چهارشنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۵

10. سازمان مجاهدين خلق-MKO

10. سازمان مجاهدين خلق-MKO

اين عباراتي است که در سال 1994 پس از تراژدي مشهد نوشتم. وقتي فاميل يک دوست از سن زياد فوت ميکند . در مراسم ختم شرکت ميکنيم، تسليت ميگوئيم، اما به مردمي که عزيزان زائرشان را در تراژدي بمب گذاري در مرقد امام رضا در سال 1994 از دست دادند، چه ميتوان گفت؟ من يک بار در چنين شرايطي بودم. خواهر دوستم با سه قرزندش در تراژدي مشابهي جان خود را از دست دادند و من زبانم از بيان عاجز بود. من نميدانستم چه بگويم. پس از مدتي انديشه افکار من چنين بود.

بنظر من آنجه آن بي گناهان را کشت طرز فکري است که در ميان برخي حاميان همه گروه هاي مذهبي و سياسي و جود دارد. شما ميتوانيد طرفدار ديکتاتوري ترين و فاشيست ترين گروه ها و دولت ها باشيد، و در عين حال چنين طرز فکري که منظور من است را، نداشته باشيد. برعکس، شما ميتوانيد پشتيبان دموکراتيک ترين سازمان ها باشيد، اما اين طرز فکر را داشته باشيد. من معتقدم، اين طرز فکر، قاتل بي گناهان است، و مسول بسياري از جنايات مشابه در جهان. اين طرز فکر چيست؟

اين طرز فکر، اعتقاد به *هدف وسيله را توجيه ميکند* است. اجازه دهيد مثالي بزنم. من بسياري از افراد را ميشناسم که طرفداران محکم جمهوري اسلامي، يا کمونيسم، يا سلطنت، يا مجاهدين، يا ليبراليسم هستند، اما انسانهاي بسيار خوبي بوده اند. آنها استاندارد هاي شخصي اي داشتند که رعايت ميکردند. اسم آن معيارها را بگذاريم ده فرمان موسي. اسمش را به سادگي بگذاريم خوب بودن.

بنظر من ما همه اين براي معني آن احساس داريم، چرا که ما همه لحظه هائي را تجربه کرده ايم، که از ايدئولوژي يا گروهي متنفر بوده ايم، اما در عين حال اذعان کرده ايم شخص معيني در آن جمع، آدم خوبي است. من يکبار يک مسلمان معتقد را به ياد مياورم که يک لامذهب را ميشناخت، و آن مسلمان، لامذهب ذکر شده را، به عنوان يک "مسلمان-واقعي-که -به-آنچ㺇-خود0-هست-آگاه-نيست"، خطاب ميکرد.

در مقايسه، من بسياري از طرفدارن همان گروه ها و مکاتيب فکري را ديده ام، که دروغ ميگويند، آزار ميدهند، صدمه ميزنند، و به هر کار ديگري را دست ميزنند تا به *هدف* خود برسند. به عبارت ديگر جهت دستيابي به آنچه ميخواهند، برايشان اهميت ندارد که چگونه به آن ميرسند. در نتيجه ميتواند دروغ گوئي، کشتن مردم بي گناه، شکنجه دادن، يا هر عمل شنيع ديگري که آنها را يک قدم ديگر به هدفشان نزديکتر کند را توجيه کند. بنظر من اين طرز فکر است که مردم را ميکشد، و هر حزب، گروه، کالت و فرقه اي که *هدف وسيله را توجيه ميکند* را ترويج کند، مسول چنان جنايات است.

اگر فرد معياردر زندگي داشته باشد، که چنين اعمالي را شخصأ شنيع ببيند، هر چه گروه، ايدئولوژي، مذهب، حزب، يا دولتي آن اعمال را ترويج کند، چنين فردي اينگونه جنايات عليه بشريت را مرتکب نميشود. اما بالعکس، فردي که فکر کند هدف وسيله را توجيه ميکند، ميتواند هر جنايتي را مرتکب شود، بنام آزادي، صلح، مذهب، عشق، کشور، و ميتوان تعداد زيادي از اينچنين اهداف عاليه را، در هر دکان عطاري هر مکتب فکري، به آساني پيدا کرد.

