هاي اسلامگرا مورد حمله قرار ميگيرند. اکثريت مردم خاورميانه، در کشورهائي نظير ايران، عراق، افغانستان، و ديگر کشورهاي خاورميانه، و اهالي خاورميانه مقيم غرب، آنهائي هستند که با آپارتيد اسلامگرا بيش از مردم و دولت هاي غرب، مبارزه کرده اند، و آنها بسيار قرباني در به چالش کشيدن آپارتيد اسلامگرا داده اند. در اين راه، مخالفيني نظير دکتر شاهپور بختيار در پاريس و فروهر ها در تهران جان خود را براي ايستادگي براي حقوق بشر در برابر اسلامگرايان دادند.

***

شکي نيست که نيروي واقعي واپسگرا در خاورميانه، اسلامگرائي است، چه بشکل ايئولوژي هاي واپسگراي فناتيک هاي اسلامي در ايران، يا بشکل بنياد گرائي طالبان و عربستان سعودي. نيروهاي سياه واپسگرائي بايستي از طرف مردم ترقي-انديش در سراسر گيتي به چالش کشيده شوند.

در سال 1998، من مقاله اي نوشتم تحت عنوان "استفاده از آزادي براي کشتن آزادي" ، که در آن اعمال اسلامگرايان در ايران را توصيف کردم، وقتيکه بعد از انقلاب 57 چندگاهي دموکراسي نسبي در ايران وجود داشت، و اينکه چگونه اسلامگرايان در آن روزها از آزادي استفاده ميکردند و به حمله و تهديد زنان و نيروهاي دموکراتيک ميپرداختند، تا که قدرت خود در ايران را برقرار کنند.

در آوريل 2003 درست پس از سقوط رژيم صدام در عراق، قتل سبعانه آيت الله خوئي که تازه به عراق بازگشته بود، بخاطر آن بود که وي براي جدائي دولت و مذهب ايستادگي ميکرد، و آن جنايت مرا به ياد تهديد هاي نيروهاي تاريک انديش در ايران انداخت، که با سو استفاده از آزادي، در اولين سالهاي پس از بهمن 57 ، براي جا انداختن سلطه بلامنازع خود بر ايران انجام ميدادند. آنها با استفاده از فتواي قتل، و حملات خياباني حزب اللهي ها به نيروهاي دموکراتيک، سعي کردند اپوزيسيون را بترسانند، و بالاخره بدون رقيب بر کشور سلطه پيدا کردند.

بخاطر مياورم که در اولين هفته هاي پس از انقلاب 57 در ايران، وقتيکه اولين تظاهرات زنان براي حقوق خود بر پا شد، چگونه اسلامگرايان، با ظاهر آنکه گوئي صداي طبقات محروم هستند، به زنان تظاهر کننده با شعار "يا روسري يا توسري" حمله ور ميشدند.

به روشني آن روزها در تهران را بخاطر مياورم، وقتيکه بسياري از نيروهاي اپوزيسيون دموکرات، اشتباه بزرگي کردند، وقتيکه اسلامگرايان و تاکتيکهاي آنها را، بهمثابه اميال مردم زحمت کش تلقي کردند، و در نتيجه اين تهديد ها و حملات را بعنوان صداي مردم خواندند، و به همه نصيحت کردند که اين نيروهاي تاريک انديش را مورد اغماض قرار داده، خشنود کنند، و راه مماشات پيشه کنند، و اسلامگرايان در حملات خود به زنان و نيروهاي دموکراتيک و در کسب کامل قدرت، جري تر شده و موفق هم شدند.

نتيجه آن شد که پس از زنان، اين نيروهاي مختلف اپوزيسيون بودند، که رفتار مشابه اسلامگرايان را متحمل شدند، و از صحنه سياسي ايران حذف گرديدند، و سپس اسلامگرايان به تهديد و ايجاد رعب و وحشت، با ترور بختيار و رهبران کرد در اروپا، ادامه دادند، و بالاخره در خود ايران نيز، آنها شخصيتهاي اپوزيسيون قانونگرا ، نظير فروهر ها را ، در داخل ايران هم فجيعانه به قتل رساندند.

