چهارشنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۵

13. جنبش دموکراسي خواهي

13. جنبش دموکراسي خواهي


اگر کسي به جنبش ايرانيان براي تغيير جمهوري اسلامي نظري بيافکند، با تصور احزاب سياسي، افکار، گروه ها، و غيره، اساسأ او چيزي در افق ايران، نه تنها در چالش جمهوري اسلامي، بلکه براي جايگزيني آنهم بديلي نمي بيند. 99 در صد جنبش در چالش جمهوري اسلامي، ارتباطي با گروه ها ندارد.

حقيقت امر اين است که اپوزيسيون *تئوکراسي* در ايران، جنبش *سکولار* قدرتمندي است که در سه دهه گدشته شکل گرفته است، و اين جنبش ژورناليست ها، دانشجويان، نويسندگان، معلمان، کارگران، و ديگر گروه هاي اجتماعي ايران را در بر ميگيرد، که يکي پس از ديگري بدون فراخواني از گروه ها و شخصيتهاي سنتي، به پيش آمده اند. هر زمان هر يک از گروه ها و شخصيتهاي سنتي فراخواني صادر کرد، کسي ظاهر نشد.

تشکيلات هاي نويسندگان، روزنامه نگاران، وکلا، دانشجويان، معلمان، و کارگران، تشکيلاتهاي نظير جبهه دموکراتيک ايران، و کانون نويسندگان، رهبراني خلق کرده اند که تهديد اصلي به جمهوري اسلامي هستند، و به همين علت است که سعيد امامي به قتل هاي زنجيره اي فروهر ها و نويسندگان پرداخت، نه به اين خاطر که تشکيلات فروهر اهميتي داشت، بلکه باين خاطر که وي با اين روند نوين در سياست ايران سمت گيري کرده بود، که اصطلاحأ بعنوان نيروي سوم خوانده ميشود.

من نميدانم هر فرد معيني در اين جنبش، از حشمت تبرزدي تا سيمين بهبهاني تا بسياري از فعالين، نويسندگان، معلمان، دانشجويان، يا کارگران کمتر شناخته شده، بالاخره در اين جنبش و اينده ايران چه نقشي را ايفا خواهند کرد، اما بنظر من هويتي ها، فرارسيدن اين واقعيت را ديده بودند، که فردي نظير محمد مختاري را براي ترور انتخاب کردند، دقيقأ به اين علت که اينگونه انسان ها کساني هستند، که از يک راه يا راه ديگر، جايگزين رهبري جمهوري اسلامي خواهند شد.

حتي جنبش دانشجوئي ايران در يک دهه گذشته اساسأ از جنبش هاي دانشجوئي سالهاي 1340 و 1350 متفاوت است. جنبش هاي دانشجوئي در پي کودتاي 28 مرداد با 16 آذر 1332 تداعي ميشدند. جنبش هاي آن دوران بوسيله گروه هاي سياسي ايران نظير حزب توده، جبهه ملي، و نهضت آزادي و بعد ها، مجاهدين و چريکهاي فدائي و ديگران رهبري ميشدند.

امروز جنبش دانشجوئي در واقع بخش پر قدرت جنبش روشنفکري ايران است، و بسختي بتوان گفت که هيچ گروه سياسي رهبري آنها را در دست دارد. از خاتمي تا رضا پهلوي، از مجاهدين تا جبهه ملي، گروه هاي مختلف سياسي ايران سخت ميکوشند که خود را با اين جنبش دانشجوئي بشناسانند، اما اساسأ اين جنبش نگاهش به روشنفکران ايران است، و توجهي به گروه هاي سنتي قديم ندارد، و در واقع جبهه دموکراتيک تبرزدي از جبهه متحد دانشجوئي جنبش 18 تير متولد شده است و نه بالعکس.

جنبش هاي دانشجوئي آدز81 و خرداد 82 مرا به ياد آخرين سالهاي رژيم چکسلواکي مياندازد، وقتيکه گروه هاي قديمي سياسي، و از همه محبوب ترشان الکساندر دوبچک، با شتاب گيري جنبش، اعتبار خود را سريعأ از دست دادند، و واکلاو هاول، يک نويسنده ناشناخته در محافل سياسي، به رهبريت جنبش قدرتمند نوين براي تغيير ارتقأ يافت.

امروز در ايران، اصلاح طلبان جمهوري اسلامي و خاتمي، اقتدارگرايان را براي نشناساندن اسلام و انقلاب اسلامي واقعي سر زنش ميکنند. همانگونه که الکساندر دوبچک ميخواست با حمله به حکمرانان سر سخت، کمونيسم را نجات دهد، از طريق تکرار تفسير اصلاح طلبانه انقلاب اسلامي، چيزي که حتي همکاران خاتمي نيز ديگر به آن باور ندارند.