آنهائي را که من انسان هاي خوب ناميده ام، بيشترموقعي زجر ميکشند، که کسي که از نطر فکر سياسي به آنها نزديک تر است، از "هدف وسيله را توجيه ميکند" پيروي کند، يعني براي اهداف باصطلاح عاليه مکتب، سانسور کند، شکنجه، و قتل کند. آنها که خوب مينامم، گوئي نقطه مرچعي در درون خودreference point within دارند، که به آنها اجازه چنين عملکرد هاني را نميدهد، و آنها در قلب خود احساس درد ميکنند، وقتي ميبينند هنوز در جهان مردمي هستند، که خود را *انسان* ميخوانند، ولي کماکان به *هدف وسيله را توجيه ميکند* اعتقاد دارند.

***
صعود سازمان مجاهدين خلق با سقوط رژيم شاه آغاز شد. قبل از سقوط رژيم شاه، ايراينان مجاهدين را بمثابه امتداد مسلحانه سازمان ليبرال-اسلامي نهضت آزادي ميشناختند، سازماني که رهبران مجاهدين از آن جدا شده بودند. همچنين جنبش دموکراتيک ايران، سازمان مجاهدين، را بمثابه يک تشکيلات بي تجربه در زمينه روشنفکري ميشناخت، چرا که اين ها مارکسيسم و اسلامگرائي را مخلوط کرده بودند. آنهائي که در درون مجاهدين، صادقانه نظرات خود را مارکسيست-لنينيستي مي ديدند، پس از مدتي سادمان مجاهدين را ترک کردند، چرا که ميديدند يک يک دروغ را زندگي ميکردند.

قتل شريف واقفي توسط تقي شهرام، از يکي از فراکسيون هاي مارکسيست-لنينيست هاي جدا شده از مجاهدين، کمک کرد تا مجاهدين خود را بعنوان يک قرباني بي گناه توجيه کند، و براي مدت زيادي، گروه هاي چپ ايراني در پشتيباني از مجاهدين، بمثابه يک نيروي دموکراتيک، متفق القول بودند، گرچه همه آنها با يکديگر در ستيز بودند.

تنها انتقال مجاهدين به عراق، باعث شد بسياري شخصيت ها و گروه هاي راديکال، خود را از مجاهدين جدا کنند. بنابراين آنها هيچگاه موضع درباره اينکه چه عيبي مجاهدين داشت نگرفتند، و فقط از آن جدا شدن، د بخاطر آنکه مجاهدين با رژيم صدام حسين همکاري کرد، رژيم جنايتکاري که به ايران تجاوز کرده بود.

واقعيت اين است که مجاهدين هيچگاه يک گروه مارکسيست-اسلامي نبود، آنگونه که مشاوران شاه آن سازمان را ميخواندند. در زمان تأسيس مجاهدين، اکثر جنبش هاي مترقي در دنيا، از تئوري هاي مارکسيستي، براي تحليل مبارزات اجتماعي استفاده ميکردند، و استفاده از آن تئوري ها، واقعيت خصلت آن گروه ها را تعيين نميکرد.

حتي سيد قطب در مصر، که از نويسندگان برجسته بنيادگرائي اسلامي است، تئوري هاي مارکس را در کارهاي خود به کار برده است. اين هيچ ارتباطي با ساختار واقعي فکري مجاهدين نداشت. مجاهدين در واقع يک گروه کمونيستي در ايران نبود، حتي در ابتداي ايجادش. بسياري گروه هاي ديگر نظير حزب توده، سازمان انقلابي، يا چريکهاي فدائي، که در واقع گروه هاي کمونيستي بودند، با کمونيستهاي شوروي، چين، يا کوبا سمت گيري داشتند. اما مجاهدين شبيه هيچکدام از آنها نبود.