کارنامه اسلامگرايان در تهديد و قتل، چندان تفاوتي با فاشيسم و استالينيسم ندارد. بسياري از ايرانيان ميترسند، حتي وقتي در خارج زندگي ميکنند، تا درباره جنايات اسلامگرايان صحبت کنند. استيون امرسون ، تجربه هاي خود از تهديد هاي اسلامگرايان، وقتي که وي يک شهروند آمريکا بوده، و در خود آمريکا زندگي کرده است را، به رشته تحرير در آورده است. وي توضيح داده که چگونه به کرات، تهديد مرگ بخاطر مخالفتش با اسلامگرائي دريافت داشته است.
وقتي که اسلامگرايان اين چنين در غرب عمل ميکنند، ديگر تصور رفتار آنها در عراق، براي تهديد و رعب و وحشت در ميان نيروهاي دموکراتيک، دشوار نيست.

لابي ايست هاي مأمور جمهوري اسلامي نيز در غرب با ظاهر مستقل، با استفاده از پول خود، واستفاده از وکلاي اجير شده شان، سعي در فشار گذاشتن بر روي مخالفين جمهوري اسلامي، البته با ظاهري مستقل دارند، و کوشش در بستن سايت هاي اينترنتي مخالفين حتي در آمريکا، با بهانه هاي ساختگي شخصي کرده اند.

امروزه اسلامگرايان جنايات مشابه آنچه با اپوزيسيون ايران کردند را، در عراق آغاز کرده اند. ترور وحشيانه آيت الله خوئي، يک آيت الله شيعه که با آنها مخالف بود، براي نشان دادن اين بود که آنها حتي از قتل هم کيشان عاليرتبه مخالف خود هم ابائي ندارند. اين روش آانها براي نشان دادن قدرت نيست، بلکه براي نشان دادن وحشيگري و سبعيت است، که امروز با گردن زدن مردم عادي ادامه مييابد، تا که مخالفين را بترسانند، و موقعيت خود را در دولت آينده عراق تثبيت کنند

آنچه ايرانيان، در درس سخت بيش از دو دهه، آموخته اند، اين است که تسليم در برابر اسلامگرايان، آنها را متوقف نميکند، و آنها بيشتر ادامه خواهند داد. آنها حتي روشنفکر ايراني احمد کسروي را در زمان رژيم شاه کشتند، سالها قبل از رسيدن به قدرت، چرا که رژيم شاه و بسياري از نيروهاي اپوزيسيون سعي در خشنود سازي و مماشات با آنها داشتند.

***

من مشاهده کرده ام که حتي در غرب، اسلامگرايان از آزادي براي کشتن آزادي استفاده ميکنند، از طريق فحاشي، ايجاد رعب و وحشت، و تهديد به مرگ، حتي بر روي اينترنت، تا که مخالفين اسلامگرائي را خاموش کنند. آنها حتي چند سال پيش يک چشم يک کمدين ايراني در لوس آنجلس را موقع تظاهرات خياباني کور کردند.

پاسخ به تهديد ها، و استفاده آنها از آزادي براي کشتن آزادي، محدود کردن آزادي و دموکراسي نيست، و پاسخ درست حمايت از آزادي است. پاسخ آن است که وقتي آنها قانون را ميشکنند، به نسبت خطايشان مجازات شوند و بخاطر ملاحظات سياسي مورد اغماض قرار نگيرند. به عبارت ديگر اگر آنها تطاهرات بپا کنند و به مردم حمله کنند، يا اگر بيايند و به گردهمائي هاي دموکراتيک حمله ور شوند، بايستي بازداشت شوند.