از سوي ديگر، سخنراني هاي رضا پهلوي در سال 1999، براي اول بار، پس از سالها، جدي گرفته شدند، چرا که وي از سلطنت شاه فاصله گرفت و خواست نقشي نظير سيهانوک در کامبوج ايفا کند، وقتي که بيشتر از دموکراسي سکولار حرف ميزد، و برروي خواست قوي مردم براي رفراندوم تکيه کرد، و از روشنفکران هوادار سلطنت، نظير شاهين فاطمي خواست، تا در دفاع از او سخن گويند، و نه سلطنت طلبان سرسخت زمان شاه، و اين ها همه براي کسب پشتيباني مردمي از وي کمک کرد، هر چند ديري نپائيد که معلوم شد طرح سلطنت دموکراتيک در ايران افسانه اي بيش نيست.

به عبارت ديگر، انقلاب 1357 و اصلاحات سالهاي 70 رنگ ميبازند، و آلترناتيو هاي سياسي گذشته اعتبار خود را براي جلب پيروان جدي از دست داده اند. گروه بندي هاي سياسي گذشته همه سخت ميکوشند که *آن* آلترناتيو باشند، اما آنچه آشکار است اين است که مردم پي رهبران جديد در جاي ديگري ميگردند، و نه در ميان گروه بنديهاي سياسي گذشته.

مردم در پي رهبران تازه در ميان نويسندگان و روزنامه نگاران، و در ميان روشنفکران ديگر ميگردند، آنهائي که در اين سالها لزومأ با هيچ جنبش سياسي مرتبط نبوده اند. آنچه مردم ايران درباره سياست ميکنند، نوع تازه اي از نگريستن به سرنوشت سياسي ايران است. آنها امروز راه آلترناتيوي را براي نگريستن به آلترناتيو سياسي تجربه ميکنند، در جستجوي شخصيتهائي نظير واکلاو هاول.

الف-مسائلي که در پيش روي جنبش دموکراسي خواهي ايران قرار دارد

من تصور نميکنم کسي در درون اپوزيسيون ايران با من مخالف باشد که اشکالي بسيار جدي در اپوزيسيون ايران در دو دهه گذشته وجود داشته است، وگرنه آنقدر ناگوار در تغيير رژيم ايران شکست نميخورد. جمهوري اسلامي بيش از دو دهه است که در قدرت است گرچه اين رژيم يکي از نامطلوب ترين رژيم هاي جهان است، چه براي مردم ايران که تحت قدرت آن زندگي ميکنند، و چه براي مردم نقاط ديگر جهان، چه براي بسياري دولت هاي کشور هاي مختلف جهان. و اسلامگرائي ملايان، برعکس فاشيسم هيتلري، در تکنولوژي هم قوي نيست، که جبران ناتواني هاي خود در روبط اقتصادي و بين المللي را بکند، وقتيکه مردم خواهان يک سيستم مدرن در ايران هستند.

همچنين نميشود فقط گفت که اين رژيم در قدرت مانده است بخاطر آنکه ملايان ايران، بر خلاف ملا عمر افغانستان، بسيار در بازي کردن زيرک هستند، چه در بازي با نيروهاي سياسي در درون ايران، و چه با نيروهاي سياسي در خارج از ايران. درست است که روحانيت ايران ميداند چگونه اين بازي را بکند، که از هر سوي دهانش سخن بگويد، تا از سرنوشتي نظير شاه اجتناب کند، وقتي همه نيروهاي مخالف شاه، متحد در برابر گردنفرازي وي شدند. اما صرفنطر از همه حيله هاي شعبده بازان جمهوري اسلامي، دليل اصلي اينکه چرا اين رژيم هنوز بر جاست، اين است که اپوزيسيون نتوانسته است آلترناتيوي براي متحد کردن مردم ايران براي جايگزيني اين رژيم شکل دهد.

و مسأله ايران مطمئنأ عدم وجود اپوزيسيون نيست. در مقايسه ايران با همه کشورهاي عربي و افغانستان، ميتوان ديد که اپوزيسيون ايران، يک چيز *واقعي* است، و هر که که تصور کند، تغيير رژيم در ايران، از طريق نيروهاي خارجي بايستي انجام شود، يا به آن طريق انجام خواهد شد، سخت در اشتباه است، و قادر به ديدن وسعت و اندازه نيروهاي اپوزيسيون در ايران نيست. پس سوال اين است که چرا اين اپوزيسيون که انقدر واقعي و وسيع است نتوانسته است آلترناتيو شود.