مجاهدين از آغاز شبيه يک تشکيلات نازي-اسلامي اپوزيسيون رژيم بود. آنها ميخواستند شکوه شيعه گري اسلامي را، با استفاده از آخرين دستاورد هاي تئوري و جنبش راديکال احيأ کنند. شکل گيري آنها، بسيار شبيه شکل گيري حزب بعث در سوريه، و حزب نازي در آلمان بود، تاآن که شباهتي به شکل گيري تشکيلاتهاي کمونيستي يا اسلامي داشته باشد.

بنياد گرايان اسلامي راه خود را از مجاهدين جدا کردند. حتي برخي فراکسيون هاي مجاهدين، نظير فراکسيون ميثمي ، که چندان از بقيه مجاهدين متفاوت نبودند، و در ايدئولوژي خود به احزاب بعث سوريه و عراق شبيه بودند، از مجاهدين جدا شدند، و به بنيادگرائي اسلامي خمينيسم پيوستند. اما اين امر، اين حقيقت را تغيير نداد، که سنت مجاهدين هميشه اساسأ يک سنت نازي-بعثي بوده است، که از سنت بنيادگراي اسلامي جدا است.

بنظر من از يک نظر، مردم ايران شانس آوردند که مجاهدين قادر نشد بقدرت برسد، و به لطف همکاري شان با عراق، مردم بر مبناي ناسيوناليستي آنان را طرد کردند. اما از سوي ديگر، بخاطر ماندن در اپوزيسيو ن براي مدت طولاني، بسياري مردم آنها را بعنوان يک اپوزيسيون دموکراتيک و مدرن تصور ميکنند، که آنها *نيستند*.

مجاهدين هيچ فرقي با احزاب نازي و بعث ندارند، البته قبل از آنکه آن احزاب بقدرت برسند. به عبارت ديگر تنها فرق آنکه، آن احزاب در آلمان، سوريه و عراق به قدرت رسيدند، در صورتيکه مجاهدين از بنيادگرايان اسلامي شکست خوردند.

من فکر ميکنم تحليل غلط از مجاهدين علت اصلي آن بوده است که جنبش دموکراتيک و مترقي ايران نتوانسته است بطور شايسته با اين نيرو رفتار کند. مجاهدين يک حزب واقعي نازي-بعثي-اسلامي است. من اين را بعنوان يک توهين نمينويسم. اين ايدئولوژي مجاهدين است، و براي بيش از 30 سال، جنبش مترقي ايران، ارزيابي نادرستي از اين تشکيلات داشته است.

من در مقاله "انحلال سلطنت و مجاهدين راه پايان جمهوري اسلامي" توضيح داده ام که چرا مجاهدين يک مانع در برابر توسعه جنبش دمو.کراتيک ايران است، و انحلال اين سازمان لازمه پايان جمهوري اسلامي است. گرچه بسياري از آنهائي که به آن کالت فاشيستي پيوستند، براي مبارزه با جمهوري اسلامي بوده است، اما آنها شستشوي مغزي شده اند، که احساس ميکنند ترک مجاهدين بمعني کمک به جمهوري اسلامي است، و چنين اقدامي را خيانت به آرمانهاي دموکراسي تصور ميکنند در صورتيکه بر عکس است.

انحلال مجاهدين (سازمان مجاهدين خلق) بهترين راه براي رشد جنبش دموکراتيک و مترقي ايران است. هر سازمان يا شخصيت دموکرات که بخواهد مجاهدين را خشنود کند، تا براي دموکراسي و ترقي ايران متحدي بيابد، سخت در اشتباه است، همانگونه که بني صدر در اشتباه بود که به مجاهدين اميد بسته بود. خشنود کردن مجاهدين نظير راضي کردن هيتلر توسط چمبرلين است. جنبش مترقي ايران بايستي از خواب جند دهه تحليل ناصحيح از مجاهدين بيدار شود.

به اينگونه ميشود فهميد که چرا مجاهدين به عراق رفتند. آنها اشتباهأ به آنجا نرفتند. آنها سيستم حزب بعث را مدل خود ميشناختند . آنها احساس بدي نداشتند که در عراق بعثي باشند. درست است که احزاب بعث سوريه و عراق تضادهاي خود را داشته اند، و تضادهاي مشابهي را هم ميتوان بين محاهدين و احزاب بعث عراق يا سوريه يافت، اما اساس برنامه اي آنها يکي است.