اگر اين نيروها کسي را يه مرگ تهديد کنند، آنها بايستي مورد بازجوئي قرار گيرند، و آنها که از مقامات بالاي روحانيت فتواي قتل صادر کنند، بايستي بازداشت شده، و طبق قانون در دادگاه عدالت محاکمه شوند. از منابع مالي اين ها، نظير خمس و زکوت، که توسط آيت الله ها از مسلمانان در يافت ميشود، بايستي ماليات گرفته شود، و اگر از دادن ماليات براي اعانات ديني سرباز بزنند، بايستي بر مبناي قانون با آنها رفتار شود. و اگر درآمدهاي مالي مذهبي آنها براي استخدام تير انداز براي کشتن مخالفين بکار رود، آن حسابهاي موسسات ديني بايستي مسدود شوند، و پيروان آنها که خمس و زکات دهنده هستند، بايستي از دليل اين امر مطلع گردند.

اسلامگرايان بايستي اجازه تجمع و تظاهرات داشته باشند، ماداميکه آنها از تهديد با اسلحه و چوب استفاده نکرده، و به ديگران حمله ور نشوند، و ديگران را تهديد به مرگ نکنند، به عبارت ديگر ماداميکه متمدنانه رفتار کنند.

اما تهديد، ايجاد رعب و وحشت، و حمله به زنان، شخصيتها، وگروه هاي دموکراتيک، بايستي شديدأ مجازات شود. آنها به دفاتر روزنامه هاي دموکراتيک حمله ميکنند، کاري که در ايران دموکراسي ناقص سالهاي 20-32 کردند، تا از رشد دانش سکولار در ميان مردم ممانعت به عمل آوردند. و بايستي بچاي مرعوب شدن، در موقع چنين کارهائي دستگير شوند، و اين گونه اقدامات آنها بايستي متوقف شود، نه آنکه نظير ايران 1357-60 به آنها اجازه داده شود به نام مردم زحمتکش به اين حملات وحشيانه ادامه دهند.

مردم عادي اين گونه کارها را نميکنند، و اين اوباش هستند که از طرف مقامات عاليه روحانيت اسلامگرا پول ميگيرند تا به اين اعمال دست بزنند، همان مقاماتي که فتواي ضرب و شتم و قتل مخالفين را صادر ميکنند، و نبايستي به خشنود سازي آنها و اغماض جناياتشان پرداخت، و دولت سکولار بايستي اقدامات آنها را متوقف کند، وگرنه آنها دولت سکولار را نابود ميکنند، چه ايران باشد، چه عراق، چه افغانستان.

اشتباه دولت موقت در ايران پس از انقلاب 57 آن بود که که در برابر تهديد هاي اسلامگرايان سر فرود آورد، و در کمتر از يک سال اسلامگرايان کنترل کشور را بدست گرفتند. دولت موقت افغانستان نيز پس از سالها حکومت تاريک انديشان طالبان، هنوز در برابر اسلامگرايان سر فرود آورده، و دولت سکولار افغانستان را، دولت اسلامي ناميد، و قدرت اسلامگرايان را در قوه قضائيه دست نخورده نگهداشت.

مردم سکولار خاورميانه، اکنون به عراق چشم دوخته اند و اينکه در آنجا با اسلامگرايان چگونه مواجه خواهند شد، و اينکه آيا برنده دموکراسي خواهد بود، يا که اسلامگرايان اجازه مييابند دوباره از آزادي براي کشتن آزادي استفاده کنند.

***


در آغاز جنگ عراق، بحثي در محافل روشنفکري طرح شد که آيا مماشات با صدام حسين نظير خشنود سازي هيتلر توسط چمبرلين بوده است، و اينکه چرا رژيم صدام ميبايستي که سرنگون ميشد، قبل از آنکه به خطري نظير هيتلر تبديل شود. صرفنظر از اينکه اين تحليل از رژيم صدام درست بود يا نه، يک چيز در 25 سال گذشته حقيقتي غير قابل انکار بوده است، آن اين واقعيت است که اسلامگرائي يک جنبش ارتجائي بوده است، که نه تنها خاورميانه، بلکه کل جهان را تهديد کرده است، و تا 11 سپتامبر 2001 خشنود سازي آن توسط غرب روند غالب بوده است.