بنظر من آنچه اشکال اپوزيسيون ايران است، اين موضوع است که ما ايرانيان نميدانيم چگونه بمثابه جمعي از *افراد* کار کنيم، و در عين حال ديگر هم نميتوانيم تشکيلات هاي با ساخت کالت-وار را، بپذيريم. من در 1994، در مقاله اي درباره ميمز، درباره تشکيلات افراد آزاد، و تفاوت آن با يک کالت توضيح دادم. بطور خلاصه، ايرانيان، به شکرانه روبيدن آخرين آثار آزادي هاي اجتماعي توسط جمهوري اسلامي، اضافه بر آزادي هاي سياسي که قبلأ شاه روبيده شده بودند، به حقوق فردي خود بسيار آگاه شده اند. من در ابتداي اين کتاب درباره تطور آزادي هاي فردي در ايران مفصل بحث کرده ام.

اصل واقعيت آنکه ايرانيان حالا بسيار به آزادي هاي فردي خود آگاه هستند، و باصطلاح جن (غول) ديگر از شيشه بيرون آمده است. البته برخي آگاهانه انتخاب آزاد را بر خود انکار ميکنند، تا از انتخاب آزاد بگريزند، و به کالت هائي نظير مجاهدين پناه ميبرند. پديده مشابهي در زمان آلمان هيتلري وجود داشت، و اين دليل آن بود که اريک فورومEric Fromm کتاب خود درباره اين موضوع را "فرار از آزادي" نام نهاد، تا به توصيف آنهائي که گرچه آزادي دارند، اما به کالت ها فرار ميکنند را، توضيح دهد، فراري که براي اجتناب از تصميم گيري بمثابه يک انسان مسول در يک جامعه آزاد است. اما اين کالت ها، نظير مجاهدين، بهائيان، يا شاه مقصودي، بدنه اصلي اپوزيسيون ايراني نيستند. سوال در باره آنها نيست، چرا که مردم ايران مدت هاست به کالت هائي نظير مجاهدين، *نه* گفته اند، و مجاهدين عدم توان خود در بسيج مردم براي تغيير رژيم نشان داده است.

سوال درباره آنهائي است که حقوق فردي خود را محترم ميشمارند. آن ها پشتيباني مردم را دارند، اما آنها نتوانسته اند تشکيلات جدي خود را سازمان دهند و اين مسأله اي است که نياز به حل دارد. من فکر ميکنم ما ايرانيان نميدانيم چگونه در سازماني از افراد آزاد کار کنيم، و اساسأ ما تنها ميدانيم که چگونه يک کالت سياسي را شکل دهيم، اما کالت هاي سياسي نميتوانند از طرف افراد مستقل آزاد شکل گيرند، و اين دليل اين امر است که ما در دو دهه گذشته شکست خورده ايم، وقتي که ايرانيان افراد مستقلي شده اند، و از سوئي هيچ کالتي را نميپذيرند، اما در عين حال قادربه شکل دادن تشکيلاتهاي دموکراتيک نيز نيستند.

در نتيجه، ما در اپوزيسيون به تعداد افراد سازمان داريم. برخي فکر ميکنند اين امر بخاطر آن است که در دموکراسي، افراد ميتوانند براي خود بيانديشند و نظير آنهائي نيستند که از يک ولي فقيه اطاعت ميکنند. اين نصف حقيقت است. در واقع، فرد آزاد بايستي بتواند با ديگران همکاري کند، و در جوامع غربي قرن هاست که انسان هاي آزاد همکاري کرده اند. اگر کسي نتواند تشکيلات دموکراتيک اپوزيسيون را شکل داد، بايستي به توان وي براي شکل دادن به يک دولت دموکراتيک پس از کسب قدرت هم شک کرد. تقريبأ همه سازمان هاي اپوزيسيون ايران سعي دارند که پشتيباني آمريکا را براي آنکه سازمان خود را به رهبري دولت آينده ايران برسانند. حتي اصلاح طلبان جمهوري اسلامي نيز، در اين مسابقه براي دل آمريکا شرکت دارند.

معهذا واقعيت حضور اپوزيسيون بزرگ ايران، به اين معني است، که نه آمريکا، بلکه اپوزيسيون ايران، عامل تعيين کننده براي تغيير رژيم در ايران است. حال چگونه اپوزيسيون ميخواهد مسأله اتحاد را حل کند.

بنطر من سايه روشن هاي انديشه سياسي، بايستي اولين تقدم خود را ايجاد تشکيلات *دموکراتيک* افراد هم نظر خود قرار دهند. به عبارت ديگر چيز هاي ساده اي نظير "اصول آئين نامه اي رابرت براي نظمRobert Rules of Order" ، براي رأي گيري و کوروم، چارتر و آئين نامه، و غيره را بکار ببرند. مثلأ من فکر ميکنم اگر رضا پهلوي فکر ميکند که شاه ايران بايستي باشد، او ميتواند رهبري ايجاد سازمان *دموکراتيک* سلطنت طلبان را به عهده گيرد. اگرهم وي از سلطنت استعفا دهد، آنوقت او ميتواند در شکل گيري يک تشکيلات با پلاتفرم جمهوري شرکت کند، اما بايستي از تشکيلات افراد آزاد شروع کرد، و به مردم ايران نشان داد که اپوزيسيون ميتواند تشکيلات هاي *دموکراتيک* خود را ايجاد کند، قبل از آنکه ادعا داشته باشد که ميتواند کشور را از طريق همکاري افراد آزاد در يک دولت در آينده به جلو ببرد.