.به ياد آوريم که کشورها و احزاب کمونيست هم با هم تضادهاي مختلف داشتند، اما اساسأ همه شان در يک راه اشتراک داشتند. جندان اختلافي بين ايدئولوژي هاي بعثي نيست، و سيستم دولت ايده ال همه آنها براي سوريه ، عراق، و ايران مشابه است. مجاهدين، ايدئولوژي نازي، با الهام از جنبش هاي شيعه گذشته، را با خود حمل ميکند.

نازي ها همچنين الهام شان از جنبش هاي آزاديبخش گذشته تاريخ آلمان بود. اينگونه ميتوان شستشوي مغزي کالت مجاهدين را فهميد، و اينکه چگونه اعضاي زن آن "اتفاقأ" دوست دارند به دلخواه "خود" روسري سر کنند. اين نتيجه شستشوي مغزي است، که واقعيت براي آنها تغيير کرده، نظير آنچه استEST و کالت هاي مشابه به اعضا خود ميکنند. معهذا ما با چيزي نظير استEST مواجه نيستيم.

مجاهدين فقط جمعي افراد ساده لو نظير EST نيستند که به يک ماجراجوئي بي ضرر شخصي مشغولند. اين يک سازمان مسلحانه از نوع نازي است. تروريسم انها بخشي از ايدئولوژي آنهاست. مردم ايران شانس آوردند که ما آلترناتيو خمرسرخ کمونيستي را اجتناب کرديم، و همچنين خوش اقبال بوديم که راه بعثي عراق و سوريه را اجتناب کرديم، راهي که مجاهدين براي ايران در نظر داشته و دارد.

اگر مجاهدين در 1360 پيروز شده بود، آنها خمر سرخ ايران ميشدند. دادن قرباني و فداکاري، راه آنها را درست نميکند، همانگونه که نازي ها در آلمان، خمر سرخ در کامبوج، قبل از به قدرت رسيدن، فداکاري هاي بسيار کرده و قربانيان زيادي دادند.

نيروهاي مترقي و دموکراتيک ايران بايستي موضع محکمي درباره فاشيسم مچاهدين بگيرند، و خواست انحلال کامل تشکيلات مجاهدين را طرح کنند. اين سازمان ميتواند حزب بعث بعدي خاورميانه شود، اگر که بقدرت برسند، و مصالحه براي خشنود سازي مجاهدين نظير راضي کردن هيتلر از طرف دموکراسي هاي غربي است، قبل از آنکه نازي ها بقدرت برسند.

بايستي از مصالحه براي راضي سازي مجاهدين اجتناب کرد. خشنود سازي آنها به هدف آزادي، دموکراسي، و ترقي در ايران کمکي نخواهد کرد، همانگونه که خشنود سازي هيتلر، غرب را از استالينيسم نجات نداد، و فقط اجازه داد هيتلر، دموکراسي غرب را نابود کند. بقدرت رسيدن مجاهدين ميتواند دموکراسي و مدرنيسم در ايران را براي 20 سال ديگر به عقب اندازد.

اکنون زمان آن رسيده است که از سازمان هاي بين المللي حقوق بشر و سازمان ملل بخواهيم نقض حقوق بشر توسط مجاهدين را مورد بررسي قرار دهند. اعضأ سابق مجاهدين و شوراي مقاومت موارد بسياري را در رابطه با نقض حقوق بشر توسط رهبران مجاهدين در عراق گزارش کرده اند. گزارش هاي متعددي از منابع موثق در باره زنداني کردن و شکنجه اعضأ سابق مجاهدين وجود دارد.

سازمان هاي حقوق بشر ميبايست از آمريکا بخواهند به گروه هاي حقوق بشر اجازه دهد که به اين سازمان در عراق دسترسي پيدا کنند ، تا موضوعاتي نظير زنداني شدن و مرگ مخالفين مجاهدين در زندان ابو قريش صدام حسين، و ديگر زندان ها، که از طرف اعضأ سابق مجاهدين گزارش شده، مورد تحقيق قرار گيرند.