جنبش ارتجائي اسلامگرائي، اول در 1357 در ايران بقدرت رسيد، و سپس چهره کريه خود را در افغانستان و کشورهاي ديگر خاورميانه نشان داد، نه تنها نظير فاشيسم هيتلري مماشات با آن ادامه يافت، بلکه بر عکس آلمان هيتلري، طول رژيم اسلامگرا عمر کوتاهي هم نداشت، و به يمن اغماض گرائي هاي دول اروپائي، و کوششهاي لابي ايست هاي جمهوري اسلامي در آمريکا و نقاط ديگر، اين نيرو بيش از دو دهه است که در قدرت باقي مانده است، که يادآور عمر طولاني دولت هاي استبدادي ايدئولوژيک در شوروي و بلوک شرق است.

با سقوط صدام، اسلامگرايان شيعي جنوب عراق را هدف قرار داده اند، به اين اميد که جمهوري اسلامي ديگري در خاورميانه برپا کنند. بهترين راه مقابله با آنها از طريق سرکوب دموکراسي *نيست*، بلکه از طريق *حمايت* از دموکراسي است. حمايت از دموکراسي يعني چه؟ يعني نبايستي به آنها اجازه داد که مطبوعات و رسانه هاي سکولار را ببندند. به آنها نبايستي اجازه داد که گردهمائي ها و تظاهرات ها و احزاب و انجمن هاي نيروهاي سکولار را با اسلحه، چاقو، و چماقشان مورد تهديد قرار دهند.

حمايت از دموکراسي يعني نبايستي به اين باور کرد، که آيت الله ها ي اسلامي و رهبران اوباش و دار و دسته هاي اسلامگرا، نمايندگان مردم هستند. يعني که آيت الله هائي که فتواي جنايتکارانه صادر ميکنند، بايستي دستگير شوند، و بر مبناي استانداردهاي حقوق بشر، در دادگاه هاي جناييات عليه بشريت محاکمه شوند.

اساسأ اسلامگرائي يک جنبش ارتجائي است، نظير خيزش نازيسم، وقتي که در اروپا بر خاست. اما هر چه که دموکراسي بيشتر *حمايت* شود، اين جنبش ارتجاعي بيشتر از هم خواهد پاشيد. در مقايسه، هر چه بيشتر مماشات با آن ادامه يابد، اين جنبش متحد تر ميشود، و حتي کنترل مخالفين را نيز در دست ميگيرد، آنگونه که در ايران طي دو دهه انجام داده است.

در ايران، اولين انشعاب اسلامگرائي شيعه سازمان مجاهدين خلق بود که يک گروه اسلامگرا است، اما با عناصر پروتستان در ايدئولوژي اش، نظير زير سوال بردن نقش روحاينت، و آنها در سال پس از پيروزي انقلاب سرکوب شدند، و آنها همه اين سالها توسط جمهوري اسلامي کشتار شدند، و اساسأ آنها از ايران خارج شدند، و در عراق مستقر شدند.

انشعاب عمده ديگر در اسلامگرائي شيعه، بتازگي در سخنراني هاي آغاجري از رهبران گروه مجاهدين انقلاب اسلامي نمايان شد، و حکم اعدام آغاجري توسط دادگاه هاي جمهوري اسلامي اعلام شد، که البته در پايان ملغي شد. گروه آغاجري همه اين سالها با جمهوري اسلامي کار کرد، و خود آغاجري از فتواي قتل سلمان رشدي توسط خميني دفاع کرد، و حتي اکنون، وي کماکان از فتواي قتل رشدي دفاع ميکند. پس از تظاهرات دانشجويان، حکم اعدام آغاجري تغيير کرد. حال اگر در درون ايران دموکراسي وجود داشت، اين انشقاق آغاجري، به يک شاخه جديد از اسلام شيعه منتهي ميشد.
.
اسلامگرايان ميخواهند فضاي عراق را يک جامعه بسته نگه دارند. . تحت جامعه بسته صدام حسين، آنها رشد کردند، گرچه در اپوزيسيون بودند، و تحت ديکتاتوري از نوع جمهوري اسلامي خود نيز، اينان قادرند که رشد کنند، و اتحاد نسبي خود را حفظ کنند. اما در يک جامعه باز، اسلامگرائي اسلامي از هم ميپاشد، همانگونه که گروه هاي ديکتاتوري ديگر، در جوامع آزاد، از هم ميپاشند.

