04. آينده نگر ها و تجربه ايران
نقش ايران بمثابه مهد اولين انقلاب ارتجاعي در عصر ما، به اين معني است که آزادي ايران از کابوس جمهوري اسلامي، و حرکت بسوي آينده، بهترين نمونه را به جهان، براي چيرگي بر عقب گرد ماقبل صنعتي، و راه گشائي بسوي جامعه فراصنعتي، ارائه خواهد کرد.
رفتن فراسوي جامعه صنعتي، به صريح ترين شکل خود در ايران خواهد بود، در مقايسه با کشورهائي نظير آمريکا، که بشکل تدريجي، توسعه فراصنعتي جوانه زده است. تجربه ايران، نقش مرکزي براي فرموله کردن راه هاي ترقي بسوي جوامع فراصنعتي را ايفا خواهد کرد، همانگونه که در قرن هجدهم، انقلابات آمريکا و فرانسه، نقش مرکزي را در بيشتر کشورها، براي جستجوي راه حل هاي فراسوي جامعه قرون وسطائي، با شکل دادن پاراديم ساختن جامعه صنعتي، ارائه دادند.
آنچه مايه تأسف است، اين است که آينده نگرهاي کشورهاي ديگر، اساسأ به توسعه ايران توجهي نکرده اند، و تنها وضعيت ايران را در محدوده مسائل روابط ايران و آمريکا نگريسته اند، چه در زمان شاه و چه در زمان جمهوري اسلامي و گروگانگيري. اگر کسي به نشريات جامعه جهان آينده در 20 سال گذشته نظري بيافکند، بسختي بتوان مقاله اي درباره ايران در آن يافت. در ميان آينده نگرها، فقط دانيل بل اشاره اي به ايران و مسأله سلمان رشدي دارد، و آلوين تافلر نيز چند اشاره اي به ايران در آثار خود دارد.
بنظر من، ايرانيان و آنهائي که وضعيت ايران را درک ميکنند، کساني خواهند بود که ميتوانند آگاهي درباره تجربه ايران را به حهان عرضه کنند، و کمک کنند که آينده نگر هاي کشورهاي ديگر، اهميت تحول و عقب گرد تجربه ايران را درک کنند، و اهميت آنرا در ارتباط با توسعه فراصنعتي در کليت آن درک نمايند، وقتي که تجول تاريخي فراصنعتي، از سوي نيروهاي قدرتمند ماقبل صنعتي، نظير اسلامگرايان، به جالش کشيده شده است، و از طريق نهادهاي اجتماعي واپس گراي کهن، نظير قدرت اسلامگرائي بنيادگرا که در نماز جمعه هاي اسلامي خاورميانه به نمايش گذارده ميشود.
بنظر من، مردم ايران با شکل دادن حزب آينده نگر، و راهبردي تحول تاريخي ايران به شکوفائي کامل فراصنعتي، ميتوانند نمونه اي براي جهان شوند، در ايجاد شيفت از پاراديم صنعتي به پاراديم فراصنعتي. چالش مقابل ايران، شکل دادن و ساختن جمهوري فدرال سکولار دموکراتيک در ايران است.
آنگونه که در بخش هاي بعدي کتاب ايران آينده نگر نشان داده ام، متأسفانه پافشاري رضا پهلوي و سلطنت طلبان ايران، براي احيأ جکومت خانواده پهلوي در ايران، انرژي زيادي از ايرانيان را در تقلا در برابر سلطنت به هدر داده است، سلطنتي که بيش از 25 سال پيش به تاريخ تبديل شده است، و قبلأ در يک رفراندوم در ايران نيز با رأي قريب اتفاق مردم حذف شده بود.
کوشش براي انحراف جنبش مردم به احيأ سلطنت، فقط براي اهداف خود خواهانه يک خانواده خلع يد شده از قدرت است، و استفاده از ثروتش، براي اهداف واپس گرايانه بازگشت دادن ايران به گذشته اي متروک شده، جهت بازيابي قدرت و ثروت گذشته خود، و اين امر جنبش دموکراسي خواهي ايران را، از تمرکز نيروهاي اپوزيسيون براي برکندن رژيم واپسگراي جمهوري اسلامي، و جايگزيني آن با يک جمهوري آينده نگر، باز داشته است، و دوباره نظير انقلاب 57، يک نيروي واپسگرا، يعني اين بار سلطنت، در پي احيأ قدرت از دست رفته خود در ايران ، از طريق استفاده از جنبش مردم است.