اين سازمان ها بايستي نشان دهند که آنها تشکيلات هاي از نوعي ديگرند، که بر مبناي اصل غير اخلاقي "هدف وسيله را توجيه ميکنند" ساخته نشده اند، و آنکه آنها مردم را بخاطر بعدأ جدا شدن از سازمان، بد نام نميکنند، و آنکه آنها حق مردم را براي ترک تشکيلات محترم ميشمارند، در هر وقتيکه فرد بخواهد که تشکيلات را ترک کند.

مثلأ بخشي از يک گروه سلطنت طلب بتازگي جمهوريخواه شدند، و نيمه ديگر گروه، فقط فحش و ناسزا نسبت به جداشدگان را توزيع ميکردند. اينکارها نويد راه نوين درباره تشکيلات و راه ايجاد تشکيلاتهاي دموکراتيک نيست.

بنظر من آنچه گامي به جلو است، اين است که همه نيرو هاي طيف هاي گوناگون سياسي ايران، اکنون پلاتفرم خود را دارند. اين چيزي است که بسختي هيچ يک از آنها 20 سال پيش داشت. من خود پلاتفرمي پيشنهادي براي حزب آنيده نگر نوشتم. اين پيشرفت خوبي است که همه نيروهاي سياسي مختلف اکنون پلاتفرم خود را دارند. چرا؟ چون براي شکل دادن يک جمع از افراد آزاد، بايستي اول پلاتفرمي داشت که اهداف سياسي تشکيلات را مشخص کند. سپس بايستي آئين نامه سازمان را معين کرد.

مثلأ عدم وجود راه براي مسائل بسيار ساده، نظير حق ترک سازمان، در تشکيلاتي مثل کالت مجاهدين بسيار آشکار است، و از مافيا هم بدتر با جدا شدگان رفتار ميشود. اين جنون است که به چنين کالت مافيائي نام تشکيلات سياسي داده شود.

بنابراين مسأله مقررات تشکيلاتي، و سپس اينکه بطور دموکراتيک برنامه عرصه هاي مختلف سياسي، اقتصادي، فرهنگي، حقوق بشر، و تغيير رژيم در ايران تدوين شوند مهم هستند. سازمان بايستي از رأي گيري و ساختار دموکراتيک براي اداره خود استفاده کند، و با اين برخورد ميتوان براي اتحاد کل جنبش کار کرد. اپوزيسيوني که از تعدادي کالت تشکيل شده باشد، ميتواند نظيرسيستم ملوک الطوايفي، بوسيله يک خان يا شيخ يا شاه متحد شود. اما گروه هاي افراد آزاد نميتوانند باينگونه متحد گردند. ما احتياج داريم با شکل دادن تشکيلاتهاي دموکراتيک افراد آزاد که پلاتفرم هاي سياسي مشترک دارند آغاز کنيم.

در داخل ايران، با وجود دموکراسي کمتر، کوششهاي براي ساختارهاي دموکراتيک، در ميان اپوزيسيون، بيشتر از خارج ايران بوده است، با اينکه در خارج فضاي آزاد بيشتري وحود داشته است. دليل اين هم، اين موضوع است که، اپوزيسيون خارج، بيشتر بازمانده گروه هاي قديم است، و بر روي ميان بر هاي سريع تکيه دارد، تا آنکه در پي ايجاد تشکيلاتهاي جدي باشد. اقدام دوم ممکن است که بيشتر درد آاور باشد، ولي تنها راه براي رفتن به جلو است.

برخي مردم ممکن است بتوانند به اين کوششها از طريق مالي کمک کنند. برخي ديگر ممکن است بيشتر وقت بگذارند. آنها کانون توجه فردي هر فرد معين است. اما هدف، بايستي شکل دادن تشکيلاتهاي افراد آازاد درميان ايرانيان باشد، و اين تنها راه براي تغيير در ايران است، که قابل دوام باشد، چرا که لزوم اينگونه سازمان ها، نه فقط براي تغيير رژيم، بلکه براي اداره ايران دموکراتيک آينده است.


ب-درباره 18 تير 1378 (9 جولاي 1999)

خيزش 18 تير دانشجويان در ايران روز خونيني بود که دانشجويان ايراني بخوبي در باره اش ميدانند. اگر روزي را بخواهيم بعنوان سمبل آغاز شکل گيري تشکيلاتهاي جديد سکولار در ايران انتخاب کنيم، بنظر من 18 تير آن روز است.