بعبارت ديگر، وقتي که دموکراسي *حمايت* شود، اين گروه هاي مستبد ارتجائي منشعب ميشوند، و اتحاد کاذبشان در مدت کوتاهي به تاريخ بدل ميشود . اتحاد آنها يعني اتحاد ناداني و تهديد و ارعاب، چه تحت ديکتاتوري اي باشد که آنها مخالفش باشند، نظير رژيم شاه، و چه تحت ديکتاتوري اي باشد که اينها کنترلش کنند، نظير جمهوري اسلامي ايران.

اشتباه شاه در ايران اين بود که تصور ميکرد با سرکوب دموکراسي، و نه از طريق *حمايت* از دموکراسي،ميتواند بر اين نيرو هاي تاريک انديش چيره شود. در صورتيکه بهترين راه براي چيرگي بر اين نيروها، نه تنها ايجاد دموکراسي، بلکه مهمتر از آن، *حمايت* از دموکراسي است.

بالاخره آنکه اگر در عراق دولت دموکراتيک توسعه يابد، از هم پاشي نهائي شيعه آغاز خواهد شد، و نيروهاي مختلف از مجاهدين، مجاهدين انقلاب اسلامي، مقتدا صدر، سيستاني، حکيم، و ديگران پايه هاي خود را خواهند يافت، و حتي نيروهاي شبيه کوکلاکس کلان در ميان آنها، به محدوده طرفداران خود محدود خواهند شد، و نخواهند توانست بعنوان نماينده تمام جمعيت شيعه صحبت کنند، و اين توسعه به تجزيه و از هم پاشي بيشتر قدرت روحانيت تشيع در ايران و نقاط ديگر خواهد انجاميد.

تنها پاسخ به اسلامگرائي، شکل گيري دولت هاي سکولار در خاورميانه است. آنها که در پي خشنود سازي اسلامگرايان بوده و راضي به دولت اسلامي در افغانستان، عراق، و نقاط ديگر، هستند، در دراز مدت، به بشريت ضرر ميزنند، ضرري بيش از ضرري که چمبرلين در مماشات با هيتلر انجام داد.

خاورميانه تفاوتي با اروپا ندارد و اکثر مردم خاورميانه *خواهان* دولت هاي سکولار هستند، و ملايان و اسلامگرايان، از مناسک مذهبي سو استفاده ميکنند، تا اين تصوير را ايجاد کنند که مردم خاورميانه خواهان دولت هاي اسلامگرا ميباشند. همان بازي قديمي که در 1357 در ايران کردند. واقعيت برعکس است، و اسلامگرايان سعي ميکنند به مردم وانمود کنند که پشتيباني غرب را دارند، تا که پشتيباني مردم را کسب کنند. ايجاد دولت هاي اسلامگرا هدف جنبش هاي ارتجاعي اسلامگرا است، و بايستي از طرف مردم آزادي خواه جهان با آن مخالفت شود، و اسلامگرائي ايدئولوژي ماقبل صنعتي است که مبناي نقض حقوق بشر در خاورميانه است.

در قرن 21، نيروهاي تاريک انديش اسلامگرا نبايستي اجازه يابند از احساسات مذهبي مردم سواستفاده کنند، تا که دولت اسلامي ديگري بر مردم خاورميانه تحميل کنند. اکثريت مردم شيعه در داخل ايران، در يک جامعه باز، به يک ناظر بي طرف ميگويند، که يک دولت سکولار ميخواهند، و آنها مدتهاست که خواهان آنند که دولت جمهوري اسلامي برود، و نميخواهند هيچ گاه دوباره، هيچ نوع دولت اسلامي، در ايران آينده برقرار شود.

منابع فصل12