سالهاست هرگاه کسي با سياست و ايدئولوژي مجاهدين مخالفت کرده است، مجاهدين سعي در بدنام و بي آبرو کردن مخالفين، از طريق اذيت و آزار و فحش دادن، و ناميدن مخالفين بعنوان مأمور جمهوري اسلامي کرده اند، تا که مخالفين را خفه کنند، يعني طرز فکر هدف وسيله را توجيه ميکند. ايرانيان از جايگزين کردن يک رژيم بجاي رژيم ديگر، و حفط تجاوز به حقوق بشر، خسته شده اند. مجاهدين از بهانه مبارزه با رژيم جمهوري اسلامي، براي توجيه عملکرد ضد حقوق بشر در سازمان خود ااستفاده کرده است.

من خود شاهد عدم صداقت ، تهديد، و هتک حرمت مخالفين، توسط اعضأ و هواداران مجاهدين بوده ام، و آموزش آنها که مبتني بر "هدف وسليله را توجيه ميکند" بوده و هست، نظير طرز فکر صاحب مقام هاي حزب نازي، که براحتي سوزاندن مردم در کوره هاي آدم سوزي را، بدون احساس گناه انجام ميدادند.

مأموران مجاهدين حتي با حيثيت رهبران سابق شوراي مقاومت، نظير مهدي خانبابا تهراني و هدايت الله متين دفتري بازي کردهاند، وقتي آنها را مأمورين وزارت اطلاعات جمهوري اسلامي خواندند، بخاطر آنکه آن شخصيتها با مجاهدين اختلاف سياسي پيدا کردند و شوراي مقاومت را ترک کردند.

من اين طرز فکر مجاهدين را در تالارهاي بحث اينترنت ديده ام، طرز فکر و عملکردي که از طريق سازمان آنها محکوم نشده، بلکه هدايت هم ميشود، و اگر اينان کنترل ايران پس از جمهوري اسلامي را در دست بگيرند، ما نميتوانيم غير اين از آنها انتظار داشته باشيم. ممکن است اين ها موضوعات کوچکي بنظر رسد، اما اين ها نشان ميدهد که اين طرز تفکري است، که در شستش.ي مغزي اين کالت ترويج ميشود، که نتيجه اش توجيه قتل آنهائي است که سازمان را ترک کنند، بمثابه يک انتقام قابل قبول.

هر ايراني آزادانديشي، بايستي آزاد باشد که انديشه خود را بيان کن، د و مردم ايران هواداران اين گروه يا هر گروه ديگري *نيستند*، که اين گروه ها تصميم بگيرند که مردم چگونه بايستي بيانديشند، و آزادي جدا شدن، يکي از مهمترين حقوق اوليه اعضأ هر سازمان سياسي و ايدئولوژيک است، و مردم نبايستي احساس کنند که زندگي خود و خانواده شان، در صورت خروج از سازمان، بخطر مييافتد.

اعضأ يا هواداران هکه گروه ها، بايستي از آزادي انديشه و آزادي جدائي از هز سازماني که به آن مي پيوندند برخوردار باشند. نقض حقوق بشر، از سوي هر گروه سياسي يا مذهبي، بايستي از طرف سازمان هاي حقوق بشر بررسي شود، قبل از آنکه اين گروه ها به قدرت برسند، يا آنکه نتيجه همه فداکاري هاي ما ميتواند، به ديکتاتوري ديگري در قدرت، در ايران پس از جمهوري اسلامي، ختم شود.

نقض هاي حقوق بشر، مسأله تنها جمهوري اسلامي نبوده است. نقض حقوق بشر، دليلي بود که مردم ايران بر عليه شاه انقلاب کردند، و ما بايستي مطمئن شويم که دوباره به رژيم هاي ديکتاتوري ديگري، پس از جمهوري اسلامي نرسيم.