اين رخداد دوسال بعد از انتخاب خاتمي به رياست جمهوري اتفاق افتاد، زمانيکه مردم ايران ميز را بر روي جمهوري اسلامي چرخاندند، و حتي در چارچوب محدوديت هاي انتصابهاي جمهوري اسلامي، در اتتخابات 1376 رياست جمهوري، به خاتمي که کانديداي اول رژيم نبود رأي دادند. اين جريان دوم خرداد اميد عموم به آغاز پروسه اي بود که طي آن جنبش مردم رهبران *واقعي* خود را بيابد، و نه منتخبين دستگاه، نظير خاتمي، حتي در چارچوب محدوديت هاي رژيم. اما حتي چنين دورنمائي نيز رژيم را به وحشت انداخت، و کشتن فروهر و نويسندگان در آذر 1377، کوشش رژيم براي متوقف کردن اين پروسه بود.

اما در عمل قتل هاي زنجيره اي نتيجه معکوس داشت، و رژيم مجبور شد که اقرار به واقعيت انجام اين جنايت دهشتناک توسط مأمورين امنيتي خود کند، و يک دادگاه نمايشي براي مأمورين خود برگزار کرد، البته پشت درهاي بسته ، پس از آنکه قاتل اصلي، سعيد امامي، بطرز مرموزي در زندان خودکشي کرد. سعيد امامي سالها براي رژيم کار کرده بود، و سازنده برنامه هويت براي تلويزيون جمهوري اسلامي بود، که برنامه اي بود مشابه برنامه هاي ساواک شاه، براي بي اعتبار کردن آزاديخواهان ايران.

جنبش دانشجوئي 18 تير 1378 ، اولين جنبش مردمي در کمتر از يکسال پس از قتل هاي زنجيره اي بود، و بدون شک نشان داد که قتل فروهر ها و نويسندگان نه تنها نتوانست آنهائي که خواهان تغيير واقعي در ايران هستند را، از طرح خواست هاي خود منصرف کند، بلکه آنها را ثابت قدم تر هم کرده بود، وقتي که رژيم اصلاح طلب، برعکس يک رژيم اصلاح طلب واقعي، حتي براي حفاظت از دوستان خود هم کوشش جدي نميکرد، تا چه رسد به حفاظت از گروه هاي مختلف جنبش دموکراسي خواهي. به اينگونه يک جنبش سکولار به موازات جريان دوم خرداد، در 18 تير 1378 ، شکل گرفت، و با گذشت سالها، بيشتر و بيشتر نيرومند شد.
دانشجويان اين دوران دانشگاه ها، متولدين زمان انقلاب 57 بودند، و برعکس قتل عامهاي سالهاي 1360 و 1367 رژيم، که بر عليه بازماندگان جنبش ضد شاه صورت گرفتند، در اين جا رژيم با نيروي جنبش تازه اي روبرو بود، متشکل از کسانيکه در رژيم جمهوري اسلامي متولد شده و بزرگ شده بودند. دانشجويان خواستهاي خود را براي تغيير ايران، با صداي رسا بيان ميکردند، و رژيم نيز خيلي در هدف حمله خودبه انها روشن بود. حزب اللهي ها به دانشجويان حمله ودانشجويان را کشته و زخمي کردند، و بسياري از رهبران دانشجويان بازداشت شدند، معهذا خاتمي دانشجويان را تهديد کرد که يا ادامه ندهند و يا سرکوب شوند.

خاتمي در اولين روزهاي پس از 18 تير، در محاکمه قاتلان فروهر ها و حمله کنندگان به کوي دانشگاه، خيلي کند بود، اما در تهديد دانشجويان به سرکوب جنبش دموکراسي خواهي، از همان روز 18 تير، خيلي سريع عمل کرد. به اينگونه اساسأ دانشجويان سکولار ايران، ايمان خود به خاتمي را از همان موقع از دست دادند، و ديدگاه دورانديشانه اي را نسبت به قدم هاي آتي مبارزه خود اتخاذ کردند، و اجازه ندادند که رژيم بتواند، جنبش دموکراسي خواهي را، نظير تيان-آن-من در چين، نابود کند.

برخي از رهبران دانشجويان واقعه 18 تير کوي دانشگاه، هنوز در سياهچالهاي جمهوري اسلامي هستند، و برخي ديگر به اعتراف هاي تلويزيوني وادار شدند، و بعدأ به مردم حقيقت را گفتند. حتي اعتراف هاي تلويزيوني نيز نتيجه معکوس داد، و تصوير اعتراف هاي زير فشار ساواک سلف رژيم جمهوري اسلامي را، در خاطره ها تداعي کرد، اعترافات زير شکنجه در رژيم شاه، که هنوز در خاطره مردم ايران هست. سالگرد هاي 18 تير در تابستان ها ادامه يافت، و مدرسه دموکراسي در ايران شد، و هميشه با سالگرد 16 آذر در پائيز دنبال شدند، که بعدأ تاريخ آن را ذکر خواهم کرد.