صرفنظر از اين انحراف مسير کردن ها، ايران و ايرانيان نقش رهبري را در فرموله کردن راه حل هاي مناسب براي ساختن جامعه فراصنعتي خواهند داشت، و ميتوانند به ديگران در نقاط مختلف جهان، از طريق ايجاد نمونه توسعه فراصنعتي در عصر ما کمک کنند، بويژه با نشان دادن آن در يک کشور توسعه نيافته، و با در برگيري همه عرصه هاي زندگي.
براي نيروهاي سکولار و دموکراتيک ايران، جهت ايجاد رهبري مناسب براي اين تحول آينده ايران، نياز به يک حزب آينده نگر است، که چنين تحولي را ميتواند رهبري کند، وگرنه حتي اگر قدرت کسب شود، يک رهبري مناسب حضور نخواهد داشت، و ما همه خوب ميدانيم که چنين فقدان رهبري آينده نگر در 1357، با پيروزي واپسگرائي پايان يافت، و چه هزينه گزافي را ايران و ايراني به آن علت پرداختند، زمانيکه پاراديم ارتجاعي، بمثابه راه حل برگزيده شد. اين است که چرا من يک پلاتفرم مفصل در جزئيات براي حزب آينده نگر ايران پيشنهاد کرده ام.
ممکن است تصور شود که آينده نگر بودن، فقط به معني آموختن نظرياتي است که در کتابهاي کاتالوگ کتاب جامعه جهان آينده ليست شده اند. بدون شک آن کتابها بهترين مجموعه ادبيات آينده نگرانه موجود هستند. اما براي درک واقعي آنچه آينده نگري مدرن در بر ميگيرد، تجربه ايران، گوياترين نمونه براي هر آينده نگر است، که هنوز نيز يک رويداد زنده است.
وقتي که به ايران برخورد ميکنيم، ما مشخصأ بايستي که مسائل مهم توسعه سياسي را پاسخ گوئيم، ابتدا مسأله قدرت ادامه دار روحانيت شيعه در قوه قضائيه ايران، و بخش هاي ديگر قدرت در ايران است، و نيروي آن در موسسات عرفي نظير دفاتر ثبت املاک، و اين واقعيت که عدم جدائي دولت و مذهب، حقيقتي در ايران بوده است، و آن هم قبل از تولد جمهوري اسلامي.
در نتيجه نياز مشخص براي فراخواندن، براي حذف مقام هاي روحانيت در ارگان هاي دولتي ايران، و نياز به حذف *همه* قوانين اسلامي در ايران، از جمله قوانين قصاص، تعريف واقعي سکولاريسم در ايران است. ثانيأ عدم وجود فدراليسم در ايران ، عامل مهم ديگري است که رشد دموکراسي در ايران را سد کرده است. و سوم آنکه نيروي اقتصاد دولتي، مبناي دوام استبداد در ايران بوده است، تحت رژيم هاي مختلف. اين ها مسائل کليدي براي دستيابي به ترقي ايران هستند.
برخي از اين موضوعات، نظير موقعيت روحانيت شيعه در دولت ايران، ممکن است براي آينده نگر هائي که به نيازهاي توسعه در آمريکا توجه دارند، اهميتي نداشته باشند، معهذا، موانع ماقبل صنعتي مننتج شده ار نفوذ مذاهب يا ايدئولوژي هاي ديگر ماقبل صنعتي، چندان تفاوتي ندارد، و در نتيجه دست و پنجه نرم کردن با اين معضلات، براي ديگر نقاط جهان نيز مسائل واقعي است، و تجربه ايران پاراديم روبرو شدن با مقاومت نهادهاي ماقبل صنعتي در برابر شکل گيري تمدن نوين را، براي آينده نگر ها برسيم ميکند.
تجربه ايران با موانع ماقبل صنعتي، و راه حل هاي مناسب آن، به بهترين وجه آشکار ميسازد، که وقتيکه نيروهاي مترقي نميخواهند سيستم استبدادي ديگري را خلق کنند، با چه مشکلاتي روبرو هستند. يعني اگر سيستمي با اقتصاد راکد و نقض حقوق بشر، جايگزين سيستم صنعتي شود، ترقي بسوي جامعه فراصنعتي حاصل نشده است، و بسادگي واپسگرائي است که در زرورق ديگري پيچيده شده، و بمثابه راه حل مسائل جهان صنعتي بحران زده، ارائه ميشود.