اگر هر گروه اپوزيسيون، اجازه يابد، آزادي انديشه و بيان را سرکوب کند، اين دور از واقعيت نخواهد بود، که بگوئيم در رژيم پس از جمهوري، اسلامي ما به همان استبداد و نقض حقوق بشر در ايران خواهيم رسيد، که براي آن از بين بردن آن، وقت، انرژي، و فداکاري هاي بيشمار، طي همه اين سالها کرده ايم.

هر نيروئي که به آزار نيروهاي اپوزيسيون، از طريق ناميدن آنها بعنوان مأمور سارمان اطلاعات جمهوري اسلامي مبادرت کند، همان کاري را ميکند که جمهوري اسلامي براي توجيه نقض حقوق بشر انجام داد، يعني توجيه جنايات خود، بر مبناي شهيدان اسلامگرا در انقلاب ضد شاه و در جنگبا عراق. زمانه ديگر آن روزها نيست، که يک سازمان ايراني بتوان، د از طريق تهديد و محدود کردن آزادي بيان، بر مبناي جنين ملاحظات سياسي جلوگيري کند.

در سال 1994، من درباره سنگسار در جمهوري اسلامي نوشتم، و نقض حقوق بشر در جمهوري اسلامي را محکوم کردم، وامروزه بسختي بتوان کسي را يافت، که ارزش حقوق بشر براي ديدباني جمهوري اسلامي را، مورد سوأل قرار دهد. اکنون زمان آن رسيده است که کار مشابهي در ارتباط با مجاهدين و سلطنت طلبان و موضوع نقض حقوق بشر انجام شود، و هر ارتباطي با اين گروه ها، بايستي بر مبناي شرايط حقوق بشر انجام شود.

هر گروه سياسي که اعمال مجاهدين را، بخاطر ملاحظات سياسي، مورد اغماض قرار دهد، يا آنکه از ديده باني حقوق بشر از مجاهدين ممانعت کند، بي توجهي خود را در باره اصول حقوق بشر براي ايران آينده نشان ميدهد.

.همانگونه که در مقاله چه درباره مجاهدين نوشتم، من بايستي تأکيد کنم که کساني در درون مجاهدين هستند، که به آن تشکيلات براي مبارزه با جنايات جمهوري اسلامي پيوسته اند، و از حقوق بشر آن انسان ها بايستي دفاع شود، و در واقع آنها از نظارت سازمانهاي حقوق بشر بر روي سازمان مجاهدين، سود خواهند برد.

من از سوي مأمورين جمهوري اسلامي، بخاطر طرح نياز به نظارت حقوق بشر بر روي جمهوري اسلامي، مورد آزار و تهديد قرار گربتم، و من از طرف مأمورين مجاهدين، نيز بخاطر طرح نياز به نظارت حقوق بشر بر مجاهدين مورد آزار و تهديد قرار گرفتم. من اهميتي به اين تهديد ها نميدهم.

حقوق بشر و آزادي انديشه و بيان، آنقدر براي مردم ايران مهم هستند، که حتي اگر اينان بتوانند من را ساکت کنند، بسياري ديگران خواهند بود که درخواست براي بررسي نقض حقوق بشر توسط مجاهدين، بوسيله سازمان هاي بين المللي حقوق بشر را پيگيري خواهند کرد.

آنچه جمهوري اسلامي و مجاهدين بايستي بدانند اين است که آن زمان ها گذشته است وقتيکه ايرانيان، بخاطر برشمردن تعداد شهداي يک جريان سياسي، حاضر بودند ساکت شده، و از حقوق بشر و آزادي بيانشان صرف نظر کنند. جمهوري اسلامي باندازه کافي براي توجيه نقض حقوق بشر خود در دو دهه گذشته، از خون شهدا استفاده کرده است.

شهدا اثبات بهتري هستند، که ما به آزادي بيان و حقوق بشر احتياج داريم، و نه آنکه يک استبداد را با استبداد ديگري تعويض کنيم، و دوباره در پايان، براي حقوق بشر خود، مجبور به مبارزه شويم، و باز هم بيشتر شهيد بدهيم. هدف ما دادن شهيد بيشتر نيست. هدف ما بدست آوردن حقوق بشر در ايران است.