***

دو سال پس از 18 تير، در انتخابات 1380، مردم ايران دوباره به خاتمي رأي دادند، هرچند اين بار وي کانديد اول رژيم بود. مردم به وي رآي دادند تا که به بدتر رأي ندهند، و انتخاب او را به تحريم ترجيح دادند، وقتي که هنوز آلترناتيو جدي اي نميديدند، و اين انتخاب اجازه ميداد تا گروه هاي دموکراسي خواه بيشتر رشد کنند.

در 18 تير 1380، دولت خاتمي که تازه دوره دوم خود را با رأي نيرومندي آغاز کرده بود، در اولين آزمايش خود دردوره جديد، از دادن اجازه براي برگزاري مراسم 18 تير سر باز زد، معهذا، دانشجويان، از تظاهرات بر عليه رژيم ديکتاتوري اسلامگرا باز ننشستند، و براي دولتي دموکراتيک و آينده نگر از طريق رفراندوم کوشش کردند.
يک چيز که مطمئنأ روشن بود، اين امر بود که در سال 1380، فقط دو سال پس از خيزش دانشجوئي 18 تير، مردم ايران رهبران جديد بسياري پيدا کردند، که نه از گذشته بودند و نه از انتصابهاي جمهوري اسلامي. فقط نگاهي به نامهاي آنها که در زندانهاي رژيم جمهوري اسلامي هستند، يا زندانيان تازه آزاد شده، نشان ميدهد که چقدر رژيم نا موفق بود، وقتي تصور ميکرد با کشتن فروهر ها و نويسندگان در ايران، و کشتن برومند، بختيار، رهبران کرد، و ديگران در خارج ، ميتواند مردم ايران را از رهبري براي مبارزه محروم کند.

رهبران جديدي از دل جنبش دانشجوئي 18 تير 1378 بيرون آمدند، رهبراني که نه از مجاهدين بودند و نه از سلطنت طلبان. آنها يک نيروي مستقل تازه بودند، که آمال و آرزوهاي مترقي ايرانيان، آنها را خلق کرده بود، و هر روز قوي تر و قوي تر ميشدند، و حملات قداره بندان رژيم به آنها، فقط اين نيرو را آگاه تر ميکرد، که چگونه ايران آينده نگر را شکل دهد.

***

در سال بعد از اتنتخابات 1380، چند ماه پس از 18 تير 1381، در آبان و آذر 1381، و در سالگرد 16 آذر، جنبش دانشجوئي به نقطه اوج جديدي رسيد. تظاهرات هاي 1381 پس از حکم مرگ يک استاد دانشگاه به جرم کفر شروع شدند، و خرداد 1382 جنبش دانشجوئي به اوج باز هم تازه تري رسيد. دولت خاتمي مرگ زهرا کاظمي، خبرنگار کانادائي-ايراني را مخفي کرد، و تا پس از 18 تير اعلام نکرد، تا از خشم بيشتر دانشجو.يان ممانعت کند. همچنين از واقعه مرگ دو قلوهاي سيامي ايراني، که در زير عمل در آنزمان مردند، رژيم براي ساکت نگه داشتن جو 18 تير 1382 استفاده کرد.

در 18 تير 1383، دستگيري هاي گسترده فعالين جنبش دموکراسي خواهي ايران انجام شد، اما به قول يکي از گزارشگران بدون مرز از تهران، شرکت در مراسم ساليانه ياد بود 18 تير، به يک سمبل افتخار در نزد دانشجويان ايران مبدل شده است.

ج-درباره 16 آذر 1332 (7 دسامبر 1953)

مراسم 16 آذر درست از زمان پس از کودتاي 28 مرداد سيا در سال 1332 آغاز شده است. با وجود کوشش هاي سلطنت طلبان در سالهاي اخير، براي حذف مراسم سالگرد 16 آذر از تقويم جنبش دموکراسي خواهي ايران، دانشجويان ايران ياد بود هر دو روز18 تير و 16 آذر را برگزار ميکنند، چرا که 16 آذر به آنها ياد آوري ميکند که يک رژيم واپس گرا را با رژيم واپس گراي ديگري مبادله نکنند.

دانشجويان ايران براي دموکراسي بيش از نيم قرن است که مبارزه کرده اند، و گراميداشت اين دو روز نشان دهنده اين چالش طي دو رژيم ديکتاتوري است. نبايستي شگفت آور باشد که چرا دانشجويان ايراني هرو روز را نگهداشته اند، چرا که ميخواهند تأکيد کنند، که به رژيم گذشته نميخواهند برگردند، آنچه که سلطنت طلبان سعي ميکنند، با استفاده از جنايات جمهوري اسلامي بدست آورند، و يعني بازگشت به قدرت در ايران. در زير من خاطرات خود را از 16 آدر در زمان شاه نوشته ام.