منابع فصل 4
نقش ايران بمثابه مهد اولين انقلاب ارتجاعي در عصر ما، به اين معني است که آزادي ايران از کابوس جمهوري اسلامي، و حرکت بسوي آينده، بهترين نمونه را به جهان، براي چيرگي بر عقب گرد ماقبل صنعتي، و راه گشائي بسوي جامعه فراصنعتي، ارائه خواهد کرد.
رفتن فراسوي جامعه صنعتي، به صريح ترين شکل خود در ايران خواهد بود، در مقايسه با کشورهائي نظير آمريکا، که بشکل تدريجي، توسعه فراصنعتي جوانه زده است. تجربه ايران، نقش مرکزي براي فرموله کردن راه هاي ترقي بسوي جوامع فراصنعتي را ايفا خواهد کرد، همانگونه که در قرن هجدهم، انقلابات آمريکا و فرانسه، نقش مرکزي را در بيشتر کشورها، براي جستجوي راه حل هاي فراسوي جامعه قرون وسطائي، با شکل دادن پاراديم ساختن جامعه صنعتي، ارائه دادند.
آنچه مايه تأسف است، اين است که آينده نگرهاي کشورهاي ديگر، اساسأ به توسعه ايران توجهي نکرده اند، و تنها وضعيت ايران را در محدوده مسائل روابط ايران و آمريکا نگريسته اند، چه در زمان شاه و چه در زمان جمهوري اسلامي و گروگانگيري. اگر کسي به نشريات جامعه جهان آينده در 20 سال گذشته نظري بيافکند، بسختي بتوان مقاله اي درباره ايران در آن يافت. در ميان آينده نگرها، فقط دانيل بل اشاره اي به ايران و مسأله سلمان رشدي دارد، و آلوين تافلر نيز چند اشاره اي به ايران در آثار خود دارد.
بنظر من، ايرانيان و آنهائي که وضعيت ايران را درک ميکنند، کساني خواهند بود که ميتوانند آگاهي درباره تجربه ايران را به حهان عرضه کنند، و کمک کنند که آينده نگر هاي کشورهاي ديگر، اهميت تحول و عقب گرد تجربه ايران را درک کنند، و اهميت آنرا در ارتباط با توسعه فراصنعتي در کليت آن درک نمايند، وقتي که تجول تاريخي فراصنعتي، از سوي نيروهاي قدرتمند ماقبل صنعتي، نظير اسلامگرايان، به جالش کشيده شده است، و از طريق نهادهاي اجتماعي واپس گراي کهن، نظير قدرت اسلامگرائي بنيادگرا که در نماز جمعه هاي اسلامي خاورميانه به نمايش گذارده ميشود.
بنظر من، مردم ايران با شکل دادن حزب آينده نگر، و راهبردي تحول تاريخي ايران به شکوفائي کامل فراصنعتي، ميتوانند نمونه اي براي جهان شوند، در ايجاد شيفت از پاراديم صنعتي به پاراديم فراصنعتي. چالش مقابل ايران، شکل دادن و ساختن جمهوري فدرال سکولار دموکراتيک در ايران است.
آنگونه که در بخش هاي بعدي کتاب ايران آينده نگر نشان داده ام، متأسفانه پافشاري رضا پهلوي و سلطنت طلبان ايران، براي احيأ جکومت خانواده پهلوي در ايران، انرژي زيادي از ايرانيان را در تقلا در برابر سلطنت به هدر داده است، سلطنتي که بيش از 25 سال پيش به تاريخ تبديل شده است، و قبلأ در يک رفراندوم در ايران نيز با رأي قريب اتفاق مردم حذف شده بود.
کوشش براي انحراف جنبش مردم به احيأ سلطنت، فقط براي اهداف خود خواهانه يک خانواده خلع يد شده از قدرت است، و استفاده از ثروتش، براي اهداف واپس گرايانه بازگشت دادن ايران به گذشته اي متروک شده، جهت بازيابي قدرت و ثروت گذشته خود، و اين امر جنبش دموکراسي خواهي ايران را، از تمرکز نيروهاي اپوزيسيون براي برکندن رژيم واپسگراي جمهوري اسلامي، و جايگزيني آن با يک جمهوري آينده نگر، باز داشته است، و دوباره نظير انقلاب 57، يک نيروي واپسگرا، يعني اين بار سلطنت، در پي احيأ قدرت از دست رفته خود در ايران ، از طريق استفاده از جنبش مردم است.