***

حقوق بشر اصل هستند، بدون اما و ولي. هر دولت يا سازماني در ايران آينده، بايستي از اصول حقوق بشر تبعيت کند، و هيچکسي نبايستي اين موضوعات را بخاطر اتحاد هاي سياسي، بزير فرش بزند.

ما نياز نداريم در پي به آزادي ايران، آنچه که برخي از گروه هاي کرد در سال 1359، در زمان به قدرت رسيدن در کردستان انجام دادند را تکرار کنيم، وقتيکه حقوق بشر و آزادي بيان را سرکوب کردند، و مردم را در دادگاه هاي باصطلاح مردمي، با هيح وکيل مدافع وبدون روش شايسته قضائي، به قتل رساندند، و استفاده از فريادهاي "اعدامش کنيد" توده هاي تهييج شده را، عدالت خواندند.

آنها هر کسي را که بر ضد چنين عملکرد ها حر ف ميزد، مورد حمله قرار ميدادند، و مخالفين را تهديد ميکردند و جاش ميخواندند ( بمعني مأمور رژيم) و کارآگاهان خود را ميفرستادند تا ببينند آنهائي که با اين روشها مخالفند چه ميگويند. در واقع بجاي آنکه اصول حقوق بشر را برافرازند، همه اين نقض هاي حقوق بشر را، به بهانه الزامات لحظه اي، بر زمين ميافکندند، آنگونه که لنين کشتار مخفيانه خانواده تزار روسيه را، توجيه کرد.

ما نبايستي چنين عملکردهائي را در ميان سوي نيروهاي دموکراتيک ايران ببينيم. شهدا و مبارزه با رژيم گذشته، هيچ حقي به کسي نميدهد که حقوق بشر و آزادي بيان مردم را سرکوب کند. وگرنه اگر اين گروه ها به قدرت برسند، ما دوباره به ديکتاتوري خواهيم رسيد، البته با سازمان ديگري در فدرت.

استفاده از شهدا براي توجيه محدود کردن حقوق بشر، با اما و ولي، غلط است، و جمهوري اسلامي باندازه کافي، براي دو دهه، از اشک ريزي براي قربانيان جنايات گذشته، براي ارتکاب جنايات جديد و نقض حقوق بشر استفاده کرده است.

** *

خودسوزي اعضاي چندي از کالت مجاهدين در فرانسه، بيشتر و بيشتر دامنه جنايات رهبري مجاهدين را نشان داد، که اعضأ خود را به اين شکل وحشتناک فدا کردند، تا به رهبران خود کمک کنند، وقتي که هيچ خطري در فرانسه، حتي براي رهبران آنها وجود نذاشت، وقتيکه از سوي دادگاه کشوري دموکراتيک نظير فرانسه احضار شده بودند، و رهبران مجاهدين، مدتي طولاني صبر کردند، تا که به اعضأ خود بگويند که خود سوزي نکنند.

اين درست است که بسياري از مردم که به اين کالت پيوستند، بخاطر عشق شان به صدام حسين نبوده، صدامي که با وي سازمان مجاهدين سالها همکاري کرد. در واقع، آنها بخاطر مبارزه با جمهوري اسلامي به مجاهدين پيوستند، رژيمي که 24 سال است مردم ايران را سرکوب کرده است.

بنابراين من با آندسته از تحليل گران، که خواهان حمايت از اعضأ مجاهدين در برابر حملات جمهوري اسلامي هستند، موافقم. اعضأ اين کالت نبايستي بخاطر اهداف صدقانه خود مجازات شوند، اهدافي که اميال به حق همه ايرانيان در مخالفت با جمهوري اسلامي است، و آنها بايستي توسط ارتش آمريکا در عراق، در برابر حملات جمهوري اسلامي حمايت شوند.

حمايت کردن با دادن اسلحه متفاوت است، بويژه وقتي که رهبري و ساختار مجاهدين عوض نشده است. در واقع تمام اسناد همکاري هاي مجاهدين و صدام طي اين سال ها، بايستي توسط آمريکا منتشر شود، و بويژه اسناد مجاهدين در استفاده از زندان هاي صدام، براي شکنجه و قتل مخالفين بايستي در معرض عموم قرار گيرد.