سالگرد 16 آذر 1332، از سوي نسلي از دانشجويان ايران است، که براي دموکراسي در زمان رژيم شاه مبارزه کردند. سالگرد 16 آذر، روز دانشجو، روز بين المللي دانشجويان ناميده شده است. بسياري از کساني که يا در ايران در سالهاي 1340 و 1350 دانشجو بودند، و يا عضو کنفدراسيون جهاني دانشجويان ايراني در خارج از کشور بودند، مراسم يادبود 16 آذر در ايران و خارج را به ياد مياورند. برگزاري مراسم يادبود اين روز ويژه، کماکان پس از انقلاب 57، از سوي دانشجويان در ايران، ادامه يافت.

من در سالهاي 1340 و 1350 دانشجو بودم، و مراسم يادبود اين روز را به ياد مياورم، و اين روزي بود که دانشجويان، همراهان آزادي خواه خود را، به ياد مياوردند، که اولين کساني بودند که در مخالفت با ديکتاتوري، پس از کودتاي 28 مرداد سيا در 1332 ، بپا خواستند، و خون خود را براي نشان دادن انزجار خود از خفقان رژيم شاه اهدأ کردند، آنهم فقط چند ماه بعد از کودتاي تاريک 28 مرداد در ايران.

پسر عموي من،احمد قندچي، که طرفدار جبهه ملي بود، و دو ديگر، شريعت رضوي و بزرگ نيا، که حزب توده ميگويد طرفدار آن بوده اند، با گلوله پليس شاه در صحن دانشکده فني به قتل رسيدند، در اين روز 16 آذر 1332، در دانشگاه تهران، وقتي که در اعتراض به ديدار نيکسون از ايران، در پي کودتاي 28 مرداد 1332، تظاهرات کرده بودند.

تا آنجا که سه دانشجو جبهه اي يا توده اي خطاب شوند، اين شکلي بود که افراد سياسي در آن سالها دسته بندي ميشدند، بعنوان جبهه اي يا توده اي. آنها فقط دانشجويان آزادي خواه دانشکده فني دانشگاه تهران بودند، که به کودتا معترض بودند، کودتائي که دولت قانوني، اصلاح طلب و مردمي دکتر مصدق را سرنگون کرده بود.

جاي لکه هاي خون سه دانشجو بر روي ستون هاي ساختمان اصلي دانشکده فني هنوز تا چند سال پيش وجود داشت. من نميدانم که آيا هنوز هست يا نه. طي سال هاي متمادي در زمان رژيم شاه، پس از شليک خونين 16 آذر، دانشجويان دانشکده فني، پيش سنگر جنبش دانشجوئي ايران براي دموکراسي گشتند.

در خارج ايران، روزنامه اصلي کنفدراسيون دانشجويان ايراني در سالهاي 40 و 50 شانزده آذر خوانده ميشد، و يادبود روز شانزده آذر هميشه توسط دانشجويان ايراني که در خارج تحصيل ميکردند برگزار ميشد. من فکر ميکنم آرشيو نشريه 16 آذر را بشود در قسمت ايران کتابخانه کنگره در واشنگتن يافت.

احمد قندچي، شريعت رضوي، و بزرگ نيا، در امامزاده عبدالله در نزديکي تهران دفن هستند. من دوسالم بود وقتي آنها کشته شدند، در نتيجه من فقط درباره آنها از طريق گفته هاي خانوادگي ميدانم. وقتي که من کودک بودم، با پدرم بسر قبرآنها ميرفتم، قبر پدر بزرگم نزديک قبر آنهاست.

زن عموي من (مادر احمد قندچي)، که پانزده سال پيش فوت کرد، هميشه وقتي ياد احمد ميافتاد ميگريست. احمد يکي از با هوش ترين ها در خانواده ما بود. احمد قندچي ديپلم خود را در 16 سالگي گرفته بود و خيلي با سواد بود. داستان کشته شدن وي، داستان مبارزه عليه ديکتاتوري بود، و متأسفانه داستان مرگ و زندگي بسياري از با هوش ترين ها درزندان ايران، طي سالهاي متمادي، بدينسان بوده است.

اعتراض دانشجويان در 16 آذر، فقط براي اعتراض به خفقان پس از کودتا، و دخالت آمريکا در ايران نبود، بلکه شريعت رضوي، قندچي، و بزرگ نيا، و همدوره اي هايشان، فکر ميکردند ميتوانند جو رعب و وحشت پس از کودتا را بشکنند، و شايد هم شانسي داشتند. اما متأسفانه شکست خوردند، و ترور واختناق پس از کودتا، دهها سال در ايران پايدار ماند.