صرفنظر از اين انحراف مسير کردن ها، ايران و ايرانيان نقش رهبري را در فرموله کردن راه حل هاي مناسب براي ساختن جامعه فراصنعتي خواهند داشت، و ميتوانند به ديگران در نقاط مختلف جهان، از طريق ايجاد نمونه توسعه فراصنعتي در عصر ما کمک کنند، بويژه با نشان دادن آن در يک کشور توسعه نيافته، و با در برگيري همه عرصه هاي زندگي.
براي نيروهاي سکولار و دموکراتيک ايران، جهت ايجاد رهبري مناسب براي اين تحول آينده ايران، نياز به يک حزب آينده نگر است، که چنين تحولي را ميتواند رهبري کند، وگرنه حتي اگر قدرت کسب شود، يک رهبري مناسب حضور نخواهد داشت، و ما همه خوب ميدانيم که چنين فقدان رهبري آينده نگر در 1357، با پيروزي واپسگرائي پايان يافت، و چه هزينه گزافي را ايران و ايراني به آن علت پرداختند، زمانيکه پاراديم ارتجاعي، بمثابه راه حل برگزيده شد. اين است که چرا من يک پلاتفرم مفصل در جزئيات براي حزب آينده نگر ايران پيشنهاد کرده ام.
ممکن است تصور شود که آينده نگر بودن، فقط به معني آموختن نظرياتي است که در کتابهاي کاتالوگ کتاب جامعه جهان آينده ليست شده اند. بدون شک آن کتابها بهترين مجموعه ادبيات آينده نگرانه موجود هستند. اما براي درک واقعي آنچه آينده نگري مدرن در بر ميگيرد، تجربه ايران، گوياترين نمونه براي هر آينده نگر است، که هنوز نيز يک رويداد زنده است.
وقتي که به ايران برخورد ميکنيم، ما مشخصأ بايستي که مسائل مهم توسعه سياسي را پاسخ گوئيم، ابتدا مسأله قدرت ادامه دار روحانيت شيعه در قوه قضائيه ايران، و بخش هاي ديگر قدرت در ايران است، و نيروي آن در موسسات عرفي نظير دفاتر ثبت املاک، و اين واقعيت که عدم جدائي دولت و مذهب، حقيقتي در ايران بوده است، و آن هم قبل از تولد جمهوري اسلامي.
در نتيجه نياز مشخص براي فراخواندن، براي حذف مقام هاي روحانيت در ارگان هاي دولتي ايران، و نياز به حذف *همه* قوانين اسلامي در ايران، از جمله قوانين قصاص، تعريف واقعي سکولاريسم در ايران است. ثانيأ عدم وجود فدراليسم در ايران ، عامل مهم ديگري است که رشد دموکراسي در ايران را سد کرده است. و سوم آنکه نيروي اقتصاد دولتي، مبناي دوام استبداد در ايران بوده است، تحت رژيم هاي مختلف. اين ها مسائل کليدي براي دستيابي به ترقي ايران هستند.
برخي از اين موضوعات، نظير موقعيت روحانيت شيعه در دولت ايران، ممکن است براي آينده نگر هائي که به نيازهاي توسعه در آمريکا توجه دارند، اهميتي نداشته باشند، معهذا، موانع ماقبل صنعتي مننتج شده ار نفوذ مذاهب يا ايدئولوژي هاي ديگر ماقبل صنعتي، چندان تفاوتي ندارد، و در نتيجه دست و پنجه نرم کردن با اين معضلات، براي ديگر نقاط جهان نيز مسائل واقعي است، و تجربه ايران پاراديم روبرو شدن با مقاومت نهادهاي ماقبل صنعتي در برابر شکل گيري تمدن نوين را، براي آينده نگر ها برسيم ميکند.
تجربه ايران با موانع ماقبل صنعتي، و راه حل هاي مناسب آن، به بهترين وجه آشکار ميسازد، که وقتيکه نيروهاي مترقي نميخواهند سيستم استبدادي ديگري را خلق کنند، با چه مشکلاتي روبرو هستند. يعني اگر سيستمي با اقتصاد راکد و نقض حقوق بشر، جايگزين سيستم صنعتي شود، ترقي بسوي جامعه فراصنعتي حاصل نشده است، و بسادگي واپسگرائي است که در زرورق ديگري پيچيده شده، و بمثابه راه حل مسائل جهان صنعتي بحران زده، ارائه ميشود.
منابع فصل 4