و رهبري مجاهدين بايستي در دادگاه هاي جنايات عليه بشريت، براي قساوتي که نسبت به اعضأ سابق مخالف سازمان انجام داده اند، محاکمه شوند.

اعضأ مجاهدين سابق که در مصاحبه ها صحبت کرده اند معتبر هستند، و اظهارات آنها درباره رهبري مجاهدين بايستي بررسي شود، در يک دادگاه جنايات حقوق بشر، و آنهائي که دررهبري مجاهدين مسول اين قساوت ها بوده اند بايستي به دادگاه عدالت پاسخگو باشند.

بنظر من اعضأ سابق مجاهدين بايستي در تيم هاي حقوق بشر، که به بازديد کمپ هاي مجاهدين ميروند، شرکت داده شوند، و دولت جديد عراق بايستي به سازمان هاي حقوق بشر اجازه دهد که کمپ هاي مجاهدين در عراق را بازديد کنند، تا که سازمان هاي حقوق بشر بتوانند به اتهامات عليه مجاهدين، در ارتباط با نقض حقوق بشر، رسيدگي کنند.

تا وقتيکه افرادي از رهبري مجاهدين، که در اين جنايات عليه حقوق بشر شرکت داشته اند، در رهبري آن سازمان باشند، اشتباه است که هر سازمان يا دولتي با مجاهدين همکاري کند، بدون انکه مسائل حقوق بشر را بطور جدي در نظر گيرد.

اجازه دهيد تکرار کنم که کساني در درون مجاهدين هستند، که نه براي کار براي صدام، بلکه براي مبارزه با جمهوري اسلامي به آن پيوستند، و حقوق بشر آنها بايستي که مورد پشتيباني قرار گيرد. در واقع آنها ذينفع واقعي نظارت سازمان هاي حقوق بشر از مجاهدين خواهند بود.

و من مطمئن هستم اصلاح طلباني در درون مجاهدين هستند، حتي در سطح رهبري آن، که خواهان پايان دادن به عملکرد هاي ضد حقوق بشر بوده و با حملات مجاهدين به اپوزيسيون دموکرات مخالفند، و به آن افراد نيز بايستي از طرف سازمان هاي حقوق بشر ياري شود.

خلاصه آنکه همکاري با مجاهدين بايستي بر مبناي شرايط حقوق بشر باشد و آنهائي که در درون مجاهدين مسول نقض حقوق بشر مخالفين و آزار اپوزيسيون ايران بوده اند، بايستي در دادگاه هاي علني جنايات عليه بشريت محاکمه شوند.

بالاخره آنکه اين اشتباه است که اعضأ يا رهبران مجاهدين به جمهوري اسلامي تحويل داده شوند. جمهوري اسلامي دليل اصلي همه اين فجايع است. اگر مجاهدين در ايران آزاد بود، تا افکار خود را تر.ويج کند، من شک دارم که حتي آنها ميتوانستند 500 نفر را بسيج کنند، و دهها سال قبل، آنها از بين رفته بودند.

دليل آنکه کساني به مجاهدين پيوستند بخاطر قول اين کالت براي جايگزيني جمهوري اسلامي است، و حمهوري اسلامي با کشتن مخالفين و اپوزيسيون، آخرين نهادي است که حق دارد، به قضاوت اعضأ و رهبران مجاهدين بنشيند.

رهبران مجاهدين بايستي در دادگاه هاي جنايات عليه بشريت محاکمه شوند، و معاوضه آنها با جمهوري اسلامي از آنها شهيد خواهد ساخت، و اين کالت فاشيستي ادامه خواهد يافت، گر چه در خفا و نه در پيش رو. بهترين راه مقابله با مجاهدين، طرح نقض حقوق بشر توسط آن تشکيلات، در دادگاهي منصف و علني است، دادگاهي نظير دادگاه نورنبرگ.

منابع فصل10