سياست آمريکا، دليل اصلي پيروزي کودتا، وباعث شکست دموکراسي در ايران بود. من گروگان گيري جمهوري اسلامي را ازروز اول محکوم کرده ام، که در پي انقلاب 1357 اتفاق افتاد، معهذا، من نقش آمريکا در ايران، طي رژيم شاه را، از کودتاي سيا در 1332، تا آموزش ساواک، و پشتيباني از دولت شاه، درطي سالهاي پس از کودتا، همواره محکوم کرده ام.

خيزش 18 تير دانشجو.يان ايراني در سال 1378، مرا به ياد شانزده آذر 1332 انداخت. دوباره دانشجويان پرچم آزادي و دموکراسي در ايران را بر افراشتند، آنهم نيم قرن بعد، و چند نفري کشته شدند، و تعداد زيادي از تظاهر کنندگان کوي دانشگاه، هنوز در زندان هاي رژيم جمهوري اسلامي هستند.

سالها و سالها پس از مبارزه براي دمکراسي در ايران، و حتي پس از طي يک انقلاب، دوباره قانون دموکراتيک و حقوق بشر در ايران شکست خورد، و دوباره دانشجويان ايراني در پيشاپيش جنبش دموکراسي خواهي در مبارزه هستند، و باز هم در اعتراض به حفقان و براي دموکراسي، خون خود را براي آزادي، اين بزرگترين ايده ال بشريت مايه ميگذارند.

د-جوانان و دموکراسي در ايران

آنچه که قابل ذکر است، اين امر است که امروز جنبش نيرومند قابل ملاحظه اي از جوانان ماقبل دانشگاهي در ايران وجود دارد، که از سالهاي 1320 -1332چنين جنبش پر قدرتي از سوي اين دسته از جوانان ايران وجود نداشته است. در سالهاي پس از 1332، تنها اعتصاب اتوبوسراني درسال 1348 جنش قابل ملاحظه اي از جوانان ماقبل دانشگاهي بود، اما اساسأ طي همه سالهاي 1332-1357 از چنين جنبشي کمتر اثري ديده ميشد. در صورتيکه اکنون، جنبش جوانان ماقبل دانشگاهي، خود را در مسابقات ادواري فوتبال نشان داده است، و بسيار نيرومند است.

بنظر من حضور قدرتمند جوانان در سالهاي بعد از سقوط رضا شاه، و پس از پايان جنگ دوم جهاني، بعلت آن بود که از سوئي، يک شبه دموکراسي در ايران آن سالها وجود داشت، و از سوي ديگر جو جهاني خيلي بين المللي بود، و جوانان خود را با همتايان خود در کشورهاي ديگر مقايسه ميکردند، و خواهان داشتن آنچه همتايانشان در کشورهاي ديگربودند ميشدند.

اينترنت و تلويزيون شرايط مشابهي را براي جوانان امروز بوجود آورده، وقتي جوانان ايران خود را با همتايانشان در ديگر نقاط گيتي همزمان مقايسه کنند، و جنبش قدرتمند جوانان ماقبل دانشگاهي در ايران، عنصر جديدي به جنبش دانشجوئي اضافه کرده است، و سخت است گفت که چگونه اين دو جنبش، براي دموکراسي و پيشرفت، يکديگر را در آينده تکميل خواهند کرد.

حتي جنبش معلمين هم در اين سالها، در نزديکي با دانشجويان، پرچم جنبش دموکراسي خواهي را بر افراشته. معهذا، اين زمانه سختي است، بويژه براي دانشجوياني که در خيابانهاي ايران، در برابر قداره بندان رژيم مبارزه ميکنند، و شکنجه در زندان اوين را متحمل ميشوند. من معتقدم که هر کمک ممکن به جنبش دانشجويان مترقي ايران، هيچگاه باندازه حالا لازم نبوده است.

سنگ بناي جنبش کنوني در ايران جدائي دولت و مذهب است يعني سکولاريسم کامل، که فقط ميتواند از طريق پايان دادن به رژيم جمهوري اسلامي حاصل شود، و به همين دليل رژيم تا ميتواند در سرکوب نيروهاي سکولار ميکوشد.

يکي از رهبران جنبش دموکراسي خواهي ايران، در زمان تظاهراتهاي مداوم سال تحصيلي 1381-1382 ، در خرداد 82 ، انديشه مهمي را يادآور شد. او گفت جنبش دانشجوئي محدوديت هاي خود را دارد، گرچه جنبش دانشجوئي همواره بخش درخشنده اي از جنبش دموکراسي خواهي ايران بوده است.

رهبري جنبش مردم براي تغيير رژيم، يک حزب سياسي لازم دارد، و گرچه جنبش دانشجوئي و رهبري آن، بخشهاي مهم چنين کوششي هستند، اما مساوي آن نيستند. من نظرات خود را درباره حزب آينده نگر در رساله ديگري نوشته ام، و همچنين جداگانه رابطه آن با اثتلاف هاي سياسي را بررسي کرده ام.

منابع فصل13